· وصيت آخر | |
امام حسن(ع) در پانزدهم رمضان سال دوم هجرت، در مدينه به دنيا آمد. او اولين فرزند حضرت فاطمه(ع) و امام على(ع) بود. او در دامان پيامبر گرامى اسلام(ص) رشد كرد و پرورش يافت؛ همانگونه كه امام حسين(ع) را نيز در دامن پر مهر و بركت خود تربيت كرد.
سخن گفتن از امام حسن(ع)، روح انسان را در افقهاى وسيع، روشن، پاكيزه و خدايى به تفرج مىبرد، انسانى كه همه كارهايش خير و حق و عدل است ، مفهوم حكمت در رويارويى با وضعيتهاى مثبت و منفى، بخشش همه جانبه به محرومان، و اخلاق والايى كه همهى احساسات مردم را با تمام آرزومندىهايى كه در آن وجود دارد، پرورش مىدهد، و در رفتار با خود، خداى خود، مردم و زندگى داراى عصمت است.
همراه با رسول خدا(ص)
امام حسن(ع) نخستين سالهاى كودكى خود را با رسول گرامى اسلام به سر برد، و در آغوش او پرورش يافت؛ بدين گونه هر روز، انديشه، معنويت، اخلاق و بزرگى رسول اكرم(ص) به امام حسن مجتبى(ع) منتقل مىشد.
سيرهنويسان نوشتهاند، امام حسن(ع) در حالى كه هفت سال بيشتر نداشت، در مسجد رسول خدا حاضر مىشد، به سخنان جدّش گوش فرامىداد و همهى آن را حفظ مىكرد؛ سپس به نزد مادرش حضرت فاطمهى زهرا(ع) مىرفت و تمام آن را بازگو مىنمود و زمانى كه امير مؤمنان على(ع) به خانه مىآمد، تمام آنچه را كه رسول گرامى اسلام در مسجد بيان فرموده بود، در نزد حضرت زهرا(ع) مىيافت. امام على(ع) به فاطمه مىفرمود: اين سخنان را چگونه به دست آوردهاى؟ آن حضرت مىفرمود: اين سخنان را فرزندم حسن -از زبان رسول خدا- بيان كرده است. اين امر بر اين مسئله دلالت مىكند، كه امام حسن(ع) به علم رسول خدا(ص) دست مىيافت و در حال توجه و اهتمام به آن، به سر مىبرد.
همچنين در كتابهاى سيره آمده است كه رسول خدا با حسن و حسين(ع) بازى مىكرد، آنها را بر دوش خود مىگذاشت و با آنان رفتارى محبت آميز و مهربانانه داشت؛ از اين رو تمام روحيات و خلقيات پيامبر اسلام در آنها وجود داشت.
در كتابهاى سيره گفتهاند كه امام حسن(ع) به لحاظ جمسى و خوى و خصلت، شبيهترين افراد به رسول خدا بود. و پس از رحلت رسول گرامى اسلام، زمانى كه مردم اشتياق مىيافتند كه رسول خدا را ببينند، آنها به امام حسن مجتبى(ع) نگاه مىكردند چون سيماى رسول خدا را در امام حسن(ع) مىيافتند.
در كتابهاى سيره آمده است كه رسول خدا، هرگز بين آن دو در محبت و فضيلت تفاوت نمىگذاشت. طبق آنچه كه راويان سنّى و شيعه روايت كردهاند، رسول خدا مىفرمود: «الحسن و الحسين سيّدا شباب اهل الجنة»؛ «حسن و حسين سروران جوانان اهل بهشتند». و در حالى كه به آن دو اشاره مىنمود، مىفرمود، «خدايا! دشمن بدار كسى را كه آن دو را دشمن مىدارد». و هم چنين مىفرمود: «هر كس آن دو را دوست بدارد، مرا دوست داشته و هر كس آن دو را دشمن بدارد مرا دشمن داشته است».
اين نكات از فهم عمومى مسلمانان بر مىآيد، آنها مىديدند كه رسول گرامى اسلام از حسن و حسين(ع) مراقبت مىكند، آن دو را پرورش مىدهد و در برابر آنان صبورى پيشه مىكند و زمانى كه پيامبر در حال سجده بود و آن دو بر پشت ايشان بالا مىرفتند، پيامبر سجده را طولانى مىكرد؛ سپس، از حضرت مىپرسيدند: اى رسول خدا! آيا بر تو وحى نازل گرديد؟ پيامبر اكرم(ص) به آنها مىفرمود: نه؛ ولى دوست داشتم كه فرزندانم ناراحت نشوند تا اينكه از پشت من پائين آيند. اين امر نشان دهندهى عاطفهى شديد رسول خدا به آن دوست.
راويان سنى و شيعى روايت كردهاند كه پيامبر اسلام فرمود: «حسن و حسين سروران جوانان اهل بهشتند». زمانى كه اين سخنان را بررسى مىكنيم، درمىيابيم كه سخنان پيامبر بيانگر اين مطلب است كه: هركارى را كه امام حسن(ع) انجام دهد نشاندهندهى مشروعيت اسلامى با همهى جزئيات آن است و همهى كارهايى را كه امام حسين(ع) انجام مىدهد، بيانگر خط اسلامى با همهى جزئيات آن است؛ زيرا كسى كه آقاى جوانان اهل بهشت است بايد در انديشهها، حركات و همهى اقدامات خود معصوم باشد و در بهشت فقط كسانى وجود دارند كه خداوند متعال آنان را براى نزديكى خود برگزيده است.
به اين جهت ما به تحقيقهاى بسيار براى شناختن مشروعيت صلح امام حسن(ع) با عنايت به اوضاعى كه ايشان در آن به سر مىبردند و قيام امام حسين(ع) با توجه به محدودهى چالشهايى كه در برابر آنها قرار داشتند، نياز نداريم.
در اين فضا بايد دربارهى اين دو شخصيت ممتاز اسلام درنگ بيشترى كنيم؛ زيرا سخنان پيامبر دربارهى آن دو برخاسته از احساس عاطفى و محبت او به نوادههاى خود نبود؛ چون خداى متعال دربارهى او مىفرمود: (و ما ينطق عن الهوى*ان هو اِلاّ وحى يوحى)(نجم، آيات 3 - 4.) .
پيامبر نيز مانند ديگر انسانها داراى عاطفه و احساسات انسانى بود؛ اما ارزيابى او از افراد، منبعث از عاطفهى او نبود؛ زيرا خداى متعال از پيامبر خويش مىخواست كه حق را؛ حتى به نزديكترين افراد خود بگويد. همانگونه كه پيامبر اكرم(ص)، حقيقتى را كه خداى متعال به او وحى كرده بود، دربارهى عمويش ابولهب بيان فرمود: (تبت يدا أبى لهبٍ وتب)(مسد، آيه 1.) .
از اين رو وقتى پيامبر گرامى اسلام والاترين ارزشها را به دو فرزندش قائل مىشد و ژرفترين احساسات را به آنان ابراز مىكرد، از نظر مفهوم و عاطفه چيزى جز حقيقت نبود.
همراه مادر
امام حسن(ع) با مادر خود، حضرت زهرا(ع) زندگى كرد. حضرت زهرا(ع) داراى شخصيتى پاك و معصوم بود، ايمانى عميق و معرفتى گسترده داشت؛ داراى اخلاق عالى، معنويت و ارادهى قوى و شجاعت بود و همهى اين ويژگىهاى عالى را امام حسن(ع) با روح و جسم خود از او دريافت كرد.
در يكى از شبها، حضرت زهرا(ع) با خداى خود مناجات مىكرد و در حالى كه از فرط شب زندهدارى پاى مباركشان متورم شده بود، امام حسن(ع) با همه صفاى كودكى و پاكى روحى خود، مادر را مىديد. كه همهى مؤمنان را دعا كرد. امام حسن(ع) برخاست و گفت: «مادر! چرا براى خود دعا نكردى؟» و مادر جواب مىدهد: «الجار ثم الدار».
امام حسن(ع) نيز داراى چنين روحيهاى بود و پيش از اينكه در خود بنگرد، متوجه مشكلات، دردها، آرزوها و مسايل مردم بود. اين رمز و راز زهرا و اهلبيت(ع) است كه پيش از آنكه براى خود زندگى نمايند، براى مردم زندگى كردند و به آنها مىانديشيدند.
همراه پدر
امام حسن(ع)، در محضر پدر خود امام على(ع) به سر مىبرد؛ همان كه در علم، انديشه، معنويت، ايمان، زهد، تقوى، شجاعت و مسؤوليت سرآمد همگان بود؛ در همهى عرصههاى زندگى خود مكتبى بود؛ به خدا و رسولش عشق مىورزيد؛ با همهى وجود در خدمت اسلام و مسلمانان بود؛ او امين خدا در زمين و حجت او بر بندگان خدا بود. در همهى رفتارها و گفتارهاى خود، خويشتن را به خداوند فروخته بود، و به مردم مىگفت: «كار من و شما مثل هم نيست، من شما را براى خداوند مىخواهم و شما مرا براى خودتان.» امام على(ع) در حالى كه به حركت جامعهى اسلامى در همهى اوضاع دشوار و پيچيده اشاره مىكرد، مىفرمود: «لأسلمنّ ما سلمتْ امورالمسلمين و لم يكن فيها جورٌ إلاّ علىّ خاصّة» (نهج البلاغه، ج 6، باب 73، ص 166.)؛ «سوگند به خدا! (خلافت را به ديگرى) رها مىكنم، مادامى كه امور مسلمانان منظم باشد و در آن زمان جز بر من، ستمى وارد نشود». و نيز مىفرمود: «ما ترك لى الحق من صديق»؛ «حق، دوستى برايم باقى نگذاشته است».
امام حسن(ع) براى امام على(ع) فرزندى بود كه به همهى سفارشهاى پدر پايبند بود؛ عظمت پدر را مراعات مىكرد، و در هر جايى كه موجب رشد عقلى، تغذيهى روحى و استوارى او مىگرديد همراه پدر حركت مىنمود.
امام حسن(ع) براى پدر دوستى بود كه هرجا مىرفت همراه او بود؛ پدر همهى اسرارش را در شب و روز، به او مىگفت. پدر مسؤوليتهاى داخلى و خارجى را به او محول مىكرد.
براى بيان احكام الهى، مورد اعتماد پدر بود؛ چون امام على(ع) مىخواست بدين گونه به مردم بفهماند كه حسن(ع)، امام بعدى است، به تمام اسلام دانا است؛ در فرمانها اشتباه نمىكند و در بيان احكام الهى انحراف ندارد؛ زيرا، گفتار و رفتار او همان گفتار و رفتار پدر است.
امام حسن(ع) با تجربهى زنده و معرفت گستردهاى كه داشت، مىتوانست در بررسى و دقت خويش، عظمت پدر را درك كند.
امام حسن(ع)، هنگامى كه براى حل برخى مشكلات پيچيده در كوفه برگزيده شده بود، دربارهى پدرش امام على(ع) اين گونه مىگفت: اى مردم! ما آمدهايم تا شما را به سوى خداوند، كتاب او و سنّت رسولش و فقيهترين مسلمانان، عادلترين كسانى كه شما عادلشان مىدانيد، برترين افرادى كه شما برترشان مىدانيد و با وفاترين كسانى كه شما با آنها بيعت مىكنيد، قرآن او را خسته نكرد و سنت وى را جاهل نساخت، پيش از او كسى كه داراى دو نوع قرابت دينى و خويشاوندى به خدا و رسولش باشد، وجود نداشت، به سوى كسى كه در كارهاى نيك بر مردم پيشى مىگرفت، خدا را و به واسطهى او، پيامبرش را يارى كرد؛ در حالى كه مردم پيامبر را رها كرده بودند و از او دور شده بودند او به پيامبر نزديك شد؛ در حالى كه بقيهى مردم مشرك بودند او با پيامبر نماز گزارد؛ در حالى كه مردم فرار كرده بودند، او همراه پيامبر جهاد كرد؛ در حالى كه بقيهى مردم پيامبر را تكذيب مىكردند، او پيامبر را تصديق كرد. بنابراين به سوى كسى دعوت مىكنيم كه پيشينهى تزلزلى ندارد و كسى همانند او نيست.
امام حسن(ع) با پدرش امام على(ع) به گونهاى زيست كه توانست، او را در همهى جنبهها، در قلب، روح، شجاعت و اخلاقش فرا گيرد تا اينكه امام على(ع) به ديدار پروردگارش شتافت و خلافت را در دشوارترين اوضاعى كه ممكن است براى انسانى پيش آيد، واگذاشت.
وضع آن روز جامعهى اسلامى به تعبير امروزى به يك ميدان مين مىمانست و فضاى روانى، اجتماعى و سياسى آن روز به گونهاى بود كه اكثرا آگاهى مسؤولانه و عميقى نداشتند و افرادى كه رسالت و مسؤوليت الهى را احساس كنند اندك بودند. جامعه گرفتار زالوها و انگلهاى بسيارى شده بود و انحرافات بر آن مسلّط گرديده بود؛ بنابراين امام على(ع) با تمام قدرت در برابر آنها ايستاد.
در كتاب «تدريب الراوى» سيوطى آمده است كه ميان اصحاب پيامبر و تابعان در نوشتن و ثبت علم اختلاف بسيارى وجود داشت. برخى آن را بد مىشمردند و برخى ديگر آن را جايز مىدانستند و بدان كار مبادرت مىورزيدند. از اين گروه امام على(ع) و فرزندش امام حسن(ع) بودند. مشكلى كه در زمان عمربن خطاب بروز كرد، اين بود كه او مردم را از نوشتن احاديث رسول گرامى اسلام منع كرد. به اين علت كه مىترسيد، اين احاديث و قرآن با يكديگر مخلوط شوند. با اين كار، مردم زيان ديدند؛ چون بسيارى از احاديث رسول خدا در سينهها از بين رفت؛ زيرا كسانى كه اين احاديث را مىدانستند، بدون تدوين آنها از دنيا رفتند.
امام على(ع) و فرزندش امام حسن(ع) مىديدند كه ننوشتن احاديث پيامبر گرامى اسلام خطرى براى اسلام و مسلمانان است؛ زيرا از ديدگاه اسلامى، سنت رسول خدا معادل كتاب خدا است. در سنت نبوى چيزهايى كه قرآن آنها را به صورت اجمالى بيان كرده است، به صورت تفصيل و با جزئيات وجود دارد و ابهامات قرآن توضيح داده شده است؛ بنابراين ثبت و نگارش سنت پيامبر اسلام، تكيهگاه مطمئن اسلام براى عقيده و شريعت است، در حدّى كه مسلمانان مىتوانند اختلافات و منازعاتى را كه از فقدان بعضى احاديث رسول خدا ناشى مىگردد، حل كنند؛ اين، همان روش اسلامى در حركت فرهنگى در زندگى انسان مسلمان است.
بنابراين مردم ناگزيرند انديشهها و نظراتى را كه موجب تثبيت اصالت، حركت و تداوم آنان مىشود، ثبت نمايند تا مردم بتوانند در كشمكشهاى فكرى بدان مراجعه كنند و در چارچوبى درست حركت كنند.
چون از بين رفتن انديشهى متفكران و پژوهشهاى محققان موجب عقبماندگى علمى و فرهنگى مىشود؛ به ويژه در زمينهى انديشهى اسلامى كه احتياج شديدى به ذخاير علمى دارد و مورد توجه علماست؛ بنابراين اگر انديشمندان بميرند، انديشههاى آنها نيز به علت ثبت نشدن از بين مىروند. در صورتى كه اگر اين انديشهها با نوشتن حفظ شوند، توشهاى براى آيندگان مىگردد تا به نقد، تحليل و نوآورى بپردازند.
بدين گونه امام حسن(ع) در تمام رويكردهاى معنوى، فكرى و عملى، در همه مسايل، احساسات، آرمانها و جنگ و صلح، همراه برادر خود امام حسين(ع) بود. آن دو نشان دهندهى يك روح در دو بدن و يك روش در دو مسير مىباشند. اين يگانگى به علت يكسانى معنويت مكتبىست كه در اثر همراهى با جد و مادر و پدرشان پديد آمد؛ آن هم در جايى كه خانهى نبوت و معدن رسالت و محل رفت و آمد فرشتگان بود و در زير عباى پاكى كه رسول خدا آنها را در آن، بزرگ شمرد و از خداوند خواست: «خدايا! اينها اهلبيت من هستند. ناپاكى را از آنها دور كن و آنان را پاكيزه نما»؛ سپس اين آيه نازل شد: (و قرْن في بيوتِكُنّ و لا تبرّجْنَ تبرّجَ الجاهليّةِ الاُْولى و أقِمْن الصلوة و ءَاتِين الزّكاةَ و أَطِعْن الله و رسولهُ إِنّما يريد الله ليُذهب عنكم الرّجس أَهل البيت و يطهركم تطهيراً) (احزاب، آيه 33.) ؛ «و در خانههاى خود بمانيد، و همچون دوران جاهليت نخستين (در ميان مردم) ظاهر نشويد و نماز را برپا داريد و زكات را بپردازيد و خدا و رسولش را اطاعت كنيد؛ خداوند فقط مىخواهد پليدى و گناه را از شما اهلبيت دور كند و شما را كاملاً پاك سازد».
و كلمهى «اهلبيت» با اين آيهى شريفه بروز كرد تا نشانهاى براى اين گروه پاك، باشد؛ ارتباط با مبنايى كه از آن برخاسته است، و به علت اينكه آن خانه، خانهى رسالت است و خاندان رسالت و امناى وحى الهى و سنت رسول خدا در آن زندگى مىكنند. اينان در مفهوم حق، در خط رسالت، در انديشه و گفتار و روش و موضع معصوم هستند.
امام حسن(ع) در جايگاه مسؤوليت
امام حسن(ع) در دامان على و فاطمه(ع) قرار داشت. اگر مربيان همچون على و فاطمه باشند، مىتوانيم ماهيت انسانى را كه در دامان آنها به سر مىبرد، بشناسيم. دورهى اول كودكى را با مادر به سر برد و همه حوادث ناگوارى را كه در خانهى پدر و مادرش رخ داد، ديد و طعم تلخ آنها را چشيد.
پس از آن با پدرش على زندگى كرد و ديد كه پدرش چگونه از جايگاهى دور گرديد كه خداوند او را در آن قرار داده بود؛ و ديد كه پدرش چگونه براى مصلحت اسلام و مسلمانان همچون آزادگان صبر كرد؛ هنگامى كه مىشنيد كه پدرش مىگويد: «لأسلمنّ ما سلمتْ امور المسلمين و لم يكن فيها جورٌ إلاّ عليّ خاصّة» (نهج البلاغه، ج 6، باب 73، ص 166.)؛ «سوگند به خدا! (خلافت را به ديگرى) رها مىكنم، مادامى كه امور مسلمانان منظم باشد و در آن زمان جز بر من، (بر هيچ كس) ستمى وارد نشود».
امام حسن(ع) همهى آنها را به خاطر داشت تا اينكه جوان شد و در راه مسؤوليتپذيرى همراه پدر گرديد؛ در حالى كه امام على(ع) از نظر عقل، علم، معنويت، اخلاص و مهارت به او اعتماد داشت، وى را به سوى كوفه فرستاد تا مشكلاتى را كه به دست افراد مخالف پديد آمده بود حل كند و او توانست به بهترين صورت اين كار را انجام دهد.
مردم، دربارهى مفاهيم و احكام اسلام، از على(ع) سؤالات بسيارى مىكردند و حضرت مىفرمود: «از فرزندم حسن(ع) بپرسيد؛ چون كليد حل مشكلات شما نزد اوست و او آنچه را كه حق است به شما مىگويد.»
ارتباط با خدا
امام حسن(ع)، كمال پيامبر و على و فاطمه(ع) را نشان داد. او مانند روحى در كالبد جامعه جارى بود. اين جا با بعضى حالات معنوى او كه برخى مؤرخان گفتهاند، آشنا مىشويم. روايت شده است كه: در هنگام وضو بدن امام حسن(ع) مىلرزيد و رنگش زرد مىشد. از حضرت پرسيدند: اين حالت چيست؟ فرمود: هر كس كه در برابر پروردگار بايستد سزاوار است كه رنگش زرد گردد و بدنش بلرزد. و هنگامى كه مىخواست وارد مسجد گردد، در آستانهى در مىايستاد؛ در حالى كه اذن دخول مىطلبيد. سرش را بلند مىكرد و مىفرمود: «خدايا! مهمان تو در آستانهى در است. اى نيكوكار! بندهى گنهكار تو به پيشگاهت آمده است. با تمام زيبايىهايى كه نزد توست از بدىهاى ما بگذر؛ اى كريم!».
هنگامى كه مىديد مردم به او زور بازو نشان مىدهند يا كسانى هستند كه مىخواهند عزت را از دست كافران و منافقان و با نزديك شدن به طغيان گران و مستكبران به دست آورند، به آنان مىفرمود: «كسى كه عزت را بدون خانواده و عظمت را بدون پادشاهى مىخواهد بايد از ذلت معصيت خداوند به سوى عزت بندگى او، بيرون رود.»؛ يعنى مطيع خداوند باش تا او از عظمت خود به تو عطا كند. از خدا پرهيز كن تا از عزت خود به تو عزت بخشد.
همين تعبير را امام زين العابدين(ع) نيز دارد؛ چون علم و خط شان يكى است. ايشان مىفرمود: «خدايا! مرا حفظ كن كه گمان نكنم افراد فقير، پست هستند و ثروتمندان برترى دارند؛ زيرا شريف كسىست كه بندگى تو او را شرافت داده است و عزيز كسىست كه عبادت تو او را عزيز كرده است».
خدايا! كسى كه تو را اطاعت مىكند به تو نزديك و نزد تو عزيز است؛ و چه عزتى بزرگتر از اينكه انسان نزديك خداوند باشد؟ و چه شرفى بزرگتر از اينكه آدمى دوست خداوند باشد؟ خداوند متعال كسانى را كه از او اطاعت مىكنند دوست دارد. (قل إِن كنتم تُحِبّون الله فاتبعونى يُحْبِبْكم الله)(آل عمران، آيه 31.) ؛ «بگو: اگر خدا را دوست مىداريد، از او پيروى كنيد؛ تا خدا (نيز) شما را دوست بدارد».
بنابراين چه كسى عزيزتر است از آن كه دوستى خداوند متعال را بهدست آورده است؟ پس خداوند دربارهى كسانى كه از دوستى و رحمت او دور باشند فرموده است: (بشر المنافقين بأَنّ لهم عذابا أَليماً * الذين يتّخذون الْكافرين أوْليآءَ من دون المؤمنين أَيَبْتغون عندهم العِزّة فإن العزّة لله جمعيا)(نساء، آيات 138 - 139.)؛ «به منافقان بشارت ده كه مجازات دردناكى در انتظار آنهاست! * همانها كه كافران را به جاى مؤمنان، دوست خود انتخاب مىكنند. آيا عزت و آبرو نزد آنان مىجويند با اينكه همهى عزتها از آن خداست؟!». بنابراين جز از طريق عزت الهى، عزتى وجود ندارد.
امام حسن(ع) را آن گونه بايد ببينيم كه برادرزادهاش امام زين العابدين(ع) تصوير نموده است؛ براساس آنچه امام صادق(ع) از زبان امام باقر(ع) و او از امام زين العابدين(ع) روايت كرده است. طبيعى است وقتى امام زين العابدين(ع) عموى بزرگوارش را توصيف مىكند، تصويرى كه براى پديد مىآيد، تصوير درستى استكه اگر خود ما هم بوديم، همانگونه مىديديم. چگونه او را توصيف كرده است؟
امام زين العابدين(ع) مىفرمايد: «[امام حسن(ع)]، عابدترين، زاهدترين و برترين مردم زمان خود بود، پياده به حج مىرفت و گاهى كه پا برهنه مىرفت و به ياد مرگ، قبر و قيامت و عرضهى اعمال بر خداوند مىافتاد، گريه مىكرد، فرياد مىزد و غش مىكرد.
وقتى به نماز مىايستاد بدنش مىلرزيد، و هنگامى كه به ياد بهشت و جهنم مىافتاد، مانند مار گزيده به خود مىپيچيد و از خدا بهشت را مىخواست و از جهنم به او پناه مىبرد و (يا ايها الذين آمنوا) را از قرآن نمىخواند مگر اينكه مىگفت: (لبيك اللهم لبيك)؛ زيرا او درك مىكرد كه خدا او را مىخواند، آنچنان كه گويى اكنون مورد خطاب قرار گرفته است. و در هيچ حالى ديده نشد مگر اينكه ذكر خدا مىكرد».
تصويرى كه اين حديث از امام حسن(ع) ارائه مىنمايد، عمق رابطهى معنوى او را با خداى متعال نشان مىدهد به گونهاى كه عبادت به مفهوم گستردهى آن و جارى در همه زندگى انسان، در نزد او تحوّل مىيابد تا ذكر خدا شود. ذكر خدا، گاهى در سخن است، گاهى در نماز، روزه و حج است، و گاهى در مواضع دشوارىست كه قربانى شدن با همهى وجود در راه خدا و مبارزهى سخت با تمام قدرت در برابر همهى عوامل ضد اسلامى را مجسّم مىكند، و گاهى نيز در بخشش تمام دارايىهاست. امام حسن(ع) دو بار تمام مالش را بخشيد و سه بار مال خود را در راه خدا تقسيم كرد.
و هم چنين حركت براى حل مشكلات مردم، روا نمودن نيازهايشان و هدايت گمراهان و آموزش نادانها و تقويت ضعيفان، همهى اينها نشان دهندهى مفهوم عبادت است. و راز عبادت خضوع در برابر پروردگار است؛ به گونهاى كه خدا را بتوان در مقابل خود ديد تا دستورانش را اطاعت نمود. و از مناهىاش دورى كرد تا بدين گونه به رضوان الهى دست يافت.
امام حسن(ع) با گريهى خود مىخواست به همهى مردم بگويد مرگ را به ياد آوريد، قبر را به ياد داشته باشيد و غافل و بىاعتنا نباشيد. گذشتن از صراط و ايستادن در برابر پروردگار و بهشت و جهنم را به ياد داشته باشيم كه ممكن است عبور ما از آن، مانند عبور بزرگان و نيكان نباشد. و گريهى او، گريهى آگاهان باشد، نه گريهى ناچاران.
امام حسن(ع) از مردم مىخواست، هنگامى كه سرانجام خود را به ياد مىآورند، دربارهى خود بينديشند؛ اين كارىست كه خداوند به ما آموخته و به ما يادآور شده است: (يأيها الناس اتقوا ربكم إنّ زلزلة الساعة شىءٌ عظيمٌ*يوم تروْنها تذْهَلُ كُلّ مُرْضِعَةٍ عمّآ أَرضعت و تضع كل ذات حمل حَمْلَها و ترى الناس سكارى و ما هم بسكارى و لكنّ عذاب الله شديدٌ)(حج، آيات 1 - 2.) ؛ «اى مردم! از (عذاب) پروردگارتان بترسيد، كه زلزلهى رستاخيز امر عظيمى است! * روزى كه آن را مىبينيد، (آنچنان وحشت سراپاى همه را فرا مىگيرد كه) هر مادر شيردهى، كودك شيرخوارش را فراموش مىكند؛ و هر باردارى جنين خود را بر زمين مىنهد. و مردم را مست مىبينى؛ در حالى كه مست نيستند؛ ولى عذاب خدا شديد است!».
زمانى كه در قرآن كريم مىخوانيم: (يا ايها الذين آمنوا، يا ايها الناس)، بايد تصور كنيم كه خداوند هم اكنون ما را مخاطب قرار داده است و با ما حرف مىزند. و تا فكر كنيم كه خدا اكنون به ما مىگويد: (يا ايها الذين أمنوا اتقوا الله ولتنظر نفس ما قدمت لغد)(حشر، آيه 18.) «اى كسانىكه ايمان آوردهايد! از (مخالفت) خدا بپرهيزيد؛ و هر كس بايد بنگرد تا براى فردايش چه چيز از پيش فرستاده است.»
(يا أيها الذين أمنوا قوا أنفسكم و أهليكم ناراً و قودها الناس والحجارة)(تحريم، آيه 6.)؛ «اى كسانى كه ايمان آوردهايد! خود و خانوادهى خويش را از آتشى نگهداريد كه هيزم آن انسانها و سنگهاست».
تا با همهى آگاهى انديشه و ضربان قلبمان بگوئيم: «لبيك اللهم لبيك. لبيك لا شريك لك لبيك»؛ خدايا! تو را با گفتار، رفتار و روشمان در هر جايى كه ما را بخوانى، اجابت مىكنيم. اين مطلب را اهلبيت(ع) از ما خواسته است تا در همهى وجود و زندگىمان با آن به سر بريم. و اين همان خط و روش اهلبيت(ع) مىباشد.
همچنين، امام حسن(ع) رفتن انسان را به سوى آخرت در وجدان خود، نشان مىدهد تا آن را به ياد مردم آورد. مرگ پايان زندگى و عمل است؛ يعنى پايان فرصتىست كه انسان براى به دست آوردن خشنودى خداوند در اختيار دارد. پس از آن در روز قيامت انسان دوباره برانگيخته مىشود: (يوم يفرّ المرءُ من أخيه * و أمه و أبيه * و صاحبته و بنيه * لكل امرىءٍ منهم يومئذٍ شأنٌ يغنيه) (عبس، آيات 34 - 37.) ؛ «در آن روز كه انسان از برادر خود مىگريزد، * و از مادر و پدرش، * و زن و فرزندانش، * در آنروز هر كدام از آنها وضعى دارد كه او را كاملاً به خود مشغول مىسازد». (يوم لا ينفع مالٌ و لا بنون * إلا من أتَى الله بقلبٍ سليم)( شعراء، آيات 88 - 89.) ؛ «در آن روز مال و فرزندان سودى نمىبخشد*مگر كسى كه با قلب سليم به پيشگاه خدا آيد». (يا ايها الناس اتقوا ربكم و اخشوا يوما لا يجزى والد عن ولده ولا مولود هوجاز عن والده شيئا)(لقمان، آيه 33.) ؛ «اى مردم! تقواى الهى پيشه كنيد و بترسيد از روزى كه نه پدر كيفر اعمال فرزندش را تحمل مىكند، و نه فرزند چيزى از كيفر (اعمال) پدرش را». (يوم لا تملكُ نفسٌ لّنفْس شيئا و الامر يومئِذٍ للّه)(انفطار، آيه 19.) ؛ «روزىست كه هيچ كس قادر به انجام دادن كارى به سود ديگرى نيست؛ و در آن روز همهى امور از آنِ خداست.»
انسان بايد از صراط بگذرد و اين كار با اعمال صالح ميسر است تا پس از آن اعمال خود را به خداوند عرضه بدارد؛ در آن جا ندايى از ناحيهى خداى تعالى بلند مىشود كه: (وقِفُوهُمْ إنّهم مسؤولون)(صافات،آيه24)؛ «آنها را نگهداريد كه بايد بازپرسى شوند». (يوم تأتى كلّ نفس تجادِلُ عن نّفْسها و تُوَفّى كلّ نفس ما عَمِلَتْ و هم لا يظلمون)( نحل، آيه 111.) ؛ «(بياد آوريد) روزى را كه هر كس (در فكر خويشتن است؛ و تنها) به دفاع از خود بر مىخيزد؛ و نتيجهى اعمال هر كسى، بى كم و كاست، به او داده مىشود؛ و به آنها ستم نخواهد شد».
بنابراين امام در چنين جاهايى كه براى سرنوشت انسان تعيين كننده است، مىگريد تا گريه به حالتى از تفكر و تدبر در سرنوشت او در روز قيامت، تبديل شود تا انسان با ايمان و عمل صالح براى بندگى خداوند تلاش و كوشش كند و براى رويارويى با او آن روز آماده شود؛ بنابراين انسان نبايد براى رضايت مخلوق، خشم خالق را برانگيزد و در معصيت خدا، از كسى پيروى كند؛ پس، همه شعارهاى او سخنى است كه رسول خدا مىفرمود: «إن لم يكن بك غضب عليّ فلا أبالى»(خدايا اگر تو بر من خشم نگيرى پرواى چيز ديگرى ندارم.) .
بنابراين انسان بايد به گونهاى زندگى كند كه اين نداى عميق الهى را درك كند كه مىفرمايد: «يا ايها الذين آمنوا ...» پس، اين احساس در او به وجود آيد كه اين ندا متوجه اوست. تا در انديشه و قلب و زندگى او وارد شود و انسان با همهى وجود خود فرياد برآورد: «لبيك اللهم لبيك»، و در جان و روان خود، تصميم بگيرد اين نداى الهى را به صورت عملى در زندگى خود تحقق بخشد و در خط مستقيم الهى حركت كند. هنگامى كه قرآن مىخواند بايد با تدبر و آگاهى باشد تا قرآن در همهى وجود او تبلور يابد، و از نظر فكرى و عملى و سليقهاى در خطوطى حركت كند كه قرآن براى زندگى و انسان ترسيم كرده است؛ بدينگونه تنها ياد خداوند است كه در آگاهى و زبان او باقى مىماند. دغدغه و نگرانى انسان مؤمن همين است.
امام حسن(ع) در اين جهت حركت مىكرد كه به همهى مردم بگويد زندگى بايد در مسير واقعى انسان مسلمان باشد؛ به گونهاى كه انسان هميشه مسؤوليت خود را در دنيا و آخرت به ياد داشته باشد و حضور خدا را باتمام وجودش احساس كند؛ اگر چه او را نمىبيند؛ اما او را درك مىكند؛ تا در همهى حيات او اين كار وسيلهاى براى ارتباط با خدا باشد و در همه جا و هر موقعيتى خدا اول و آخر و آغاز و انجام باشد.
در چنين فضايى، در مىيابيم كه امام حسن(ع) كسى نيست كه مشغول لذايذ و خواهشهاى زندگى شده باشد؛ بلكه انسانىست كه در زندگى خود توازن اخلاقى دارد؛ طيّبات زندگى دنيوى را بر خود حرام نمىكند و در آن غرق نيز نمىگردد؛ بلكه به مقدار متعادل، از آن بهره مىگيرد.
با آشكار شدن اين مطلب، ما با برخى روايان توافق نداريم كه به شكل خيالى از بسيار بودن همسران او سخن گفتهاند، شمارى از اينها كسانى هستند كه داراى استوارى رفتار نيستند و حكومت ستم آنها را براى تخريب شخصيت امام حسن(ع) بكار گرفتهاند. حكومت اموى دست به همين كار زد و خواست امام حسن(ع) را به صورت انسانى نشان دهد كه تسليم شهوات است؛ و زندگى او به اين صورت مىگذرد كه با عشوه مزاجى با يكى ازدواج مىكند و ديگرى را طلاق مىدهد. و در برابر او، معاويه را در موقعيت رهبرى فردى كوشا و ممتاز نشان مىدادند كه در جهت ادارهى شئون مردم حركت مىكند.
امام حسن(ع) در جايگاه والايى از رفتار اسلامى قرار داشت؛ به خداوند، كسب خشنودى او، روى آورى به او و دعوت به سوى او مشغول بود. و ازدواجهاى ايشان در محدودهى طبيعى بود كه شرايط آن زمان ايجاب مىكرد، به مانند همهى مردم اگر چنان مىبود كه اين راويان گفتهاند، بايد فرزندان او، صدها نفر باشند؛ در صورتى كه تعداد سيزده نفر از فرزندان ايشان نام برده شدهاند كه ممكن است از يك مادر متولد شده باشند.
با همهى اينها، ما بايد در رواياتى كه مؤرخان غير موثق روايت كردهاند، دقت كنيم؛ چون آنان احاديث را براى تحقق خواستههاى نظامهاى حاكم مىساختند و از آنها پول مىگرفتند. تمام اين اخبار و روايات را گماشتگان تبليغى بيان كردهاند كه زير سلطهى حكومت يا دستگاههاى اطلاعاتى آنها قرار داشتند.
رفتار تربيتى والا
روايت شده است: امام حسن و امام حسين(ع) از جايى مىگذشتند. ديدند كه پيرمردى وضو مىگيرد؛ اما روش وضوگرفتن او درست نيست؛ بنابراين تظاهر به اختلافى ساختگى كردند؛ هر كدام به ديگرى مىگفتند وضوى تو درست نيست. پيش پيرمرد رفتند و از او خواستند تا نظر دهد كه وضوى كداميك درستتر است؛ اما پيرمرد قضيه را درك كرد و گفت: وضوى هردوى شما صحيح است و وضوى من نادرست است. من وضوى صحيح را از شما ياد گرفتم و به بركت رحمت و دلسوزى شما راه درست را آموختم.
در اين قضيه ملاحظه مىكنيم كه امام حسن و امام حسين(ع) مشاهده مىكنند كه پيرمردى با داشتن سن زياد، روش درست وضو گرفتن را نمىداند؛ و با توجه با اوضاع سنى خود فرصت يادگيرى هم ندارد. اگر بخواهند به صورت مستقيم طريقهى درست وضو گرفتن را به او آموزش دهند ممكن است احساس كند به شخصيت او توهين شده است؛ بنابراين (مانند برخى از مردم كه همواره روش شماتت و سرزنش را در پيش مىگيرند) او را دربارهى كوتاهىاش در فراگيرى وضوى درست، سرزنش نكردند؛ بلكه با دادن فرصت انتخاب به او و حَكَم قرار دادن وى با تمام احترام با او رفتار كردند. پيرمرد با قضاوت دريافت كه داستان، وجود اختلاف بين آن دو نيست؛ بلكه مسئله، روش حكيمانه و باز، در طرح تربيت انسانها با در نظر گيرى حرمت انسان ديگر است.
ما بايد از اين روش تربيتى اسلامى كه امام حسن و امام حسين(ع) به نمايش گذاشتند، در تمام روشهاى تربيتى كودكان و دانشآموزان، و مردمى كه ما مسؤول وعظ، هدايت و ارشاد آنان در مسايل عقيدتى و رفتارى دينى هستيم، و نيز در مسايل سياسى، اجتماعى و فرهنگى به كار بنديم؛ چون اهانت و بىاحترامى به كرامت انسان موجب پيدايش عقده در فرد و بسته شدن راه بر هر گونه انديشهاى مىشود كه قصد آن هدايت اوست.
و نيز روايت شده است: روزى امام حسن(ع) از كنار فقرا مىگذشت كه تكههاى نان را روى زمين گذاشته و دور آن نشسته بودند و تكهاى از آن را مىداشتند و مىخوردند. آنان به امام حسن(ع) تعارف كردند و گفتند: اى فرزند دختر رسول خدا! بفرمائيد و با ما غذا ميل كنيد. امام حسن(ع) در كنار آنها نشست و فرمود: «إنّ الله لايحبُ المتكبرين»؛ «خداوند، متكبران را دوست نمىدارد» و با آنان غذا خورد؛ سپس آنها را به خانهى خود دعوت كرد و به آنان غذا داد، و لباس پوشاند.
در اين رفتار اخلاقى امام حسن(ع)، اوج تواضع و فروتنى را مشاهده مىكنيم؛ در حالى كه ايشان به لحاظ موقعيت اجتماعى، جايگاه والايى داشتند. «محمد بن اسحاق» روايت كرده است: كسى در شرافت و بزرگى پس از رسول خدا(ص) به حسن بن على نرسيد. مردم بر در خانهاش مىنشستند. وقتى ايشان خارج مىشد و مىنشست راهبند مىآمد و به احترام آن حضرت، هيچ كس عبور نمىكرد. وقتى حضرت از اين موضوع آگاه مىشد (راهبند آمده است) بر مىخاست و داخل خانه مىرفت و مردم عبور مىكردند».
راوى مىگويد: در راه مكه امام حسن(ع) را ديدم كه از روى شتر پائين آمده بود و پياده راه مىرفت؛ با ديدن حضرت همهى مردم از شترها پائين آمدند و پياده راه افتادند؛ حتى ديدم «سعد بن ابى وقاص» نيز از شتر پياده شد و در كنار حضرت پياده راه افتاد.
از لابلاى اين تصوير كه نشان دهندهى عظمت امام در دل مردم است، درمىبابيم كه امام، چگونه ارزشهاى عالى اسلامى را در تواضع به فقيران تجسم مىبخشيد. پس، براى احترام به ايمان و انسانيت آنان، در كنارشان برروى زمين مىنشست و با آنها غذا مىخورد.
اگر چه افراد ديگر در موقعيتهاى اجتماعى بالاتر، بر تهيدستان احساس برترى مىكنند كه اين نوعى تكبر است؛ در حالى كه خداوند دوست ندارد كه كسى در خود روحيه برترى جويى نسبت به مردم داشته باشد. سپس امام حسن(ع) فقرا را به خانهى خود با عزت و احترام تمام، دعوت مىنمود، تا به جهت فقرشان، احساس حقارت نكنند؛ بلكه با انسانيت، ايمان و صفات نيكشان در وضعيت فقيرانهاى كه دارند، حركت كنند؛ بنابراين آنها را اطعام مىكرد و به آنان لباس مىپوشانيد تا تلخى محروميت را از آنها بزاديد.
اين رفتار امام حسن(ع) به ما مىآموزد كه هميشه به ارزشهاى اسلامى عمل كنيم و انسانيت انسان را درك كنيم؛ به ويژه اگر فقير مستضعف مؤمن باشد؛ زيرا اين كار موجب مىشود كه جامعه با درك انسان ديگر، سود ببرد و از طبقاتى شدن استكبارى دور بماند؛ [وضعيتى] كه انسان را به علت فقر، موقعيت اجتماعى پائين و نسب پائينتر خود، تحت فشار قرار مىدهد؛ بگونهاى كه انسانيت او سقوط مىكند، روحش مكدر مىگردد و به سوى نابودى كشانده مىشود.
ما بايد بدانيم كه تواضع در ارزشهاى انسانى، جايگاه انسان را پائين نمىآورد؛ بلكه آن را والاتر مىسازد؛ زيرا اين واقعيت روشن مىشود كه ارزش معنوى او بزرگتر از مال و جاه و نَسَب است؛ چون انسانيت، از ويژگىهاى ذاتى اوست.
سعهى صدر
معاويه شاميان را بر كينه و دشمنى على و اهلبيت(ع) او تربيت كرده و در دلهايشان سب و لعن على(ع) را جا داده بود، و ائمهى جمعه را موظف كرده بود كه از اين روش پيروى كنند؛ بنابراين از سنتهاى نماز جمعه اين بود كه را با دشنام دادن به آن حضرت آغاز كنند و به پايان برسانند تا از اين راه محبّت على(ع) را در دلها از بين ببرد؛ ولى آنها نتوانستند در اين راه موفقيتى به دست آوردند.
يكى از ائمهى چهارگانه اهل سنت گفته است: چه بگويم دربارهى مردى كه دوستانش به علت ترس، فضايل او را پوشاندند و دشمنانش به علت حسد، آنها را مخفى كردند؛ با اين حال فضايل او شرق و غرب و زمين و آسمان را پر كرده است.
يكى از همين شاميان كينهورز، امام حسن(ع) را در راه ديد و به آن حضرت فحش و دشنام داد، امام در برابر او واكنشى نشان نداد. وقتى فحش و دشنام مرد شامى تمام شد، امام حسن(ع) به او رو كرد؛ در حالى كه در صدايش طنين اين كلام الهى بود كه (و إذا خاطبهم الجاهِلون قالوا سلاما)(فرقان، آيه 63) ؛ «و هنگامى كه جاهلان آنها را مخاطب سازند (و سخنان نابخردانه گويند)، به آنان سلام مىگويند (و با بى اعتنايى و بزرگوارى مىگذرند)»، و تبسمى بر صورت داشت. به او سلام كرد و فرمود: «اى پيرمرد! اگر چيزى مىخواهى، برآوردهاش مىكنيم؛ اگر نيازمندى، به تو مىبخشيم؛ اگر راهنمايى مىخواهى، هدايتت مىكنيم؛ اگر بار سنگينى دارى، از دوشت بر مىداريم؛ اگر گريختهاى، پناهت مىدهيم، اگر گرسنهاى سيرت مىنمائيم؟ اگر عريانى، لباست مىپوشانيم؛ اگر حاجتى دارى، برآوردهاش مىكنيم؛ اگر همراه ما بيايى و مهمانمان شوى و كالايت را در نزد ما بگذارى، هنگام بازگشت به تو باز مىگردانيم؛ چون جاى ما وسيع است و مال ما زياد مىباشد».
هنگامى كه مرد شامى اين سخنان را از امام حسن(ع) شنيد، گريه كرد؛ سپس گفت: شهادت مىدهم كه تو خليفهى خداوند در روى زمين هستى و خداوند بهتر مىداند كه رسالتش را در كجا قرار دهد؛ سپس به سوى خانهى امام حسن(ع) رفت و تا وقت بازگشت مهمان آن حضرت بود.
اين رفتار ملايم امام حسن(ع) از موضع ضعف نبود؛ چون او در موقعيت نيرومندى قرار داشت و مرد شامى در جايگاه ضعف بود. امام حسن(ع) مىدانست اين مرد از كسانىست كه از سوى دستگاه معاويه شست و شوى مغزى شدهاند و فريب خوردهاند؛ زيرا فحش، دشنام و دشمنى برخى از مردم، به علت دشمنى شخصى نيست؛ بلكه ممكن است به علت تبليغات سوئى باشد كه افكارشان را تباه ساخته است؛ مانند تبليغات معاويه كه به مردم شام گفته بود: ما با على(ع) مىجنگيم؛ زيرا او نماز نمىخواند.
در تاريخ نمونههاى بسيارى وجود دارد كه دشمنان و كينهتوزان و بدكرداران دربارهى كسانى كه در راه هدايت و درستى گام بر مىدارند، با كلمات و تعبيراتى سخن مىگويند كه چهرهى آنها را تخريب كنند. اين كار بدانجا رسيده است كه مردم با آنان «قربة الى الله» دشمنى مىكنند.
بنابراين، روش ائمه(ع) اين بوده است كه اين گروه از مردم فريب خورده را تحمل كنند تا بتوانند تصوّر ذهنى نادرست آنها را اصلاح كنند. هنگامى كه بر مردم چهرهى واقعى ائمه(ع) نمايان شود، آنان از تمام دشنامها و كينهها و دشمنىها برخواهند گشت. هدف از اين شيوهى اخلاقى تنها عفو و بخشش فرد بدكردار نيست؛ بلكه علاوه بر اين، هدف آن تربيت و آگاه نمودن فرد خطاكار است تا او با آگاهى از وضعيت نادرستى كه در آن قرار دارد، بيرون رود. اين روش، همان روش قرآنى و پيامبر گونه است: (ادفع بالّتي هى أحسن فاذا الذى بينك و بينه عداوة كأنه ولى حميمٌ)( فصلت، آيه 34.) ؛ «بدى را با نيكى دفع كن، ناگاه (خواهى ديد) همان كس كه ميان تو و او دشمنىست، گويى دوستى گرم و صميمى است»؛ بنابراين ما نبايد با افراد فحاش و دشنام دهنده مقابله به مثل كنيم؛ اگر چه حق چنين كارى را داريم. خداى متعال فرموده است: (فمن اعْتدى عليكم فاعتدوا عليه بمثل ما اعْتدى عليكم) (بقره، آيه 194)؛ «(بطور كلى) هر كس به شما تجاوز كرد، همانند آن بر او تعدى كنيد». ولى خداوند در جاى ديگر فرموده: (وأن تعفوا أقربُ للتقوى)(بقره، آيه 237) ؛ «و گذشت كردن شما (و بخشيدن تمام مهر به آنها) به پرهيزكارى نزديكتر است». امام على(ع) فرموده است: «برترين چيز دنيا رسيدن به لذت و تسكين خشم نيست، - تمام آرزوى ما در اين دنيا اين نباشد كه خشممان را تسكين دهيم - بلكه از بين بردن باطل و احياى حق است.»
بنابراين در صورتى كه انسان بتواند دربارهى دشمنش كارى كند كه او را به دوست تبديل كند، و يا انسان منحرفى را به راه راست هدايت نمايد، چه سودى برتر از اين وجود دارد؟ اين همان برنامهى اخلاقى اسلام است و سيرهى ائمه اهلبيت(ع)، كه ما آنان را دوست مىداريم؛ چون آنها اسلام را در انديشه و رفتار، در همهى صحنههاى زندگى، تجلى بخشيدند.
اگر ما مىخواهيم پيرو اهلبيت(ع) باشيم بايد آن گونه كه آنها حركت كردند، حركت نمائيم و همانگونه كه آنها به خدا روى آوردند ما نيز به خدا روى آوريم.
آيا امام حسن(ع) مسالمت طلب بود؟
پيش از اين كه به قضيهى صلح امام حسن(ع) بپردازيم، بايد متذكر شويم كه برخى از مردم او را انسانى مسالمت جو مىدانند كه در شخصيت خود، ويژگى رويارويى را نداشت. و برخى ديگر در اينباره افراط كردند و به بدگويى پرداختند و امام حسن را به ضعف شخصيت متهم كردند؛ زيرا اينان فقط مسئله صلح ايشان را بررسى مىكنند و مسايل پيش از آن را، ناديده مىگيرند.
ما پژوهشگران را دعوت مىكنيم كه امام حسن(ع) را با ارادهى قوى در تمام وجودش و بالندگى اسلامى در همهى انديشهاش بشناسند.
زمانىكه مكاتبات امام حسن(ع) و معاويه را مىخوانيم و آن را با مكاتبات امام على(ع) و معاويه مقايسه مىكنيم، درمىيابيم كه كلمات آن دو از نظر قدرت، مسؤوليت، آگاهى، مكتبى بودن، مقابله و بالندگى اسلامى، تفاوتى با هم ندارند. اگر واژههاى امام حسن(ع) را برداريم و به جاى آنها واژههاى امام على(ع) را بگذاريم، مىبينيم اين نامه همان نامهى امام على(ع) است. اين نكته سبب مىگردد امام حسن(ع) را داراى شخصيتى نيرومند در حق، بشناسيم كه در برابر باطل مىايستد؛ و مىداند در جدال و كشمكشها چگونه از شيوهى زورمدارانه استفاده كند بدون اينكه در جزئيات از خط اسلام دور شود؛ چون انسان، به هنگام خشونت، شيوههاى آرام را فراموش مىكند.
ولى ما مىبينيم امام حسن، هنگامى كه در قبال كلماتش مسؤوليت دارد، در موضعگيرىهايش زورمدار و سختگير است؛ به گونهاى كه هرگز سستى در آن ديده نمىشود. بنابراين امام حسن(ع) فردى ضعيف نيست؛ و صلح طلبى و مسالمت جويى ايشان از حالت روانى افراد آرام كه دوست ندارند وارد هيچگونه درگيرى شوند، نشأت نمىگيرد.
ما مىدانيم كه امام حسن(ع) با تمام توان با معاويه وارد جنگ شد و مىخواست راه حقى را كه پدرش امام على(ع) آغاز كرده بود، كامل كند. مشكل تزلزل و سستى در سپاه كه امام على(ع) در آخرين روزهاى عمرش با آن روبهرو شد، به شكل شديدترش در زمان امام حسن(ع) بروز كرد.
نگاهى به سپاه امام حسن(ع)
بخشى از سپاه امام حسن(ع) را خوارج تشكيل مىدادند. آنها از روى دوستى همراه آن حضرت نشده بودند؛ هدف آنان جنگ با معاويه بود و فرق نمىكرد كه اين كار به چه وسيله و همراه چه كسى انجام شود.
بخشى ديگر از سپاه او را غنيمت طلبان تشكيل مىدادند. در اين بين كسانى بودند كه تعصبات قبيلهاى داشتند و رؤساى آنها براى به دست آوردن مال و مقام آنان را تحريك كرده بودند و مىخواستند در سپاه امام حسن(ع) رخنه به وجود آورند.
در ميان سپاهيان و فرماندهان آن حضرت، برخى از نزديكان ايشان وجود داشتند كه معاويه برايشان پول فرستاد و آنها نيز بدون اجازه امام حسن(ع) سپاه را ترك كردند. نامههاى بسيارى براى معاويه فرستاده مىشد با اين مضمون كه اگر بخواهيم مىتوانيم حسن را زنده يا مرده تسليم تو كنيم. معاويه نيز ميان سپاه امام حسن(ع) جاسوس مىفرستاد تا سپاه آن حضرت را ارزيابى كنند كه چگونه آنان تلاش مىكنند كه او را به شهادت برسانند.
از اين رو اوضاع و ماهيت سپاه امام حسن(ع) با سپاه امام حسين(ع) تفاوت مىكرد و فضاى آن روز به گونهاى بود كه به ايشان، حركتى شبيه حركت امام حسين(ع) را اجازه نمىداد؛ چون مقابله و جنگ به معناى سقوط صددرصد بود؛ در حالى كه هدف امام حسن(ع) از جنگ و مخالفت اين بود كه حقيقت را بر مردم آشكار نمايد؛ صلح آن حضرت نيز به معناى پذيرش مشروعيت معاويه نبود. امام حسن(ع) وضع سپاه خود را بررسى كرد، اوضاع جنگ را ديد. از همهى اينها دريافت كه اگر به جنگ ادامه دهد، نه تنها به مصلحت نيست؛ بلكه بر خلاف مصلحت اسلام و مسلمانان خواهد بود.
از اين رو اگر ما خواستيم وارد عمليات شهادت طلبانه و كارهاى شبيه آن گرديم، بايد به نتايج مثبت آن بينديشيم. اگر نتايج حاصل از آن منفى بود، رفتن در اين راه، بر خلاف رسالت دينى ماست.
همين گفته مىشود: قيام امام حسين(ع) بازتاب صلح امام حسن(ع) بود. و ما به كسانى كه صلح را روش امام حسن(ع) و قيام را شيوهى امام حسين(ع) مطرح مىنمايند، مخالف هستيم؛ چون روش حسنى همان شيوهى حسينى در اوضاع زمانى امام حسن(ع) و روش حسينى همان شيوهى حسنى در اوضاع زمانى امام حسين(ع) است؛ براى اينكه هر دو از يك سرچشمه نوشيدهاند و هردو در يك خط حركت مىكنند.
و نيز ما بايد بدانيم، انسان مكتبى ناگزير است كه در حركت خود، واقعيتهاى موجود را در نظر بگيرد تا در يك جا صلح و در جاى ديگر جنگ را انتخاب كند؛ زيرا هم جنگ و هم صلح، نتايج مثبت و منفى دارند.
جايگاه صلح در جامعهى اسلامى
صلح امام حسن(ع) اين آگاهى سياسى را به ما مىبخشد كه در همهى مراحل زندگيمان، قضيهى صلح را در جامعه اسلامى و نه در جامعهى غير اسلامى، بررسى كنيم؛ بنابراين اگر درگيرى و كشمكشى در جامعهى اسلامى روى دهد، مصلحت عالى اسلام اقتضا مىكند كه مسالمت به خرج دهيم؛ چون همانگونه كه مىگويند: جنگ باعث سقوط چارچوب را بر سر همه فرو مىريزد.
ما همين مسئله را از كلام امام على(ع) در مىيابيم كه فرمودند: «لأسلمنّ ما سلمتْ امور المسلمين و لم يكن فيها جورٌ إلاّ عليّ خاصّة»(نهج البلاغه، ج 6، باب 73، ص 166) ؛ بنابراين صلح و مسالمت جويى برخاسته از مصالح بلند مسلمانان است؛ نه ناشى از حالات روانى انسان.
ولى جاهايى نيز وجود دارد كه اصلاح جامعهى اسلامى اقتضا مىكند كه از زور استفاده شود و يا اينكه قيام و انقلابى صورت گيرد؛ چون در اين مورد قيام و انقلاب، تنها راهحل موجود و مطابق مصلحت اسلامىست.
مسئله صلح و مسالمت جويى در محدودهى جامعهى اسلامى معنا دارد. برخى از مردم از صلح امام حسن(ع) استفادهى نادرست مىكنند تا قضيه صلح با اسرائيل را مطرح كنند. و نيز برخى از مردم، و برخى از عالمان «وعاظ السلاطين»، از صلح حديبيه سوء استفاده مىكنند تا صلح با اسرائيل را مشروعيت بخشند؛ در حالى كه در صلح حديبيه رسول گرامى اسلام(ص) از موضع خود پائين نيامد؛ بلكه هدف او از صلح اين بود كه فرصت آماده شدن براى فتح بزرگ - فتح مكه- براى آنان پديد آيد؛ چون اگر در آن مرحله، پيامبر اسلام(ص)، با قريش وارد جنگ مىشد، ديگر توان فتح مكه را به دست نمىآورد؛ از اين جهت، صلح، عقب نشينى تاكتيكى بود، كه جز از جنبهى معنوى قابل تفسير نبود. او بدين گونه فتح بزرگى را به دست آورد كه از يك جنگ تمام عيار با قريش جلوگيرى كرد؛ زيرا با صلح كارى كرد كه تمام نيرو و توان قريش را از بين برد.
اما صلح امام حسن(ع)، صلح در جامعهى اسلامى و براى مصالح مسلمانان بود؛ چون جنگهاى بسيار، آنها را خسته كرده بود و به علت تنگناها و اوضاع دشوار آن روز، جنگ دستاورد ديگرى را در پى نداشت.
بنابراين امام حسن(ع) مىخواست. براى قيام امام حسين(ع) برنامهريزى كند. اگر امام حسن(ع) آن روز جنگ مىكرد، او و برادرش امام حسين(ع)، اهلبيت او و ياران ايشان به شهادت مىرسيدند و ديگر صداى حقى بلند نمىشد.
وصايا و مواعظ امام حسن(ع)
بايد به سخنان گهربار امام حسن(ع) گوش فرا دهيم و ببينيم كه چگونه مردم را موعظه مىكند و ويژگىهايى را كه موجب اعتلاى انسان و قرب پروردگار مىشود، براى ما مشخص مىنمايد. «يا ابن آدم عفّ عن محارم الله تكن عابدا، وارض بما قسم الله تكن غنياً»؛ «اى فرزند آدم! از محارم الهى بپرهيز تا پرستشگر شوى، و به قسمت الهى خشنود باش تا بىنياز گردى»؛ چون بىنيازى حقيقى، بىنيازى و غناى نفس است و عطش مال و ثروت تمام شدنى نيست؛ «و أحسن جوار من جاورك تكن مسلما»؛ «با همسايهات به نيكى رفتار كن تا مسلمان باشى»؛ يكى از نشانههاى مسلمان اين است كه به همسايهاش نيكى كند. «و صاحب الناس بمثل ما تحب أن يصاحبوك به تكن عادلاً»؛ «با مردم آن گونه صحبت كن كه دوست دارى ديگران با تو صحبت كنند تا عادل باشى». عدالت بدين معنى است كه انسان با مردم آنگونه رفتار كند كه دوست دارد ديگران با او رفتار كنند. «إنه كانَ بين أيديكم أقوام يجمعون كثيرا»؛ «شما خويشاوندانى داريد كه مال زياد جمع مىكنند». آنان ثروت زياد جمع مىكنند، قصرهاى محكمى بنا مىكنند، آرزوهاى دراز دارند، اكنون آنها كجا هستند؟ «أصبح جمعهم بوراً و علمهم غروراً و مساكنهم قبوراً»؛ «جمعشان برباد رفت، عملشان بيهوده گرديد و گورها جايگاهشان شد». «يا ابن آدم لم تزل فى هدم عمرك منذ سقطت من بطن امّك»؛ «اى فرزند آدم! از زمانى كه از مادر متولد مىشوى، عمرت پيوسته از بين مىرود». «فخذ بما فى يدك لما بين يديك»؛ «از امكاناتى كه اكنون در اختيار دارى براى آيندهات استفاده كن»؛ چون آيندهى انسان قرار گرفتن در برابر خداوند است؛ بنابراين بايد تلاش كرد تا از مال، مقام و قدرت امروز براى آخرت بكارگيرى. «فإن المؤمن يتزود والكافر يتمتع»؛ «مؤمن براى آخرتش توشه بر مىگيرد و كافر در همين دنيا از آن بهره مىبرد».
وصيت آخر
همچنين حديثى از امام حسن(ع) روايت شده است كه ايشان در اين حديث دربارهى خلافت خود، صلح با معاويه و اوضاع آن و مصائب و مشكلات پس از صلح، و مسموم شدن با نقشهى معاويه و به دست «جعده» دختر «اشعث بن قيس»، كه پدرش از دشمنان اهلبيت(ع) بود و تلاش «بنىاميه» هنگامى كه امام حسين(ع) جنازهى برادر را براى تجديد پيمان، به زيارت رسول خدا برد، به تفصيل مىپردازد. در اينباره سخن بسيار است؛ ولى ما وصيت امام حسن(ع) - اين قلب گشوده بر محبت مردم - را به برادرش امام حسين(ع) در اين جا يادآور مىشويم:
«اى حسين! بر تو دربارهى خانوادهام، فرزندانم و خانوادهى خودت وصيت مىكنم كه از خطاهايشان چشم بپوشى، نيكىهايشان را قبول كنى، و بر آنها سرپرست و پدر باشى، و مرا در كنار جدم رسول خدا دفن كن؛ چون من به جدم و خانهى او سزاوارترم، اگر از اين كار مانع شدند، به قرابتى كه ميان من و تو وجود دارد، سوگند مىدهم، در مسئله دفن من خونى ريخته نشود تا اينكه به ملاقات جدم رسولالله بروم و به او دربارهى آنچه مردم با ما كردند، شكوه كنم و خبر دهم».
بدين گونه مروان و همراهان او و عايشه همسر رسول خدا ايستادند تا مانع خاكسپارى امام حسن(ع) در كنار جدش شوند، در اين زمان بنىهاشم در حالى كه شمشير به دست گرفته بودند، خواستند با آنها وارد جنگ شوند؛ ولى امام حسين(ع) آنها را از اين كار باز داشت، و خطاب به مردم فرمود: «اگر عهد برادرم - در حفظ خونها - نبود كه در مسئلهى دفن او خونى ريخته نشود، مىديديد كه چگونه شمشيرهاى خدا شما را در مىيافت؛ در حالى كه شما عهدى را كه ميان ما و شما بود، شكستيد و شرايطى را كه ما دربارهى خودمان با شما قرار داديم، باطل ساختيد».
بنابراين، امام حسن(ع) مظلومانه در قبرستان بقيع و در كنار جدهاش «فاطمه بنت اسد» به خاك سپرده شد. هدف ما از يادآورى نام امام حسن(ع) و اهلبيت(ع) اين است كه پايبندىمان را به امامت و خط آنها، و همه نصايح و پندهاى آنها، سفارشها و آموزههاى آنها، تجديد نمائيم. اين كار به معناى آن است كه ما با آنها هستيم.
موعظهى آخر
موعظهى آخر امام حسن(ع) هنگامى كه به وسيلهى سم بيمار شده بود، و در نتيجهى آن به شهادت رسيد، اين گونه است كه راويان نوشتهاند «جنادة بن ابى اميه» به امام حسن(ع) گفت: اى فرزند رسول خدا! ... به من پندى ده، امام حسن(ع) فرمود: «براى سفر آخرت مهيا شو و پيش از اينكه مرگت فرا رسد توشهاى فراهم كن. بدان كه تو در پى دنيا هستى و مرگ در پى توست، غصهى روزى را كه نيامده است نخور و به روزى را كه در آن بسر مىبرى انديشه كن، بدان كه از مال دنيا جز به اندازهى قوت و غذايت مصرف مىكنى و بقيهاش را براى ديگران مىگذارى، بدان كه در حلال دنيا حساب و در حرام آن عذاب و عقاب است و در شبهات آن سرزنش وجود دارد؛ بنابراين دنيا را مانند يك مردار بدان، به اندازهاى كه تو را كفايت كند بردار، اگر حلال است با آن زاهدانه رفتار كردهاى، و اگر حرام است گناهى نكردهاى، و همان مقدار كه از مردار بر مىگيرى از دنيا برداشتهاى، و اگر جزايى داشته باشد جزاى آن كم است. براى دنيايت آنگونه كار كن كه گويى در آن جاودانى و براى آخرتت آنگونه تلاش كن كه گويى فردا خواهى مُرد.
بنابراين اگر مىخواهى عزت را بدون تبار، و عظمت را بدون سلطنت به دست آورى، از ذلت معصيت خداوند خارج شو و به سوى عزت اطاعت خداوند رهسپار گرد.
هنگامى كه از روى نياز به صحبت با مردم كشيده مىشوى، با كسى مصاحبت كن كه مصاحبت او تو را زينت بخشد و اگر چيزى از او بگيرى تو را حفظ كند، اگر كمكى از او بخواهى تو را يارى نمايد، اگر حرفى گفتى، سخنت را تصديق كند، اگر بپيوستى او اين پيوند را تحكيم بخشد، اگر دستت را براى كمك دراز كردى دستت را بگيرد، و اگر در تو رخنهاى پيدا شد او آن را ببندد، اگر نيكى از تو ديد، آن را نيكى حساب كند، اگر چيزى از او خواستى به تو بدهد، اگر سكوت كردى او سخن را آغاز كند، اگر گرفتار درد و مصيبتى شدى، تسلايت دهد، از او دشوارى و بلايى بر تو نمىرسد، و از راههاى مختلف بر تو وارد نمىشود (صادق است) در پيشامدها تو را وانمىگذارد، و اگر در كارى نزاع و اختلاف كرديد، به تو ايثار مىكند»(اعيان الشيعه، ج 4، ص 85) .
اين سخنان، كلمات حق، حكمت آميز و خير و استوارى هستند كه ما ناگزيريم آنها را در زندگيمان به كار بنديم تا براى ما پند، خط مشى و منشأ حركت و خيزش باشند تا بدين گونه خير دنيا و آخرت را به دست آوريم.
اين نام امام حسن(ع) است كه ما را با خدا، زندگى و انسان و هر آنچه سعادت دنيا و آخرت ما را تأمين مىكند، ارتباط مىدهد. و اين سيرهى اهلبيت(ع) در همهى مواضع، آرمانها، دعوتهاىشان بسوى خدا، و همهى رفتارهايشان در زندگىست كه اسلام را در گفتار و رفتارهايشان مجسم مىسازند. حقيقتاً آنها در برابر ظلم و استكبار، انسانهايى انقلابى بودند و [قلب و انديشهشان] بر همه مستضعفان گشوده بود.