نجف‌ اشرف‌

معناى‌ لغوى «نجف‌»:

نجف‌ «واژه‌اى‌ مفرد است‌ و جمع‌ آن‌ نجاف‌ به‌ معناى‌: تپه‌.. جايى‌ كه‌ آب‌ بدان‌ نمى‌رسد ؛ جايى ‌مستطيل‌ شكل كه در ميان‌ يك‌ درّه‌ يا در زير زمين‌ قرار داشته باشد ؛ يا قطعه‌ زمينى‌ دايره‌اى‌شكل‌ كه‌ مشرف‌ بر نقاط‌ پيرامون‌ خود است.‌»

ابن‌ منظور مى‌نويسد: «نجفه‌: قطعه‌ زمينى‌ دايره‌اى‌ و مشرف‌ ؛ جمع‌ آن‌ نجف‌ و نجاف‌ ؛ وكلمه‌ى‌ نجف‌ به‌ دو فتح‌: جايى‌ كه‌ آب‌ به‌ آن‌ نمى‌رسد، قطعه‌ زمين‌ مستطيل‌ مانند جدا افتاده.‌»

 

معناى‌ اصطلاحى‌ «نجف‌»:

ياقوت‌ حموى‌ مى‌نويسد: «نجف‌ به‌ فتح‌... سرزمينى‌ مرتفع‌ كه‌ مانع‌ رسيدن‌ آب‌ به‌ كوفه‌ و گورستان‌هاى‌ آن‌ مى‌شود. در نزديكى‌ ‌ آن‌ منطقه‌ قبر اميرالمؤمنين‌ على‌ بن‌ ابى‌ طالب‌ (ع‌) قرار دارد، شعرا از اين‌ شهر بارها در اشعار خود ياد كرده‌اند.»

 

موقعيت‌ جغرافيايى‌ نجف‌:

مهم‌ترين‌ عنصر تمايز بخش‌ شهر نجف‌، وقوع‌ آن‌ بر فلات‌ غرب‌ كوفه‌ است‌. در جنوب‌ نجف‌ شهر «حيره‌» قرار دارد. نجف‌ «از دو سوى‌ شمال‌ و شرق‌ به‌ زمينى‌ گسترده‌ منتهى‌ مى‌شود كه‌ در آن‌ قبر صدها هزار تن‌ از علما، سادات‌، مشاهير، سرشناسان‌ و اميران‌ قرار دارد.»

آب‌ و هواى‌ نجف‌ «در تابستان‌ گرم‌ و خشك‌ و در زمستان‌ سرد و سوزناك‌ است‌. در تابستان‌ وقتى‌گرما شدت‌ مى‌گيرد مردم‌ به‌ سردابه‌ هايى‌ حفر شده‌ در دل‌ زمين‌ پناه‌ مى‌آورند. اين‌ سردابه‌ها به ‌شكلى‌ بديع‌ و با عمق‌هايى‌ متفاوت‌ حفر شده‌اند. موقعيت‌ جغرافيايى‌ نجف‌ باعث‌ اين‌ تفاوت‌ دما مى‌شود. در تابستان‌ گرما در آن‌ شدت‌ مى‌گيرد و بادهاى‌ داغ‌ «سموم‌» مى‌وزد. به‌ گونه‌اى‌ كه‌ دماى ‌آن‌ در تابستان‌ به‌ 5/45 درجه‌ سانتيگراد مى‌رسد. اما سرماى‌ آن‌ به‌ حدى‌ است‌ كه‌ آب‌ منجمد مى‌شود و دما به‌ صفر درجه‌ و گاه‌ نيز به‌ پايين‌تر‌ از آن‌ نيز مى‌رسد.»

 

علت‌ نام‌ گذارى‌:

كاوشگرى‌ كه‌ به‌ دنبال‌ وجه‌ و علت‌ نام‌گذارى‌ مذكور بر آن‌ شهر برآيد سه‌ نظريه‌ را در مقابل‌ خود مى‌يابد:

نظريه‌ اوّل‌: آن‌ است‌ كه‌ شيخ‌ صدوق‌ در باب‌ 26 كتاب‌ «علل‌ الشرائع‌» خود تحت‌ عنوان‌: «علتى‌ كه ‌بدان‌ نجف‌ نجف‌ ناميده‌ شد»‌ آورده‌ و بدين‌ مضمون‌ است‌: «نجف‌ كوهى‌ عظيم‌ بود ؛ و آن‌ كوه‌ همان‌ كوهى‌ است‌ كه‌ فرزند نوح‌ (ع‌) هنگام‌ طوفان‌ بدان‌ پناه‌ آورد. چنان‌ چه‌ در قرآن‌ مجيد آمده‌است‌ او گفت‌: به‌ كوهى‌ پناه‌ خواهم‌ آورد كه‌ مرا از آب‌ درامان‌ بدارد. (هود، 43). كه‌ روى‌ سطح‌ زمين‌ كوهى‌ عظيم‌تر از آن‌ نبود. خداوند به‌ كوه‌ وحى‌ فرمود: اى‌ كوه‌ آيا كسى‌ را بر فراز تو از من‌ پناهى‌ هست‌؟ كوه‌ از اين‌ سخن‌ قطعه‌ قطعه‌ گرديد و به‌ شنى‌ ريز مبدل‌ شد و پس‌ از آن‌ به ‌دريايى‌ عظيم‌ بدل‌ گشت‌. آن‌ دريا «نى‌» نام‌ داشت‌ كه‌ سپس‌ جفاف‌ كرد (جَف‌َّ = خشكيد). پس‌ به‌ آن‌ «نى‌ جَفَّ‌» گفته‌ شد. كه‌ به‌ منظور تهسيل‌ گفتار ياء ( آن‌ حذف‌ گرديد و «نجف‌» نام‌ گرفت‌.

برخلاف‌ آن‌ چه‌ لغويون‌ عمدتاً به‌ آن‌ اشاره‌ كرده‌اند (يعنى‌ دايره‌ گون‌ بودن‌ نجف‌)، سرزمين‌ نجف‌ بيش‌تر مستطيل‌ شكل‌ است‌.» چنين‌ خبر يا روايتى‌ (مبنى‌ بر دايره‌اى‌ بودن‌) فاقد دلايل‌ متعددى‌است‌ كه‌ آن‌ را به‌ خبر يا روايتى‌ قابل‌ قبول‌ تبديل‌ كند.

نظر سوم‌: نظرى‌ است‌ كه‌ محقق‌ شيخ‌ جعفر محبوبه‌ به‌ آن‌ رسيده‌ و در آن‌، ميان‌ نجف‌ كوفه‌ و نجف‌ حيره‌ تمايز قائل‌ شده‌ است‌. او مى‌نويسد: «پس‌ از تحقيق‌ و تتبع‌ دريافتيم‌ كه‌ نجف‌ قديمى‌ آن‌ است‌ كه‌ از كوفه‌ جدا گرديد و از پشت‌ به‌ آن‌ پيوست‌، تا آن‌ كه‌ به‌ حيره‌ منتهى‌ شد. كه‌ به‌ لفظ‌ نجف‌ اضافه‌ شد و گفته‌ شد: نجف‌ِ حيره‌ ؛ چنان‌ چه‌ مى‌گويند: نجف‌ِ كوفه‌ بحترى‌ در قصيده‌اى‌ در مدح‌ محمد بن‌ احمد طائى‌ مى‌گويد:

أرمقُ‌ الكوفة‌ أرضاً وأرى‌ ـــــــ نجف‌ الحيرة‌ أرضاها وطن‌

اگر با ديدى‌ محققانه‌ به‌ اين‌ آرا بنگريم‌، نظريه‌ دكتر مصطفى‌ جواد را پذيرفتنى‌تر مى‌يابيم‌. به ‌خصوص‌ آن‌ كه‌ آن‌ را هم‌ سو با آن‌ چه‌ در معجم‌ البلدان‌ و ديگر كتاب‌ هاى‌ مرجع‌ آمده‌ است‌ در مى‌يابيم‌. اين‌ نظريه‌ را مورخ‌ نجفى‌، على‌ الخاقانى‌ نيز پذيرفته‌ و بر آن‌ استناد نموده‌ است‌.

نجف‌ به‌ نام‌هاى‌ ديگرى‌ نيز ناميده‌ شده‌ كه‌ از مهم‌ترين‌ آن‌ها: الطور، الظهر، الجودى‌، الربوة‌، ووادى‌ السلام‌ است. ولى‌ معروف‌ ترين‌ و پركاربردترين‌ اين‌ نام‌ها: نجف‌، الغرى‌ (يا الغريان‌) و المشهد است‌.

 

كتاب‌ و كتابخانه‌ ها در نجف‌:

شيخ‌ محمد رضا الشبيبى‌ در مقاله‌اى‌ مهيج‌ تحت‌ عنوان‌:«نجفيان‌ مغلوب‌ كتاب‌ و كتابخانه‌» كه‌ درسال‌ 1913 ميلادى‌ در مجله‌ى‌ «لغة‌ العرب‌» به‌ چاپ‌ رسيده‌ بود به‌ بررسى‌ وضعيت‌ كتاب‌ وكتابخانه‌ در نجف‌ آن‌ دوران‌ پرداخته‌ است‌.

اهالى‌ نجف‌ در آن‌ دوره‌ در گردآورى‌ كتاب‌ و تأسيس‌ كتابخانه‌ به‌ رقابت‌ مى‌پرداختند. چنان‌ كه‌ اين‌ رقابت‌ به‌ افراد بى‌سواد نيز سرايت‌ كرد. آنان‌ نيز به‌ كتاب‌ اندوزى‌ روى‌ آوردند. آنان اگر چه ‌ نمى‌توانستند بخوانند يا بنويسند امّا از جمع‌ آورى‌ و نگه‌دارى‌ كتاب‌ لذتى‌ مى‌بردند و به‌ ازدياد شمار در كتاب‌هاى‌ خود خرسند‌ مى‌شدند. افراد بى‌سواد با آن‌ كه‌ از محتواى‌ كتاب‌ هاى‌ در تملك‌خود بى‌خبر بودند اما از نگه‌دارى‌ و شمردن‌ اوراق‌ آن‌ها‌ لذت‌ مى‌بردند. «عده‌اى‌ بودند كه‌ حق‌ كتاب‌را گزاردند و شيفته‌ى‌ آن‌ شدند و نسبت‌ به‌ مطالعه‌ى‌ آن‌ مشتاق‌ بودند. از جمله‌ى‌ آنان‌ شيخ‌ على‌كاشف‌ الغطاء بوده‌ كه‌ همواره‌ با اطرافيان‌ خود سخن‌ از مصنّفات‌ مى‌گفت‌ و از ماجراجويى‌ خود درگردآورى‌ و اندوختن‌ كتاب‌ حكايت‌ مى‌كرد. او ايران‌ و تركستان‌ و مصر و سوريه‌ و حجاز را زير پانهاده‌ بود ؛ نه‌ براى‌ سرگرمى‌ بلكه‌ در جست‌ وجوى‌ دانش‌ و تأليف‌.»

از پديده‌هاى‌ جالب‌ توجهى‌ كه‌ نشان‌گر شدت‌ علاقه‌ و احترام‌ اهالى‌ نجف‌ به‌ كتاب‌ بود آن‌ است‌ كه ‌«وضعيت‌ بدان‌ حد رسيد كه‌ حتى‌ كتاب‌هاى‌ عادى‌ را پارچه‌ فروشان‌ و بقالان‌ به‌ عنوان‌ گرو و رهن‌كه‌ گاه‌ چند برابر مبلغ‌ مورد مطالعه‌ ارزش‌ داشت‌ مى‌پذيرفتند.»

شايد داستانى‌ كه‌ جعفر الخليلى‌ هنگام‌ شرح‌ چگونگى‌ آشنايى‌ خود با شاعر مشهور‌ احمد الصافى‌ النجفى بيان‌ مى‌كند بهترين‌ نشانه‌ و معرّف‌ شوق‌ و ولع‌ اهالى‌ نجف‌ به‌ كتاب‌ باشد. وى‌ مى‌گويد:

«مجموعه‌ شعر «الجداول» اثر ايليا ابو ماضى‌ تازه‌ به‌ چاپ‌ رسيده‌ و پيش‌ از آن‌ كه‌ به‌ عراق‌ برسد تمام‌ شده‌ بود نامه‌اى‌ براى‌ دكتر محمد حسين‌ هيكل‌ كه‌ سردبيرى‌ هفته‌ نامه‌ى‌ «السياسة‌» را بر عهده‌داشت‌ نوشتم‌ و از او خواهش‌ كردم تا نسخه‌اى‌ از آن‌ مجموعه‌ شعر را به‌ دست‌ فردى‌ معتمد برايم ‌ارسال‌ كند. وقتى‌ آن‌ نسخه‌ به‌ دستم‌ رسيد، پيش‌ از آن‌ كه‌ خود آن‌ را خوانده‌ باشم‌، احمد الصافى‌ آن‌ را از دستان‌ من‌ قاپيد: چون‌ او نيز مثل‌ من‌ شيفته‌ى‌ ايليا ابوماضى‌ بود... او هم‌ چنان‌ امروز و فرداكرد تا نسخه‌ را به‌ من‌ بازگرداند. او چه‌ بسا آن‌ نسخه‌ را بارها خوانده‌ بود. وقتى‌ آن‌ را به‌ من‌ برگرداند گفت‌: آن‌ را به‌ يكى‌ از دوستان‌ خود داده‌ بودم‌ تا يك‌ نسخه‌ى‌ ديگر از روى‌ آن‌ بازنويسى‌ كند.»

روزگارى در نجف‌ بازار «مزايده‌»اى‌ براى‌ كتاب‌ وجود داشت‌. «اين‌ بازار روزهاى‌ پنج‌ شنبه‌ و جمعه‌ هر هفته‌ برگزار مى‌شود. يعنى روزهايى كه مدارس علميه و حوزه‌ها در آن تعطيل‌اند. كتاب فروشان اين دو روز را غنيمت مى‌شمرند و كتاب‌ هايى را كه‌ براى‌ فروش‌ به‌ آن‌ واگذار مى‌شود به‌ بازار عرضه‌ مى‌كنند. آن‌ گاه‌ ميان‌ اساتيد، اهل‌ علم‌، علاقه‌ مندان‌ و طلاب‌ مزايده‌ آغاز مى‌شود. اين‌ بازار پيشينه‌اى‌ قديمى ‌دارد و تاكنون‌ نيز برپاست‌.»

اهالى‌ نجف‌ در عشق‌ و علاقه‌ى‌ به‌ كتاب‌ گاه‌ به‌ زياده‌ روى‌ نيز مى‌پردازند. آنان‌ گفته‌ى‌ مشهور: «زكات‌ كتاب‌ به‌ عاريت‌ دادن‌ آن‌ است‌.» را چنين‌ گردانده‌ بودند كه‌: «زكات‌ كتاب‌ نگاه‌ داشتن‌ آن ‌است‌.» گفته‌ى‌ معروفى‌ نيز وجود دارد كه‌ آن‌ را به‌ امام‌ محمد حسين‌ كاشف‌ الغطاء نسبت‌ داده‌اند، با اين‌ مضمون‌: احمق‌ كسى‌ است‌ كه‌ كتابى‌ را امانت‌ دهد، و احمق‌ تر از او كسى‌ است‌ كه‌ كتاب‌ امانتى‌را بازگرداند. بعضى‌ از اهالى‌ نجف‌ به‌ منظور پرهيز از امانت‌ دادن‌ كتاب‌، به‌ كسانى‌ كه‌ درخواست ‌امانت‌ مى‌كنند مى‌گويند كه‌ كتاب‌ هاى‌ خودشان‌ را به‌ حبس‌ ابد محكوم‌ كرده‌اند.

«از جمله‌ كسانى‌ كه‌ به‌ زياده‌ روى‌ در كتاب‌ اندوزى‌ مشهور گشتند، محدث‌ بزرگ‌ شيخ‌ ميرزا حسن‌ نورى‌ بود. او دلبسته‌ى‌ جمع‌ آورى‌ نسخ‌ خطى‌ بود. خود را وقف‌ يافتن‌ و تملك‌ كتب‌ نفيس‌ كرده‌ بود. حكايت‌ هاى‌ غريبى‌ از او بر جاى‌ مانده‌ است‌ كه‌ نشان‌ گر شيفتگى‌ و تعلّق‌ شديد او به‌ كتاب‌ است‌. از جمله‌ اين‌ كه‌ گفته‌ مى‌شود: روزى‌ در يكى‌ از بازرهاى‌ كربلا كتابى‌ را يافت‌ كه‌ آن‌ رانزد زنى‌ جسته‌ بود. او بعد از يك سرى‌ معامله آن‌ كتاب‌ را خريد. اما از شدّت‌ پريشانى‌ از يافتن‌ گم‌ گشته‌ى‌خود، هنگامى‌ كه‌ خواست‌ بهاى‌ كتاب‌ را به‌ آن‌ زن بپردازد دريافت‌ كه‌ چيزى‌ به‌ همراه‌ ندارد. او قباى‌گران قيمتى‌ را كه‌ به‌ پشت‌ داشت‌ در معامله‌اى‌ بى‌ارزش‌ به‌ بهايى‌ ناچيز فروخت‌ و با اين‌ سرسختى‌ ولجاجت‌ بى‌همتا كتاب‌ را خريدارى‌ كرد.»

تعداد كتابخانه‌هاى‌ بزرگ‌ نجف‌ چه‌ كتابخانه‌هاى‌ عمومى‌ و چه‌ خصوصى‌ 50 كتابخانه‌ برآوردشده‌ است‌؛ كه در خود ميليون‌ها كتاب‌ چاپى‌ و هزاران‌ كتاب‌ خطى‌ نفيس‌ را گرد آورده‌ است‌.

علاوه‌ بر كتابخانه‌ هاى‌ بزرگ‌، هر يك‌ از مدارس‌ دينى‌ نجف‌ داراى‌ كتابخانه‌اى‌ است‌، كه‌ طلاب‌ آن‌ مدرسه‌ در تحصيل‌ و تحقيق‌ خود از آن‌ يارى‌ مى‌جويند. هم‌ چنان‌ كه‌ هر يك‌ از طلاب‌ مجموعه‌اى ‌كتاب‌ متشكل‌ از چند تاقچه‌ در اتاق‌ هاى‌ خود دارند كه‌ كميّت‌ هر يك‌ از اين‌ مجموعه‌ها بسته‌ به ‌وضع‌ مادى‌ آن‌ طلبه‌ متغيّر است‌.

 

1.  الفيروز آبادى‌، القاموس‌ المحيط‌، ج‌ 3، ص‌ 42.

2.  ابن‌ منظور، لسان‌ العرب‌، ص‌ 323.

3.  ياقوت‌ الحموى‌، معجم‌ البلدان‌، ج‌ 5، صص‌ 2 ـ 271.

4.  جعفر الخليلى‌، موسوعة‌ العتبات‌ المقدسة‌، ج‌ 6، صص‌ 212 و 213 و 219، ج‌ 6، صص‌ 224.

5.  جعفر محبوبه‌، ماضى‌ النجف‌ و حاضرها، ج‌ 1، صص‌ 147 و 25 و 7.

6.  على‌ الخاقانى‌، شعراء الغرى‌ (أو النجفيات‌)، ج‌ 1، ص‌ 8.

7.  محمد رضا الشبيبى‌، مجلة‌ لغة‌ الغرب‌، بغداد، س‌ 2، ج‌ 9، ربيع‌ الثانى‌ 1331 هجرى‌ /   1913ميلادى‌.

8.  نصرالله، النجف‌ الحضارية‌، مجلة‌ الغدير، 4/2 ربيع‌ الاول‌ 1401 هجرى‌ / كانون‌ الثانى‌ 1981ميلادى‌.