امام حسن مجتبي (ع)

 

 

·  همراه با رسول خدا 

 
 

·  آيا امام حسن(ع) مسالمت طلب بود؟ 

 
 

·  همراه مادر 

 
 

·  نگاهى به سپاه امام حسن 

 
 

·  همراه پدر

 
 

·  جايگاه صلح در جامعه‏ ى اسلامى‏ 

 
 

·  امام حسن(ع) در جايگاه مسؤوليت‏

 
 

·  وصايا و مواعظ امام حسن 

 
 

·  ارتباط با خدا

 
 

·  وصيت آخر 

 
 

·  رفتار تربيتى والا

 
 

·  موعظه‏ ى آخر 

 
 

·  سعه‏ ى صدر

 
 

 

 امام حسن(ع) در پانزدهم رمضان سال دوم هجرت، در مدينه به دنيا آمد. او اولين فرزند حضرت فاطمه(ع) و امام على(ع) بود. او در دامان پيامبر گرامى اسلام(ص) رشد كرد و پرورش يافت؛ همان‏گونه كه امام حسين(ع) را نيز در دامن پر مهر و بركت خود تربيت كرد.

سخن گفتن از امام حسن(ع)، روح انسان را در افق‏هاى وسيع، روشن، پاكيزه و خدايى به تفرج مى‏برد، انسانى كه همه كارهايش خير و حق و عدل است ، مفهوم حكمت در رويارويى با وضعيت‏هاى مثبت و منفى، بخشش همه جانبه به محرومان، و اخلاق والايى كه همه‏ى احساسات مردم را با تمام آرزومندى‏هايى كه در آن وجود دارد، پرورش مى‏دهد، و در رفتار با خود، خداى خود، مردم و زندگى داراى عصمت است.

 

همراه با رسول خدا(ص)

امام حسن(ع) نخستين سال‏هاى كودكى خود را با رسول گرامى اسلام به ‏سر برد، و در آغوش او پرورش يافت؛ بدين گونه هر روز، انديشه، معنويت، اخلاق و بزرگى رسول اكرم(ص) به امام حسن مجتبى(ع) منتقل مى‏شد.

سيره‏نويسان نوشته‏اند، امام حسن(ع) در حالى كه هفت سال بيشتر نداشت، در مسجد رسول خدا حاضر مى‏شد، به سخنان جدّش گوش فرامى‏داد و همه‏ى آن را حفظ مى‏كرد؛ سپس به نزد مادرش حضرت فاطمه‏ى زهرا(ع) مى‏رفت و تمام آن را بازگو مى‏نمود و زمانى كه امير مؤمنان على(ع) به خانه مى‏آمد، تمام آنچه را كه رسول گرامى اسلام در مسجد بيان فرموده بود، در نزد حضرت زهرا(ع) مى‏يافت. امام على(ع) به فاطمه مى‏فرمود: اين سخنان را چگونه به دست آورده‏اى؟ آن حضرت مى‏فرمود: اين سخنان را فرزندم حسن -از زبان رسول خدا- بيان كرده است. اين امر بر اين مسئله دلالت مى‏كند، كه امام حسن(ع) به علم رسول خدا(ص) دست مى‏يافت و در حال توجه و اهتمام به آن، به سر مى‏برد.

همچنين در كتاب‏هاى سيره آمده است كه رسول خدا با حسن و حسين(ع) بازى مى‏كرد، آن‏ها را بر دوش خود مى‏گذاشت و با آنان رفتارى محبت آميز و مهربانانه داشت؛ از اين رو تمام روحيات و خلقيات پيامبر اسلام در آن‏ها وجود داشت.

در كتاب‏هاى سيره گفته‏اند كه امام حسن(ع) به لحاظ جمسى و خوى و خصلت، شبيه‏ترين افراد به رسول خدا بود. و پس از رحلت رسول گرامى اسلام، زمانى كه مردم اشتياق مى‏يافتند كه رسول خدا را ببينند، آن‏ها به امام حسن مجتبى(ع) نگاه مى‏كردند چون سيماى رسول خدا را در امام حسن(ع) مى‏يافتند.

در كتاب‏هاى سيره آمده است كه رسول خدا، هرگز بين آن دو در محبت و فضيلت تفاوت نمى‏گذاشت. طبق آنچه كه راويان سنّى و شيعه روايت كرده‏اند، رسول خدا مى‏فرمود: «الحسن و الحسين سيّدا شباب اهل الجنة»؛ «حسن و حسين سروران جوانان اهل بهشتند». و در حالى كه به آن دو اشاره مى‏نمود، مى‏فرمود، «خدايا! دشمن بدار كسى را كه آن دو را دشمن مى‏دارد». و هم چنين مى‏فرمود: «هر كس آن دو را دوست بدارد، مرا دوست داشته و هر كس آن دو را دشمن بدارد مرا دشمن داشته است».

اين نكات از فهم عمومى مسلمانان بر مى‏آيد، آن‏ها مى‏ديدند كه رسول گرامى اسلام از حسن و حسين(ع) مراقبت مى‏كند، آن دو را پرورش مى‏دهد و در برابر آنان صبورى پيشه مى‏كند و زمانى كه پيامبر در حال سجده بود و آن دو بر پشت ايشان بالا مى‏رفتند، پيامبر سجده را طولانى مى‏كرد؛ سپس، از حضرت مى‏پرسيدند: اى رسول خدا! آيا بر تو وحى نازل گرديد؟ پيامبر اكرم(ص) به آنها مى‏فرمود: نه؛ ولى دوست داشتم كه فرزندانم ناراحت نشوند تا اينكه از پشت من پائين آيند. اين امر نشان دهنده‏ى عاطفه‏ى شديد رسول خدا به آن دوست.

راويان سنى و شيعى روايت كرده‏اند كه پيامبر اسلام فرمود: «حسن و حسين سروران جوانان اهل بهشتند». زمانى كه اين سخنان را بررسى مى‏كنيم، درمى‏يابيم كه سخنان پيامبر بيانگر اين مطلب است كه: هركارى را كه امام حسن(ع) انجام دهد نشان‏دهنده‏ى مشروعيت اسلامى با همه‏ى جزئيات آن است و همه‏ى كارهايى را كه امام حسين(ع) انجام مى‏دهد، بيانگر خط اسلامى با همه‏ى جزئيات آن است؛ زيرا كسى كه آقاى جوانان اهل بهشت است بايد در انديشه‏ها، حركات و همه‏ى اقدامات خود معصوم باشد و در بهشت فقط كسانى وجود دارند كه خداوند متعال آنان را براى نزديكى خود برگزيده است.

به اين جهت ما به تحقيق‏هاى بسيار براى شناختن مشروعيت صلح امام حسن(ع) با عنايت به اوضاعى كه ايشان در آن به سر مى‏بردند و قيام امام حسين(ع) با توجه به محدوده‏ى چالش‏هايى كه در برابر آن‏ها قرار داشتند، نياز نداريم.

در اين فضا بايد درباره‏ى اين دو شخصيت ممتاز اسلام درنگ بيشترى كنيم؛ زيرا سخنان پيامبر درباره‏ى  آن دو برخاسته از احساس عاطفى و محبت او به نواده‏هاى خود نبود؛ چون خداى متعال درباره‏ى او مى‏فرمود: (و ما ينطق عن الهوى‏*ان هو اِلاّ وحى يوحى‏)(نجم، آيات 3 - 4.) .

پيامبر نيز مانند ديگر انسان‏ها داراى عاطفه و احساسات انسانى بود؛ اما ارزيابى او از افراد، منبعث از عاطفه‏ى او نبود؛ زيرا خداى متعال از پيامبر خويش مى‏خواست كه حق را؛ حتى به نزديك‏ترين افراد خود بگويد. همان‏گونه كه پيامبر اكرم(ص)، حقيقتى را كه خداى متعال به او وحى كرده بود، درباره‏ى عمويش ابولهب بيان فرمود: (تبت يدا أبى لهبٍ وتب)(مسد، آيه 1.) .

از اين رو وقتى پيامبر گرامى اسلام والاترين ارزش‏ها را به دو فرزندش قائل مى‏شد و ژرف‏ترين احساسات را به آنان ابراز مى‏كرد، از نظر مفهوم و عاطفه چيزى جز حقيقت نبود.

 

همراه مادر

امام حسن(ع) با مادر خود، حضرت زهرا(ع) زندگى كرد. حضرت زهرا(ع) داراى شخصيتى پاك و معصوم بود، ايمانى عميق و معرفتى گسترده داشت؛ داراى اخلاق عالى، معنويت و اراده‏ى  قوى و شجاعت بود و همه‏ى اين ويژگى‏هاى عالى را امام حسن(ع) با روح و جسم خود از او دريافت كرد.

در يكى از شب‏ها، حضرت زهرا(ع) با خداى خود مناجات مى‏كرد و در حالى كه از فرط شب زنده‏دارى پاى مباركشان متورم شده بود، امام حسن(ع) با همه صفاى كودكى و پاكى روحى خود، مادر را مى‏ديد. كه همه‏ى مؤمنان را دعا كرد. امام حسن(ع) برخاست و گفت: «مادر! چرا براى خود دعا نكردى؟» و مادر جواب مى‏دهد: «الجار ثم الدار».

امام حسن(ع) نيز داراى چنين روحيه‏اى بود و پيش از اينكه در خود بنگرد، متوجه مشكلات، دردها، آرزوها و مسايل مردم بود. اين رمز و راز زهرا و اهل‏بيت(ع) است كه پيش از آنكه براى خود زندگى نمايند، براى مردم زندگى كردند و به آن‏ها مى‏انديشيدند.

 

همراه پدر

امام حسن(ع)، در محضر پدر خود امام على(ع) به سر مى‏برد؛ همان كه در علم، انديشه، معنويت، ايمان، زهد، تقوى‏، شجاعت و مسؤوليت سرآمد همگان بود؛ در همه‏ى عرصه‏هاى زندگى خود مكتبى بود؛ به خدا و رسولش عشق مى‏ورزيد؛ با همه‏ى وجود در خدمت اسلام و مسلمانان بود؛ او امين خدا در زمين و حجت او بر بندگان خدا بود. در همه‏ى رفتارها و گفتارهاى خود، خويشتن را به خداوند فروخته بود، و به مردم مى‏گفت: «كار من و شما مثل هم نيست، من شما را براى خداوند مى‏خواهم و شما مرا براى خودتان.» امام على(ع) در حالى كه به حركت جامعه‏ى  اسلامى در همه‏ى اوضاع دشوار و پيچيده اشاره مى‏كرد، مى‏فرمود: «لأسلمنّ ما سلمتْ امورالمسلمين و لم يكن فيها جورٌ إلاّ علىّ خاصّة» (نهج البلاغه، ج 6، باب 73، ص 166.)؛ «سوگند به خدا! (خلافت را به ديگرى) رها مى‏كنم، مادامى كه امور مسلمانان منظم باشد و در آن زمان جز بر من، ستمى وارد نشود». و نيز مى‏فرمود: «ما ترك لى الحق من صديق»؛ «حق، دوستى برايم باقى نگذاشته است».

امام حسن(ع) براى امام على(ع) فرزندى بود كه به همه‏ى سفارش‏هاى پدر پايبند بود؛ عظمت پدر را مراعات مى‏كرد، و در هر جايى كه موجب رشد عقلى، تغذيه‏ى  روحى و استوارى او مى‏گرديد همراه پدر حركت مى‏نمود.

امام حسن(ع) براى پدر دوستى بود كه هرجا مى‏رفت همراه او بود؛ پدر همه‏ى اسرارش را در شب و روز، به او مى‏گفت. پدر مسؤوليت‏هاى داخلى و خارجى را به او محول مى‏كرد.

براى بيان احكام الهى، مورد اعتماد پدر بود؛ چون امام على(ع) مى‏خواست بدين گونه به مردم بفهماند كه حسن(ع)، امام بعدى است، به تمام اسلام دانا است؛ در فرمان‏ها اشتباه نمى‏كند و در بيان احكام الهى انحراف ندارد؛ زيرا، گفتار و رفتار او همان گفتار و رفتار پدر است.

امام حسن(ع) با تجربه‏ى زنده و معرفت گسترده‏اى كه داشت، مى‏توانست در بررسى و دقت خويش، عظمت پدر را درك كند.

امام حسن(ع)، هنگامى كه براى حل برخى مشكلات پيچيده در كوفه برگزيده شده بود، درباره‏ى پدرش امام على(ع) اين گونه مى‏گفت: اى مردم! ما آمده‏ايم تا شما را به سوى خداوند، كتاب او و سنّت رسولش و فقيه‏ترين مسلمانان، عادل‏ترين كسانى كه شما عادلشان مى‏دانيد، برترين افرادى كه شما برترشان مى‏دانيد و با وفاترين كسانى كه شما با آن‏ها بيعت مى‏كنيد، قرآن او را خسته نكرد و سنت وى را جاهل نساخت، پيش از او كسى كه داراى دو نوع قرابت دينى و خويشاوندى به خدا و رسولش باشد، وجود نداشت، به سوى كسى كه در كارهاى نيك بر مردم پيشى مى‏گرفت، خدا را و به واسطه‏ى او، پيامبرش را يارى كرد؛ در حالى كه مردم پيامبر را رها كرده بودند و از او دور شده بودند او به پيامبر نزديك شد؛ در حالى كه بقيه‏ى مردم مشرك بودند او با پيامبر نماز گزارد؛ در حالى كه مردم فرار كرده بودند، او همراه پيامبر جهاد كرد؛ در حالى كه بقيه‏ى مردم پيامبر را تكذيب مى‏كردند، او پيامبر را تصديق كرد. بنابراين به سوى كسى دعوت مى‏كنيم كه پيشينه‏ى تزلزلى ندارد و كسى همانند او نيست.

امام حسن(ع) با پدرش امام على(ع) به گونه‏اى زيست كه توانست، او را در همه‏ى جنبه‏ها، در قلب، روح، شجاعت و اخلاقش فرا گيرد تا اينكه امام على(ع) به ديدار پروردگارش شتافت و خلافت را در دشوارترين اوضاعى كه ممكن است براى انسانى پيش آيد، واگذاشت.

وضع آن روز جامعه‏ى  اسلامى به تعبير امروزى به يك ميدان مين مى‏مانست و فضاى روانى، اجتماعى و سياسى آن روز به گونه‏اى بود كه اكثرا آگاهى مسؤولانه و عميقى نداشتند و افرادى كه رسالت و مسؤوليت الهى را احساس كنند اندك بودند. جامعه گرفتار زالوها و انگل‏هاى بسيارى شده بود و انحرافات بر آن مسلّط گرديده بود؛ بنابراين امام على(ع) با تمام قدرت در برابر آن‏ها ايستاد.

در كتاب «تدريب الراوى» سيوطى آمده است كه ميان اصحاب پيامبر و تابعان در نوشتن و ثبت علم اختلاف بسيارى وجود داشت. برخى آن را بد مى‏شمردند و برخى ديگر آن را جايز مى‏دانستند و بدان كار مبادرت مى‏ورزيدند. از اين گروه امام على(ع) و فرزندش امام حسن(ع) بودند. مشكلى كه در زمان عمربن خطاب بروز كرد، اين بود كه او مردم را از نوشتن احاديث رسول گرامى اسلام منع كرد. به اين علت كه مى‏ترسيد، اين احاديث و قرآن با يكديگر مخلوط شوند. با اين كار، مردم زيان ديدند؛ چون بسيارى از احاديث رسول خدا در سينه‏ها از بين رفت؛ زيرا كسانى كه اين احاديث را مى‏دانستند، بدون تدوين آن‏ها از دنيا رفتند.

امام على(ع) و فرزندش امام حسن(ع) مى‏ديدند كه ننوشتن احاديث پيامبر گرامى اسلام خطرى براى اسلام و مسلمانان است؛ زيرا از ديدگاه اسلامى، سنت رسول خدا معادل كتاب خدا است. در سنت نبوى چيزهايى كه قرآن آن‏ها را به صورت اجمالى بيان كرده است، به صورت تفصيل و با جزئيات وجود دارد و ابهامات قرآن توضيح داده شده است؛ بنابراين ثبت و نگارش سنت پيامبر اسلام، تكيه‏گاه مطمئن اسلام براى عقيده و شريعت است، در حدّى كه مسلمانان مى‏توانند اختلافات و منازعاتى را كه از فقدان بعضى احاديث رسول خدا ناشى مى‏گردد، حل كنند؛ اين، همان روش اسلامى در حركت فرهنگى در زندگى انسان مسلمان است.

بنابراين مردم ناگزيرند انديشه‏ها و نظراتى را كه موجب تثبيت اصالت، حركت و تداوم آنان مى‏شود، ثبت نمايند تا مردم بتوانند در كشمكش‏هاى فكرى بدان مراجعه كنند و در چارچوبى درست حركت كنند.

چون از بين رفتن انديشه‏ى متفكران و پژوهش‏هاى محققان موجب عقب‏ماندگى علمى و فرهنگى مى‏شود؛ به ويژه در زمينه‏ى انديشه‏ى اسلامى كه احتياج شديدى به ذخاير علمى دارد و مورد توجه علماست؛ بنابراين اگر انديشمندان بميرند، انديشه‏هاى آن‏ها نيز به علت ثبت نشدن از بين مى‏روند. در صورتى كه اگر اين انديشه‏ها با نوشتن حفظ شوند، توشه‏اى براى آيندگان مى‏گردد تا به نقد، تحليل و نوآورى بپردازند.

بدين گونه امام حسن(ع) در تمام رويكردهاى معنوى، فكرى و عملى، در همه مسايل، احساسات، آرمان‏ها و جنگ و صلح، همراه برادر خود امام حسين(ع) بود. آن دو نشان دهنده‏ى يك روح در دو بدن و يك روش در دو مسير مى‏باشند. اين يگانگى به علت يكسانى معنويت مكتبى‏ست كه در اثر همراهى با جد و مادر و پدرشان پديد آمد؛ آن هم در جايى كه خانه‏ى نبوت و معدن رسالت و محل رفت و آمد فرشتگان بود و در زير عباى پاكى كه رسول خدا آن‏ها را در آن، بزرگ شمرد و از خداوند خواست: «خدايا! اين‏ها اهل‏بيت من هستند. ناپاكى را از آن‏ها دور كن و آنان را پاكيزه نما»؛ سپس اين آيه نازل شد: (و قرْن في بيوتِكُنّ و لا تبرّجْنَ تبرّجَ الجاهليّةِ الاُْولى‏ و أقِمْن الصلوة و ءَاتِين الزّكاةَ و أَطِعْن الله و رسولهُ إِنّما يريد الله ليُذهب عنكم الرّجس أَهل البيت و يطهركم تطهيراً) (احزاب، آيه 33.) ؛ «و در خانه‏هاى خود بمانيد، و همچون دوران جاهليت نخستين (در ميان مردم) ظاهر نشويد و نماز را برپا داريد و زكات را بپردازيد و خدا و رسولش را اطاعت كنيد؛ خداوند فقط مى‏خواهد پليدى و گناه را از شما اهل‏بيت دور كند و شما را كاملاً پاك سازد».

و كلمه‏ى «اهل‏بيت» با اين آيه‏ى  شريفه بروز كرد تا نشانه‏اى براى اين گروه پاك، باشد؛ ارتباط با مبنايى كه از آن برخاسته است، و به علت اينكه آن خانه، خانه‏ى  رسالت است و خاندان رسالت و امناى وحى الهى و سنت رسول خدا در آن زندگى مى‏كنند. اينان در مفهوم حق، در خط رسالت، در انديشه و گفتار و روش و موضع معصوم هستند.

 

امام حسن(ع) در جايگاه مسؤوليت‏

امام حسن(ع) در دامان على و فاطمه(ع) قرار داشت. اگر مربيان همچون على و فاطمه باشند، مى‏توانيم ماهيت انسانى را كه در دامان آن‏ها به سر مى‏برد، بشناسيم. دوره‏ى اول كودكى را با مادر به سر برد و همه حوادث ناگوارى را كه در خانه‏ى پدر و مادرش رخ داد، ديد و طعم تلخ آن‏ها را چشيد.

پس از آن با پدرش على زندگى كرد و ديد كه پدرش چگونه از جايگاهى دور گرديد كه خداوند او را در آن قرار داده بود؛ و ديد كه پدرش چگونه براى مصلحت اسلام و مسلمانان همچون آزادگان صبر كرد؛ هنگامى كه مى‏شنيد كه پدرش مى‏گويد: «لأسلمنّ ما سلمتْ امور المسلمين و لم يكن فيها جورٌ إلاّ عليّ خاصّة» (نهج البلاغه، ج 6، باب 73، ص 166.)؛ «سوگند به خدا! (خلافت را به ديگرى) رها مى‏كنم، مادامى كه امور مسلمانان منظم باشد و در آن زمان جز بر من، (بر هيچ كس) ستمى وارد نشود».

امام حسن(ع) همه‏ى آن‏ها را به خاطر داشت تا اينكه جوان شد و در راه مسؤوليت‏پذيرى همراه پدر گرديد؛ در حالى كه امام على(ع) از نظر عقل، علم، معنويت، اخلاص و مهارت به او اعتماد داشت، وى را به سوى كوفه فرستاد تا مشكلاتى را كه به دست افراد مخالف پديد آمده بود حل كند و او توانست به بهترين صورت اين كار را انجام دهد.

مردم، درباره‏ى مفاهيم و احكام اسلام، از على(ع) سؤالات بسيارى مى‏كردند و حضرت مى‏فرمود: «از فرزندم حسن(ع) بپرسيد؛ چون كليد حل مشكلات شما نزد اوست و او آنچه را كه حق است به شما مى‏گويد.»

 

ارتباط با خدا

امام حسن(ع)، كمال پيامبر و على و فاطمه(ع) را نشان داد. او مانند روحى در كالبد جامعه جارى بود. اين جا با بعضى حالات معنوى او كه برخى مؤرخان گفته‏اند، آشنا مى‏شويم. روايت شده است كه: در هنگام وضو بدن امام حسن(ع) مى‏لرزيد و رنگش زرد مى‏شد. از حضرت پرسيدند: اين حالت چيست؟ فرمود: هر كس كه در برابر پروردگار بايستد سزاوار است كه رنگش زرد گردد و بدنش بلرزد. و هنگامى كه مى‏خواست وارد مسجد گردد، در آستانه‏ى در مى‏ايستاد؛ در حالى كه اذن دخول مى‏طلبيد. سرش را بلند مى‏كرد و مى‏فرمود: «خدايا! مهمان تو در آستانه‏ى در است. اى نيكوكار! بنده‏ى گنهكار تو به پيشگاهت آمده است. با تمام زيبايى‏هايى كه نزد توست از بدى‏هاى ما بگذر؛ اى كريم!».

هنگامى كه مى‏ديد مردم به او زور بازو نشان مى‏دهند يا كسانى هستند كه مى‏خواهند عزت را از دست كافران و منافقان و با نزديك شدن به طغيان گران و مستكبران به دست آورند، به آنان مى‏فرمود: «كسى كه عزت را بدون خانواده و عظمت را بدون پادشاهى مى‏خواهد بايد از ذلت معصيت خداوند به سوى عزت بندگى او، بيرون رود.»؛ يعنى مطيع خداوند باش تا او از عظمت خود به تو عطا كند. از خدا پرهيز كن تا از عزت خود به تو عزت بخشد.

همين تعبير را امام زين العابدين(ع) نيز دارد؛ چون علم و خط شان يكى است. ايشان مى‏فرمود: «خدايا! مرا حفظ كن كه گمان نكنم افراد فقير، پست هستند و ثروتمندان برترى دارند؛ زيرا شريف كسى‏ست كه بندگى تو او را شرافت داده است و عزيز كسى‏ست كه عبادت تو او را عزيز كرده است».

خدايا! كسى كه تو را اطاعت مى‏كند به تو نزديك و نزد تو عزيز است؛ و چه عزتى بزرگ‏تر از اينكه انسان نزديك خداوند باشد؟ و چه شرفى بزرگ‏تر از اينكه آدمى دوست خداوند باشد؟ خداوند متعال كسانى را كه از او اطاعت مى‏كنند دوست دارد. (قل إِن كنتم تُحِبّون الله فاتبعونى يُحْبِبْكم الله)(آل عمران، آيه 31.) ؛ «بگو: اگر خدا را دوست مى‏داريد، از او پيروى كنيد؛ تا خدا (نيز) شما را دوست بدارد».

بنابراين چه كسى عزيزتر است از آن كه دوستى خداوند متعال را به‏دست آورده است؟ پس خداوند درباره‏ى كسانى كه از دوستى و رحمت او دور باشند فرموده است: (بشر المنافقين بأَنّ لهم عذابا أَليماً * الذين يتّخذون الْكافرين أوْليآءَ من دون المؤمنين أَيَبْتغون عندهم العِزّة فإن العزّة لله جمعيا)(نساء، آيات 138 - 139.)؛ «به منافقان بشارت ده كه مجازات دردناكى در انتظار آن‏هاست!  * همان‏ها كه كافران را به جاى مؤمنان، دوست خود انتخاب مى‏كنند. آيا عزت و آبرو نزد آنان مى‏جويند با اينكه همه‏ى عزت‏ها از آن خداست؟!». بنابراين جز از طريق عزت الهى، عزتى وجود ندارد.

امام حسن(ع) را آن گونه بايد ببينيم كه برادرزاده‏اش امام زين العابدين(ع) تصوير نموده است؛ براساس آنچه امام صادق(ع) از زبان امام باقر(ع) و او از امام زين العابدين(ع) روايت كرده است. طبيعى است وقتى امام زين العابدين(ع) عموى بزرگوارش را توصيف مى‏كند، تصويرى كه براى پديد مى‏آيد، تصوير درستى است‏كه اگر خود ما هم بوديم، همان‏گونه مى‏ديديم. چگونه او را توصيف كرده است؟

امام زين العابدين(ع) مى‏فرمايد: «[امام حسن(ع)]، عابدترين، زاهدترين و برترين مردم زمان خود بود، پياده به حج مى‏رفت و گاهى كه پا برهنه مى‏رفت و به ياد مرگ، قبر و قيامت و عرضه‏ى اعمال بر خداوند مى‏افتاد، گريه مى‏كرد، فرياد مى‏زد و غش مى‏كرد.

وقتى به نماز مى‏ايستاد بدنش مى‏لرزيد، و هنگامى كه به ياد بهشت و جهنم مى‏افتاد، مانند مار گزيده به خود مى‏پيچيد و از خدا بهشت را مى‏خواست و از جهنم به او پناه مى‏برد و (يا ايها الذين آمنوا) را از قرآن نمى‏خواند مگر اينكه مى‏گفت: (لبيك اللهم لبيك)؛ زيرا او درك مى‏كرد كه خدا او را مى‏خواند، آن‏چنان كه گويى اكنون مورد خطاب قرار گرفته است. و در هيچ حالى ديده نشد مگر اينكه ذكر خدا مى‏كرد».

تصويرى كه اين حديث از امام حسن(ع) ارائه مى‏نمايد، عمق رابطه‏ى معنوى او را با خداى متعال نشان مى‏دهد به گونه‏اى كه عبادت به مفهوم گسترده‏ى آن و جارى در همه زندگى انسان، در نزد او تحوّل مى‏يابد تا ذكر خدا شود. ذكر خدا، گاهى در سخن است، گاهى در نماز، روزه و حج است، و گاهى در مواضع دشوارى‏ست كه قربانى شدن با همه‏ى وجود در راه خدا و مبارزه‏ى سخت با تمام قدرت در برابر همه‏ى عوامل ضد اسلامى را مجسّم مى‏كند، و گاهى نيز در بخشش تمام دارايى‏هاست. امام حسن(ع) دو بار تمام مالش را بخشيد و سه بار مال خود را در راه خدا تقسيم كرد.

و هم چنين حركت براى حل مشكلات مردم، روا نمودن نيازهايشان و هدايت گمراهان و آموزش نادان‏ها و تقويت ضعيفان، همه‏ى اين‏ها نشان دهنده‏ى مفهوم عبادت است. و راز عبادت خضوع در برابر پروردگار است؛ به گونه‏اى كه خدا را بتوان در مقابل خود ديد تا دستورانش را اطاعت نمود. و از مناهى‏اش دورى كرد تا بدين گونه به رضوان الهى دست يافت.

امام حسن(ع) با گريه‏ى خود مى‏خواست به همه‏ى مردم بگويد مرگ را به ياد آوريد، قبر را به ياد داشته باشيد و غافل و بى‏اعتنا نباشيد. گذشتن از صراط و ايستادن در برابر پروردگار و بهشت و جهنم را به ياد داشته باشيم كه ممكن است عبور ما از آن، مانند عبور بزرگان و نيكان نباشد. و گريه‏ى او، گريه‏ى آگاهان باشد، نه گريه‏ى ناچاران.

امام حسن(ع) از مردم مى‏خواست، هنگامى كه سرانجام خود را به ياد مى‏آورند، درباره‏ى خود بينديشند؛ اين كارى‏ست كه خداوند به ما آموخته و به ما يادآور شده است: (يأيها الناس اتقوا ربكم إنّ زلزلة الساعة شى‏ءٌ عظيمٌ*يوم تروْنها تذْهَلُ كُلّ مُرْضِعَةٍ عمّآ أَرضعت و تضع كل ذات حمل حَمْلَها و ترى الناس سكارى‏ و ما هم بسكارى‏ و لكنّ عذاب الله شديدٌ)(حج، آيات 1 - 2.) ؛ «اى مردم! از (عذاب) پروردگارتان بترسيد، كه زلزله‏ى رستاخيز امر عظيمى است! * روزى كه آن را مى‏بينيد، (آنچنان وحشت سراپاى همه را فرا مى‏گيرد كه) هر مادر شيردهى، كودك شيرخوارش را فراموش مى‏كند؛ و هر باردارى جنين خود را بر زمين مى‏نهد. و مردم را مست مى‏بينى؛ در حالى كه مست نيستند؛ ولى عذاب خدا شديد است!».

زمانى كه در قرآن كريم مى‏خوانيم: (يا ايها الذين آمنوا، يا ايها الناس)، بايد تصور كنيم كه خداوند هم اكنون ما را مخاطب قرار داده است و با ما حرف مى‏زند. و تا فكر كنيم كه خدا اكنون به ما مى‏گويد: (يا ايها الذين أمنوا اتقوا الله ولتنظر نفس ما قدمت لغد)(حشر، آيه 18.) «اى كسانى‏كه ايمان آورده‏ايد! از (مخالفت) خدا بپرهيزيد؛ و هر كس بايد بنگرد تا براى فردايش چه چيز از پيش فرستاده است.»

(يا أيها الذين أمنوا قوا أنفسكم و أهليكم ناراً و قودها الناس والحجارة)(تحريم، آيه 6.)؛ «اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! خود و خانواده‏ى خويش را از آتشى نگهداريد كه هيزم آن انسان‏ها و سنگ‏هاست».

تا با همه‏ى آگاهى انديشه و ضربان قلبمان بگوئيم: «لبيك اللهم لبيك. لبيك لا شريك لك لبيك»؛ خدايا! تو را با گفتار، رفتار و روشمان در هر جايى كه ما را بخوانى، اجابت مى‏كنيم. اين مطلب را اهل‏بيت(ع) از ما خواسته است تا در همه‏ى وجود و زندگى‏مان با آن به سر بريم. و اين همان خط و روش اهل‏بيت(ع) مى‏باشد.

همچنين، امام حسن(ع) رفتن انسان را به سوى آخرت در وجدان خود، نشان مى‏دهد تا آن را به ياد مردم آورد. مرگ پايان زندگى و عمل است؛ يعنى پايان فرصتى‏ست كه انسان براى به دست آوردن خشنودى خداوند در اختيار دارد. پس از آن در روز قيامت انسان دوباره برانگيخته مى‏شود: (يوم يفرّ المرءُ من أخيه * و أمه و أبيه * و صاحبته و بنيه * لكل امرى‏ءٍ منهم يومئذٍ شأنٌ يغنيه) (عبس، آيات 34 - 37.) ؛ «در آن روز كه انسان از برادر خود مى‏گريزد، * و از مادر و پدرش، * و زن و فرزندانش، * در آنروز هر كدام از آنها وضعى دارد كه او را كاملاً به خود مشغول مى‏سازد». (يوم لا ينفع مالٌ و لا بنون * إلا من أتَى الله بقلبٍ سليم)( شعراء، آيات 88 - 89.) ؛ «در آن روز مال و فرزندان سودى نمى‏بخشد*مگر كسى كه با قلب سليم به پيشگاه خدا آيد». (يا ايها الناس اتقوا ربكم و اخشوا يوما لا يجزى والد عن ولده ولا مولود هوجاز عن والده شيئا)(لقمان، آيه 33.) ؛ «اى مردم! تقواى الهى پيشه كنيد و بترسيد از روزى كه نه پدر كيفر اعمال فرزندش را تحمل مى‏كند، و نه فرزند چيزى از كيفر (اعمال) پدرش را». (يوم لا تملكُ نفسٌ لّنفْس شيئا و الامر يومئِذٍ للّه)(انفطار، آيه 19.) ؛ «روزى‏ست كه هيچ كس قادر به انجام دادن كارى به سود ديگرى نيست؛ و در آن روز همه‏ى امور از آنِ خداست.»

انسان بايد از صراط بگذرد و اين كار با اعمال صالح ميسر است تا پس از آن اعمال خود را به خداوند عرضه بدارد؛ در آن جا ندايى از ناحيه‏ى خداى تعالى بلند مى‏شود كه: (وقِفُوهُمْ إنّهم مسؤولون)(صافات،آيه24)؛ «آنها را نگهداريد كه بايد بازپرسى شوند». (يوم تأتى كلّ نفس تجادِلُ عن نّفْسها و تُوَفّى‏ كلّ نفس ما عَمِلَتْ و هم لا يظلمون)( نحل، آيه 111.) ؛ «(بياد آوريد) روزى را كه هر كس (در فكر خويشتن است؛ و تنها) به دفاع از خود بر مى‏خيزد؛ و نتيجه‏ى اعمال هر كسى، بى كم و كاست، به او داده مى‏شود؛ و به آن‏ها ستم نخواهد شد».

بنابراين امام در چنين جاهايى كه براى سرنوشت انسان تعيين كننده است، مى‏گريد تا گريه به حالتى از تفكر و تدبر در سرنوشت او در روز قيامت، تبديل شود تا انسان با ايمان و عمل صالح براى بندگى خداوند تلاش و كوشش كند و براى رويارويى با او آن روز آماده شود؛ بنابراين انسان نبايد براى رضايت مخلوق، خشم خالق را برانگيزد و در معصيت خدا، از كسى پيروى كند؛ پس، همه شعارهاى او سخنى است كه رسول خدا مى‏فرمود: «إن لم يكن بك غضب عليّ فلا أبالى»(خدايا اگر تو بر من خشم نگيرى پرواى چيز ديگرى ندارم.) .

بنابراين انسان بايد به گونه‏اى زندگى كند كه اين نداى عميق الهى را درك كند كه مى‏فرمايد: «يا ايها الذين آمنوا ...» پس، اين احساس در او به وجود آيد كه اين ندا متوجه اوست. تا در انديشه و قلب و زندگى او وارد شود و انسان با همه‏ى وجود خود فرياد برآورد: «لبيك اللهم لبيك»، و در جان و روان خود، تصميم بگيرد اين نداى الهى را به صورت عملى در زندگى خود تحقق بخشد و در خط مستقيم الهى حركت كند. هنگامى كه قرآن مى‏خواند بايد با تدبر و آگاهى باشد تا قرآن در همه‏ى وجود او تبلور يابد، و از نظر فكرى و عملى و سليقه‏اى در خطوطى حركت كند كه قرآن براى زندگى و انسان ترسيم كرده است؛ بدين‏گونه تنها ياد خداوند است كه در آگاهى و زبان او باقى مى‏ماند. دغدغه و نگرانى انسان مؤمن همين است.

امام حسن(ع) در اين جهت حركت مى‏كرد كه به همه‏ى  مردم بگويد زندگى بايد در مسير واقعى انسان مسلمان باشد؛ به گونه‏اى كه انسان هميشه مسؤوليت خود را در دنيا و آخرت به ياد داشته باشد و حضور خدا را باتمام وجودش احساس كند؛ اگر چه او را نمى‏بيند؛ اما او را درك مى‏كند؛ تا در همه‏ى حيات او اين كار وسيله‏اى براى ارتباط با خدا باشد و در همه جا و هر موقعيتى خدا اول و آخر و آغاز و انجام باشد.

در چنين فضايى، در مى‏يابيم كه امام حسن(ع) كسى نيست كه مشغول لذايذ و خواهش‏هاى زندگى شده باشد؛ بلكه انسانى‏ست كه در زندگى خود توازن اخلاقى دارد؛ طيّبات زندگى دنيوى را بر خود حرام نمى‏كند و در آن غرق نيز نمى‏گردد؛ بلكه به مقدار متعادل، از آن بهره مى‏گيرد.

با آشكار شدن اين مطلب، ما با برخى روايان توافق نداريم كه به شكل خيالى از بسيار بودن همسران او سخن گفته‏اند، شمارى از اين‏ها كسانى هستند كه داراى استوارى رفتار نيستند و حكومت ستم آن‏ها را براى تخريب شخصيت امام حسن(ع) بكار گرفته‏اند. حكومت اموى دست به همين كار زد و خواست امام حسن(ع) را به صورت انسانى نشان دهد كه تسليم شهوات است؛ و زندگى او به اين صورت مى‏گذرد كه با عشوه مزاجى با يكى ازدواج مى‏كند و ديگرى را طلاق مى‏دهد. و در برابر او، معاويه را در موقعيت رهبرى فردى كوشا و ممتاز نشان مى‏دادند كه در جهت اداره‏ى شئون مردم حركت مى‏كند.

امام حسن(ع) در جايگاه والايى از رفتار اسلامى قرار داشت؛ به خداوند، كسب خشنودى او، روى آورى به او و دعوت به سوى او مشغول بود. و ازدواج‏هاى ايشان در محدوده‏ى طبيعى بود كه شرايط آن زمان ايجاب مى‏كرد، به مانند همه‏ى مردم اگر چنان مى‏بود كه اين راويان گفته‏اند، بايد فرزندان او، صدها نفر باشند؛ در صورتى كه تعداد سيزده نفر از فرزندان ايشان نام برده شده‏اند كه ممكن است از يك مادر متولد شده باشند.

با همه‏ى اين‏ها، ما بايد در رواياتى كه مؤرخان غير موثق روايت كرده‏اند، دقت كنيم؛ چون آنان احاديث را براى تحقق خواسته‏هاى نظام‏هاى حاكم مى‏ساختند و از آن‏ها پول مى‏گرفتند. تمام اين اخبار و روايات را گماشتگان تبليغى بيان كرده‏اند كه زير سلطه‏ى حكومت يا دستگاه‏هاى اطلاعاتى آن‏ها قرار داشتند.

 

رفتار تربيتى والا

روايت شده است: امام حسن و امام حسين(ع) از جايى مى‏گذشتند. ديدند كه پيرمردى وضو مى‏گيرد؛ اما روش وضوگرفتن او درست نيست؛ بنابراين تظاهر به اختلافى ساختگى كردند؛ هر كدام به ديگرى مى‏گفتند وضوى تو درست نيست. پيش پيرمرد رفتند و از او خواستند تا نظر دهد كه وضوى كداميك درست‏تر است؛ اما پيرمرد قضيه را درك كرد و گفت: وضوى هردوى شما صحيح است و وضوى من نادرست است. من وضوى صحيح را از شما ياد گرفتم و به بركت رحمت و دلسوزى شما راه درست را آموختم.

در اين قضيه ملاحظه مى‏كنيم كه امام حسن و امام حسين(ع) مشاهده مى‏كنند كه پيرمردى با داشتن سن زياد، روش درست وضو گرفتن را نمى‏داند؛ و با توجه با اوضاع سنى خود فرصت يادگيرى هم ندارد. اگر بخواهند به صورت مستقيم طريقه‏ى درست وضو گرفتن را به او آموزش دهند ممكن است احساس كند به شخصيت او توهين شده است؛ بنابراين (مانند برخى از مردم كه همواره روش شماتت و سرزنش را در پيش مى‏گيرند) او را درباره‏ى كوتاهى‏اش در فراگيرى وضوى درست، سرزنش نكردند؛ بلكه با دادن فرصت انتخاب به او و حَكَم قرار دادن وى با تمام احترام با او رفتار كردند. پيرمرد با قضاوت دريافت كه داستان، وجود اختلاف بين آن دو نيست؛ بلكه مسئله، روش حكيمانه و باز، در طرح تربيت انسان‏ها با در نظر گيرى حرمت انسان ديگر است.

ما بايد از اين روش تربيتى اسلامى كه امام حسن و امام حسين(ع) به نمايش گذاشتند، در تمام روش‏هاى تربيتى كودكان و دانش‏آموزان، و مردمى كه ما مسؤول وعظ، هدايت و ارشاد آنان در مسايل عقيدتى و رفتارى دينى هستيم، و نيز در مسايل سياسى، اجتماعى و فرهنگى به كار بنديم؛ چون اهانت و بى‏احترامى به كرامت انسان موجب پيدايش عقده در فرد و بسته شدن راه بر هر گونه انديشه‏اى مى‏شود كه قصد آن هدايت اوست.

و نيز روايت شده است: روزى امام حسن(ع) از كنار فقرا مى‏گذشت كه تكه‏هاى نان را روى زمين گذاشته و دور آن نشسته بودند و تكه‏اى از آن را مى‏داشتند و مى‏خوردند. آنان به امام حسن(ع) تعارف كردند و گفتند: اى فرزند دختر رسول خدا! بفرمائيد و با ما غذا ميل كنيد. امام حسن(ع) در كنار آن‏ها نشست و فرمود: «إنّ الله لايحبُ المتكبرين»؛ «خداوند، متكبران را دوست نمى‏دارد» و با آنان غذا خورد؛ سپس آنها را به خانه‏ى خود دعوت كرد و به آنان غذا داد، و لباس پوشاند.

در اين رفتار اخلاقى امام حسن(ع)، اوج تواضع و فروتنى را مشاهده مى‏كنيم؛ در حالى كه ايشان به لحاظ موقعيت اجتماعى، جايگاه والايى داشتند. «محمد بن اسحاق» روايت كرده است: كسى در شرافت و بزرگى پس از رسول خدا(ص) به حسن بن على نرسيد. مردم بر در خانه‏اش مى‏نشستند. وقتى ايشان خارج مى‏شد و مى‏نشست راه‏بند مى‏آمد و به احترام آن حضرت، هيچ كس عبور نمى‏كرد. وقتى حضرت از اين موضوع آگاه مى‏شد (راه‏بند آمده است) بر مى‏خاست و داخل خانه مى‏رفت و مردم عبور مى‏كردند».

راوى مى‏گويد: در راه مكه امام حسن(ع) را ديدم كه از روى شتر پائين آمده بود و پياده راه مى‏رفت؛ با ديدن حضرت همه‏ى مردم از شترها پائين آمدند و پياده راه افتادند؛ حتى ديدم «سعد بن ابى وقاص» نيز از شتر پياده شد و در كنار حضرت پياده راه افتاد.

از لابلاى اين تصوير كه نشان دهنده‏ى عظمت امام در دل مردم است، درمى‏بابيم كه امام، چگونه ارزش‏هاى عالى اسلامى را در تواضع به فقيران تجسم مى‏بخشيد. پس، براى احترام به ايمان و انسانيت آنان، در كنارشان برروى زمين مى‏نشست و با آن‏ها غذا مى‏خورد.

اگر چه افراد ديگر در موقعيت‏هاى اجتماعى بالاتر، بر تهيدستان احساس برترى مى‏كنند كه اين نوعى تكبر است؛ در حالى كه خداوند دوست ندارد كه كسى در خود روحيه برترى جويى نسبت به مردم داشته باشد. سپس امام حسن(ع) فقرا را به خانه‏ى  خود با عزت و احترام تمام، دعوت مى‏نمود، تا به جهت فقرشان، احساس حقارت نكنند؛ بلكه با انسانيت، ايمان و صفات نيكشان در وضعيت فقيرانه‏اى كه دارند، حركت كنند؛ بنابراين آن‏ها را اطعام مى‏كرد و به آنان لباس مى‏پوشانيد تا تلخى محروميت را از آن‏ها بزاديد.

اين رفتار امام حسن(ع) به ما مى‏آموزد كه هميشه به ارزش‏هاى اسلامى عمل كنيم و انسانيت انسان را درك كنيم؛ به ويژه اگر فقير مستضعف مؤمن باشد؛ زيرا اين كار موجب مى‏شود كه جامعه با درك انسان ديگر، سود ببرد و از طبقاتى شدن استكبارى دور بماند؛ [وضعيتى‏] كه انسان را به علت فقر، موقعيت اجتماعى پائين و نسب پائين‏تر خود، تحت فشار قرار مى‏دهد؛ بگونه‏اى كه انسانيت او سقوط مى‏كند، روحش مكدر مى‏گردد و به سوى نابودى كشانده مى‏شود.

ما بايد بدانيم كه تواضع در ارزش‏هاى انسانى، جايگاه انسان را پائين نمى‏آورد؛ بلكه آن را والاتر مى‏سازد؛ زيرا اين واقعيت روشن مى‏شود كه ارزش معنوى او بزرگ‏تر از مال و جاه و نَسَب است؛ چون انسانيت، از ويژگى‏هاى ذاتى اوست.

 

سعه‏ى صدر

معاويه شاميان را بر كينه و دشمنى على و اهل‏بيت(ع) او تربيت كرده و در دلهايشان سب و لعن على(ع) را جا داده بود، و ائمه‏ى جمعه را موظف كرده بود كه از اين روش پيروى كنند؛ بنابراين از سنت‏هاى نماز جمعه اين بود كه را با دشنام دادن به آن حضرت آغاز كنند و به پايان برسانند تا از اين راه محبّت على(ع) را در دل‏ها از بين ببرد؛ ولى آن‏ها نتوانستند در اين راه موفقيتى به دست آوردند.

يكى از ائمه‏ى چهارگانه اهل سنت گفته است: چه بگويم درباره‏ى مردى كه دوستانش به علت ترس، فضايل او را پوشاندند و دشمنانش به علت حسد، آن‏ها را مخفى كردند؛ با اين حال فضايل او شرق و غرب و زمين و آسمان را پر كرده است.

يكى از همين شاميان كينه‏ورز، امام حسن(ع) را در راه ديد و به آن حضرت فحش و دشنام داد، امام در برابر او واكنشى نشان نداد. وقتى فحش و دشنام مرد شامى تمام شد، امام حسن(ع) به او رو كرد؛ در حالى كه در صدايش طنين اين كلام الهى بود كه (و إذا خاطبهم الجاهِلون قالوا سلاما)(فرقان، آيه 63) ؛ «و هنگامى كه جاهلان آن‏ها را مخاطب سازند (و سخنان نابخردانه گويند)، به آنان سلام مى‏گويند (و با بى اعتنايى و بزرگوارى مى‏گذرند)»، و تبسمى بر صورت داشت. به او سلام كرد و فرمود: «اى پيرمرد! اگر چيزى مى‏خواهى، برآورده‏اش مى‏كنيم؛ اگر نيازمندى، به تو مى‏بخشيم؛ اگر راهنمايى مى‏خواهى، هدايتت مى‏كنيم؛ اگر بار سنگينى دارى، از دوشت بر مى‏داريم؛ اگر گريخته‏اى، پناهت مى‏دهيم، اگر گرسنه‏اى سيرت مى‏نمائيم؟ اگر عريانى، لباست مى‏پوشانيم؛ اگر حاجتى دارى، برآورده‏اش مى‏كنيم؛ اگر همراه ما بيايى و مهمانمان شوى و كالايت را در نزد ما بگذارى، هنگام بازگشت به تو باز مى‏گردانيم؛ چون جاى ما وسيع است و مال ما زياد مى‏باشد».

هنگامى كه مرد شامى اين سخنان را از امام حسن(ع) شنيد، گريه كرد؛ سپس گفت: شهادت مى‏دهم كه تو خليفه‏ى  خداوند در روى زمين هستى و خداوند بهتر مى‏داند كه رسالتش را در كجا قرار دهد؛ سپس به سوى خانه‏ى  امام حسن(ع) رفت و تا وقت بازگشت مهمان آن حضرت بود.

اين رفتار ملايم امام حسن(ع) از موضع ضعف نبود؛ چون او در موقعيت نيرومندى قرار داشت و مرد شامى در جايگاه ضعف بود. امام حسن(ع) مى‏دانست اين مرد از كسانى‏ست كه از سوى دستگاه معاويه شست و شوى مغزى شده‏اند و فريب خورده‏اند؛ زيرا فحش، دشنام و دشمنى برخى از مردم، به علت دشمنى شخصى نيست؛ بلكه ممكن است به علت تبليغات سوئى باشد كه افكارشان را تباه ساخته است؛ مانند تبليغات معاويه كه به مردم شام گفته بود: ما با على(ع) مى‏جنگيم؛ زيرا او نماز نمى‏خواند.

در تاريخ نمونه‏هاى بسيارى وجود دارد كه دشمنان و كينه‏توزان و بدكرداران درباره‏ى كسانى كه در راه هدايت و درستى گام بر مى‏دارند، با كلمات و تعبيراتى سخن مى‏گويند كه چهره‏ى آن‏ها را تخريب كنند. اين كار بدانجا رسيده است كه مردم با آنان «قربة الى الله» دشمنى مى‏كنند.

بنابراين، روش ائمه(ع) اين بوده است كه اين گروه از مردم فريب خورده را تحمل كنند تا بتوانند تصوّر ذهنى نادرست آنها را اصلاح كنند. هنگامى كه بر مردم چهره‏ى واقعى ائمه(ع) نمايان شود، آنان از تمام دشنام‏ها و كينه‏ها و دشمنى‏ها برخواهند گشت. هدف از اين شيوه‏ى اخلاقى تنها عفو و بخشش فرد بدكردار نيست؛ بلكه علاوه بر اين، هدف آن تربيت و آگاه نمودن فرد خطاكار است تا او با آگاهى از وضعيت نادرستى كه در آن قرار دارد، بيرون رود. اين روش، همان روش قرآنى و پيامبر گونه است: (ادفع بالّتي هى أحسن فاذا الذى بينك و بينه عداوة كأنه ولى حميمٌ)( فصلت، آيه 34.) ؛ «بدى را با نيكى دفع كن، ناگاه (خواهى ديد) همان كس كه ميان تو و او دشمنى‏ست، گويى دوستى گرم و صميمى است»؛ بنابراين ما نبايد با افراد فحاش و دشنام دهنده مقابله به مثل كنيم؛ اگر چه حق چنين كارى را داريم. خداى متعال فرموده است: (فمن اعْتدى عليكم فاعتدوا عليه بمثل ما اعْتدى عليكم) (بقره، آيه 194)؛ «(بطور كلى) هر كس به شما تجاوز كرد، همانند آن بر او تعدى كنيد». ولى خداوند در جاى ديگر فرموده: (وأن تعفوا أقربُ للتقوى)(بقره، آيه 237) ؛ «و گذشت كردن شما (و بخشيدن تمام مهر به آنها) به پرهيزكارى نزديك‏تر است». امام على(ع) فرموده است: «برترين چيز دنيا رسيدن به لذت و تسكين خشم نيست، - تمام آرزوى ما در اين دنيا اين نباشد كه خشممان را تسكين دهيم - بلكه از بين بردن باطل و احياى حق است.»

بنابراين در صورتى كه انسان بتواند درباره‏ى دشمنش كارى كند كه او را به دوست تبديل كند، و يا انسان منحرفى را به راه راست هدايت نمايد، چه سودى برتر از اين وجود دارد؟ اين همان برنامه‏ى اخلاقى اسلام است و سيره‏ى ائمه اهل‏بيت(ع)، كه ما آنان را دوست مى‏داريم؛ چون آن‏ها اسلام را در انديشه و رفتار، در همه‏ى صحنه‏هاى زندگى، تجلى بخشيدند.

اگر ما مى‏خواهيم پيرو اهل‏بيت(ع) باشيم بايد آن گونه كه آن‏ها حركت كردند، حركت نمائيم و همان‏گونه كه آن‏ها به خدا روى آوردند ما نيز به خدا روى آوريم.

 

آيا امام حسن(ع) مسالمت طلب بود؟

پيش از اين كه به قضيه‏ى صلح امام حسن(ع) بپردازيم، بايد متذكر شويم كه برخى از مردم او را انسانى مسالمت جو مى‏دانند كه در شخصيت خود، ويژگى رويارويى را نداشت. و برخى ديگر در اين‏باره افراط كردند و به بدگويى پرداختند و امام حسن را به ضعف شخصيت متهم كردند؛ زيرا اينان فقط مسئله صلح ايشان را بررسى مى‏كنند و مسايل پيش از آن را، ناديده مى‏گيرند.

ما پژوهشگران را دعوت مى‏كنيم كه امام حسن(ع) را با اراده‏ى قوى در تمام وجودش و بالندگى اسلامى در همه‏ى انديشه‏اش بشناسند.

زمانى‏كه مكاتبات امام حسن(ع) و معاويه را مى‏خوانيم و آن را با مكاتبات امام على(ع) و معاويه مقايسه مى‏كنيم، درمى‏يابيم كه كلمات آن دو از نظر قدرت، مسؤوليت، آگاهى، مكتبى بودن، مقابله و بالندگى اسلامى، تفاوتى با هم ندارند. اگر واژه‏هاى امام حسن(ع) را برداريم و به جاى آنها واژه‏هاى امام على(ع) را بگذاريم، مى‏بينيم اين نامه همان نامه‏ى امام على(ع) است. اين نكته سبب مى‏گردد امام حسن(ع) را داراى شخصيتى نيرومند در حق، بشناسيم كه در برابر باطل مى‏ايستد؛ و مى‏داند در جدال و كشمكش‏ها چگونه از شيوه‏ى زورمدارانه استفاده كند بدون اينكه در جزئيات از خط اسلام دور شود؛ چون انسان، به هنگام خشونت، شيوه‏هاى آرام را فراموش مى‏كند.

ولى ما مى‏بينيم امام حسن، هنگامى كه در قبال كلماتش مسؤوليت دارد، در موضع‏گيرى‏هايش زورمدار و سخت‏گير است؛ به گونه‏اى كه هرگز سستى در آن ديده نمى‏شود. بنابراين امام حسن(ع) فردى ضعيف نيست؛ و صلح طلبى و مسالمت جويى ايشان از حالت روانى افراد آرام كه دوست ندارند وارد هيچگونه درگيرى شوند، نشأت نمى‏گيرد.

ما مى‏دانيم كه امام حسن(ع) با تمام توان با معاويه وارد جنگ شد و مى‏خواست راه حقى را كه پدرش امام على(ع) آغاز كرده بود، كامل كند. مشكل تزلزل و سستى در سپاه كه امام على(ع) در آخرين روزهاى عمرش با آن روبه‏رو شد، به شكل شديدترش در زمان امام حسن(ع) بروز كرد.

 

نگاهى به سپاه امام حسن(ع)

بخشى از سپاه امام حسن(ع) را خوارج تشكيل مى‏دادند. آن‏ها از روى دوستى همراه آن حضرت نشده بودند؛ هدف آنان جنگ با معاويه بود و فرق نمى‏كرد كه اين كار به چه وسيله و همراه چه كسى انجام شود.

بخشى ديگر از سپاه او را غنيمت طلبان تشكيل مى‏دادند. در اين بين كسانى بودند كه تعصبات قبيله‏اى داشتند و رؤساى آن‏ها براى به دست آوردن مال و مقام آنان را تحريك كرده بودند و مى‏خواستند در سپاه امام حسن(ع) رخنه به وجود آورند.

در ميان سپاهيان و فرماندهان آن حضرت، برخى از نزديكان ايشان وجود داشتند كه معاويه برايشان پول فرستاد و آن‏ها نيز بدون اجازه امام حسن(ع) سپاه را ترك كردند. نامه‏هاى بسيارى براى معاويه فرستاده مى‏شد با اين مضمون كه اگر بخواهيم مى‏توانيم حسن را زنده يا مرده تسليم تو كنيم. معاويه نيز ميان سپاه امام حسن(ع) جاسوس مى‏فرستاد تا سپاه آن حضرت را ارزيابى كنند كه چگونه آنان تلاش مى‏كنند كه او را به شهادت برسانند.

از اين رو اوضاع و ماهيت سپاه امام حسن(ع) با سپاه امام حسين(ع) تفاوت مى‏كرد و فضاى آن روز به گونه‏اى بود كه به ايشان، حركتى شبيه حركت امام حسين(ع) را اجازه نمى‏داد؛ چون مقابله و جنگ به معناى سقوط صددرصد بود؛ در حالى كه هدف امام حسن(ع) از جنگ و مخالفت اين بود كه حقيقت را بر مردم آشكار نمايد؛ صلح آن حضرت نيز به معناى پذيرش مشروعيت معاويه نبود. امام حسن(ع) وضع سپاه خود را بررسى كرد، اوضاع جنگ را ديد. از همه‏ى اين‏ها دريافت كه اگر به جنگ ادامه دهد، نه تنها به مصلحت نيست؛ بلكه بر خلاف مصلحت اسلام و مسلمانان خواهد بود.

از اين رو اگر ما خواستيم وارد عمليات شهادت طلبانه و كارهاى شبيه آن گرديم، بايد به نتايج مثبت آن بينديشيم. اگر نتايج حاصل از آن منفى بود، رفتن در اين راه، بر خلاف رسالت دينى ماست.

همين گفته مى‏شود: قيام امام حسين(ع) بازتاب صلح امام حسن(ع) بود. و ما به كسانى كه صلح را روش امام حسن(ع) و قيام را شيوه‏ى امام حسين(ع) مطرح مى‏نمايند، مخالف هستيم؛ چون روش حسنى همان شيوه‏ى حسينى در اوضاع زمانى امام حسن(ع) و روش حسينى همان شيوه‏ى حسنى در اوضاع زمانى امام حسين(ع) است؛ براى اينكه هر دو از يك سرچشمه نوشيده‏اند و هردو در يك خط حركت مى‏كنند.

و نيز ما بايد بدانيم، انسان مكتبى ناگزير است كه در حركت خود، واقعيت‏هاى موجود را در نظر بگيرد تا در يك جا صلح و در جاى ديگر جنگ را انتخاب كند؛ زيرا هم جنگ و هم صلح، نتايج مثبت و منفى دارند.

 

جايگاه صلح در جامعه‏ى اسلامى‏

صلح امام حسن(ع) اين آگاهى سياسى را به ما مى‏بخشد كه در همه‏ى مراحل زندگيمان، قضيه‏ى صلح را در جامعه اسلامى و نه در جامعه‏ى غير اسلامى، بررسى كنيم؛ بنابراين اگر درگيرى و كشمكشى در جامعه‏ى اسلامى روى دهد، مصلحت عالى اسلام اقتضا مى‏كند كه مسالمت به خرج دهيم؛ چون همان‏گونه كه مى‏گويند: جنگ باعث سقوط چارچوب را بر سر همه فرو مى‏ريزد.

ما همين مسئله را از كلام امام على(ع) در مى‏يابيم كه فرمودند: «لأسلمنّ ما سلمتْ امور المسلمين و لم يكن فيها جورٌ إلاّ عليّ خاصّة»(نهج البلاغه، ج 6، باب 73، ص 166) ؛ بنابراين صلح و مسالمت جويى برخاسته از مصالح بلند مسلمانان است؛ نه ناشى از حالات روانى انسان.

ولى جاهايى نيز وجود دارد كه اصلاح جامعه‏ى اسلامى اقتضا مى‏كند كه از زور استفاده شود و يا اينكه قيام و انقلابى صورت گيرد؛ چون در اين مورد قيام و انقلاب، تنها راه‏حل موجود و مطابق مصلحت اسلامى‏ست.

مسئله صلح و مسالمت جويى در محدوده‏ى جامعه‏ى اسلامى معنا دارد. برخى از مردم از صلح امام حسن(ع) استفاده‏ى نادرست مى‏كنند تا قضيه صلح با اسرائيل را مطرح كنند. و نيز برخى از مردم، و برخى از عالمان «وعاظ السلاطين»، از صلح حديبيه سوء استفاده مى‏كنند تا صلح با اسرائيل را مشروعيت بخشند؛ در حالى كه در صلح حديبيه رسول گرامى اسلام(ص) از موضع خود پائين نيامد؛ بلكه هدف او از صلح اين بود كه فرصت آماده شدن براى فتح بزرگ - فتح مكه- براى آنان پديد آيد؛ چون اگر در آن مرحله، پيامبر اسلام(ص)، با قريش وارد جنگ مى‏شد، ديگر توان فتح مكه را به دست نمى‏آورد؛ از اين جهت، صلح، عقب نشينى تاكتيكى بود، كه جز از جنبه‏ى معنوى قابل تفسير نبود. او بدين گونه فتح بزرگى را به دست آورد كه از يك جنگ تمام عيار با قريش جلوگيرى كرد؛ زيرا با صلح كارى كرد كه تمام نيرو و توان قريش را از بين برد.

اما صلح امام حسن(ع)، صلح در جامعه‏ى اسلامى و براى مصالح مسلمانان بود؛ چون جنگ‏هاى بسيار، آن‏ها را خسته كرده بود و به علت تنگناها و اوضاع دشوار آن روز، جنگ دستاورد ديگرى را در پى نداشت.

بنابراين امام حسن(ع) مى‏خواست. براى قيام امام حسين(ع) برنامه‏ريزى كند. اگر امام حسن(ع) آن روز جنگ مى‏كرد، او و برادرش امام حسين(ع)، اهل‏بيت او و ياران ايشان به شهادت مى‏رسيدند و ديگر صداى حقى بلند نمى‏شد.

 

وصايا و مواعظ امام حسن(ع)

بايد به سخنان گهربار امام حسن(ع) گوش فرا دهيم و ببينيم كه چگونه مردم را موعظه مى‏كند و ويژگى‏هايى را كه موجب اعتلاى انسان و قرب پروردگار مى‏شود، براى ما مشخص مى‏نمايد. «يا ابن آدم عفّ عن محارم الله تكن عابدا، وارض بما قسم الله تكن غنياً»؛ «اى فرزند آدم! از محارم الهى بپرهيز تا پرستشگر شوى، و به قسمت الهى خشنود باش تا بى‏نياز گردى»؛ چون بى‏نيازى حقيقى، بى‏نيازى و غناى نفس است و عطش مال و ثروت تمام شدنى نيست؛ «و أحسن جوار من جاورك تكن مسلما»؛ «با همسايه‏ات به نيكى رفتار كن تا مسلمان باشى»؛ يكى از نشانه‏هاى مسلمان اين است كه به همسايه‏اش نيكى كند. «و صاحب الناس بمثل ما تحب أن يصاحبوك به تكن عادلاً»؛ «با مردم آن گونه صحبت كن كه دوست دارى ديگران با تو صحبت كنند تا عادل باشى». عدالت بدين معنى است كه انسان با مردم آن‏گونه رفتار كند كه دوست دارد ديگران با او رفتار كنند. «إنه كانَ بين أيديكم أقوام يجمعون كثيرا»؛ «شما خويشاوندانى داريد كه مال زياد جمع مى‏كنند». آنان ثروت زياد جمع مى‏كنند، قصرهاى محكمى بنا مى‏كنند، آرزوهاى دراز دارند، اكنون آن‏ها كجا هستند؟ «أصبح جمعهم بوراً و علمهم غروراً و مساكنهم قبوراً»؛ «جمعشان برباد رفت، عملشان بيهوده گرديد و گورها جايگاهشان شد». «يا ابن آدم لم تزل فى هدم عمرك منذ سقطت من بطن امّك»؛ «اى فرزند آدم! از زمانى كه از مادر متولد مى‏شوى، عمرت پيوسته از بين مى‏رود». «فخذ بما فى يدك لما بين يديك»؛ «از امكاناتى كه اكنون در اختيار دارى براى آينده‏ات استفاده كن»؛ چون آينده‏ى انسان قرار گرفتن در برابر خداوند است؛ بنابراين بايد تلاش كرد تا از مال، مقام و قدرت امروز براى آخرت بكارگيرى. «فإن المؤمن يتزود والكافر يتمتع»؛ «مؤمن براى آخرتش توشه بر مى‏گيرد و كافر در همين دنيا از آن بهره مى‏برد».

 

وصيت آخر

همچنين حديثى از امام حسن(ع) روايت شده است كه ايشان در اين حديث درباره‏ى خلافت خود، صلح با معاويه و اوضاع آن و مصائب و مشكلات پس از صلح، و مسموم شدن با نقشه‏ى معاويه و به دست «جعده» دختر «اشعث بن قيس»، كه پدرش از دشمنان اهل‏بيت(ع) بود و تلاش «بنى‏اميه» هنگامى كه امام حسين(ع) جنازه‏ى برادر را براى تجديد پيمان، به زيارت رسول خدا برد، به تفصيل مى‏پردازد. در اين‏باره سخن بسيار است؛ ولى ما وصيت امام حسن(ع) - اين قلب گشوده بر محبت مردم - را به برادرش امام حسين(ع) در اين جا يادآور مى‏شويم:

«اى حسين! بر تو درباره‏ى  خانواده‏ام، فرزندانم و خانواده‏ى خودت وصيت مى‏كنم كه از خطاهايشان چشم بپوشى، نيكى‏هايشان را قبول كنى، و بر آن‏ها سرپرست و پدر باشى، و مرا در كنار جدم رسول خدا دفن كن؛ چون من به جدم و خانه‏ى او سزاوارترم، اگر از اين كار مانع شدند، به قرابتى كه ميان من و تو وجود دارد، سوگند مى‏دهم، در مسئله دفن من خونى ريخته نشود تا اينكه به ملاقات جدم رسول‏الله بروم و به او درباره‏ى آنچه مردم با ما كردند، شكوه كنم و خبر دهم».

بدين گونه مروان و همراهان او و عايشه همسر رسول خدا ايستادند تا مانع خاكسپارى امام حسن(ع) در كنار جدش شوند، در اين زمان بنى‏هاشم در حالى كه شمشير به دست گرفته بودند، خواستند با آن‏ها وارد جنگ شوند؛ ولى امام حسين(ع) آن‏ها را از اين كار باز داشت، و خطاب به مردم فرمود: «اگر عهد برادرم - در حفظ خون‏ها - نبود كه در مسئله‏ى دفن او خونى ريخته نشود، مى‏ديديد كه چگونه شمشيرهاى خدا شما را در مى‏يافت؛ در حالى كه شما عهدى را كه ميان ما و شما بود، شكستيد و شرايطى را كه ما درباره‏ى خودمان با شما قرار داديم، باطل ساختيد».

بنابراين، امام حسن(ع) مظلومانه در قبرستان بقيع و در كنار جده‏اش «فاطمه بنت اسد» به خاك سپرده شد. هدف ما از يادآورى نام امام حسن(ع) و اهل‏بيت(ع) اين است كه پايبندى‏مان را به امامت و خط آن‏ها، و همه نصايح و پندهاى آن‏ها، سفارش‏ها و آموزه‏هاى آن‏ها، تجديد نمائيم. اين كار به معناى آن است كه ما با آن‏ها هستيم.

 

موعظه‏ى آخر

موعظه‏ى آخر امام حسن(ع) هنگامى كه به وسيله‏ى سم بيمار شده بود، و در نتيجه‏ى  آن به شهادت رسيد، اين گونه است كه راويان نوشته‏اند «جنادة بن ابى اميه» به امام حسن(ع) گفت: اى فرزند رسول خدا! ... به من پندى ده، امام حسن(ع) فرمود: «براى سفر آخرت مهيا شو و پيش از اينكه مرگت فرا رسد توشه‏اى فراهم كن. بدان كه تو در پى دنيا هستى و مرگ در پى توست، غصه‏ى روزى را كه نيامده است نخور و به روزى را كه در آن بسر مى‏برى انديشه كن، بدان كه از مال دنيا جز به اندازه‏ى قوت و غذايت مصرف مى‏كنى و بقيه‏اش را براى ديگران مى‏گذارى، بدان كه در حلال دنيا حساب و در حرام آن عذاب و عقاب است و در شبهات آن سرزنش وجود دارد؛ بنابراين دنيا را مانند يك مردار بدان، به اندازه‏اى كه تو را كفايت كند بردار، اگر حلال است با آن زاهدانه رفتار كرده‏اى، و اگر حرام است گناهى نكرده‏اى، و همان مقدار كه از مردار بر مى‏گيرى از دنيا برداشته‏اى، و اگر جزايى داشته باشد جزاى آن كم است. براى دنيايت آن‏گونه كار كن كه گويى در آن جاودانى و براى آخرتت آن‏گونه تلاش كن كه گويى فردا خواهى مُرد.

بنابراين اگر مى‏خواهى عزت را بدون تبار، و عظمت را بدون سلطنت به دست آورى، از ذلت معصيت خداوند خارج شو و به سوى عزت اطاعت خداوند رهسپار گرد.

هنگامى كه از روى نياز به صحبت با مردم كشيده مى‏شوى، با كسى مصاحبت كن كه مصاحبت او تو را زينت بخشد و اگر چيزى از او بگيرى تو را حفظ كند، اگر كمكى از او بخواهى تو را يارى نمايد، اگر حرفى گفتى، سخنت را تصديق كند، اگر بپيوستى او اين پيوند را تحكيم بخشد، اگر دستت را براى كمك دراز كردى دستت را بگيرد، و اگر در تو رخنه‏اى پيدا شد او آن را ببندد، اگر نيكى از تو ديد، آن را نيكى حساب كند، اگر چيزى از او خواستى به تو بدهد، اگر سكوت كردى او سخن را آغاز كند، اگر گرفتار درد و مصيبتى شدى، تسلايت دهد، از او دشوارى و بلايى بر تو نمى‏رسد، و از راه‏هاى مختلف بر تو وارد نمى‏شود (صادق است) در پيشامدها تو را وانمى‏گذارد، و اگر در كارى نزاع و اختلاف كرديد، به تو ايثار مى‏كند»(اعيان الشيعه، ج 4، ص 85) .

اين سخنان، كلمات حق، حكمت آميز و خير و استوارى هستند كه ما ناگزيريم آن‏ها را در زندگيمان به كار بنديم تا براى ما پند، خط مشى و منشأ حركت و خيزش باشند تا بدين گونه خير دنيا و آخرت را به دست آوريم.

اين نام امام حسن(ع) است كه ما را با خدا، زندگى و انسان و هر آنچه سعادت دنيا و آخرت ما را تأمين مى‏كند، ارتباط مى‏دهد. و اين سيره‏ى اهل‏بيت(ع) در همه‏ى مواضع، آرمان‏ها، دعوت‏هاى‏شان بسوى خدا، و همه‏ى رفتارهايشان در زندگى‏ست كه اسلام را در گفتار و رفتارهايشان مجسم مى‏سازند. حقيقتاً آن‏ها در برابر ظلم و استكبار، انسان‏هايى انقلابى بودند و [قلب و انديشه‏شان‏] بر همه مستضعفان گشوده بود.