مطالعه پيرامون‏ زندگانى ائمه (ع)

 

 

·  وظايف و رسالت پيشوايان‏

 
 

·  ولايت اهل‏بيت در انديشه و عمل‏

 
 

·  باز هم سرچشمه‏ى صاف و پاك‏

 
 

·   اهل بيت و قرآن‏

 
 

·  علل تزوير و تحريف‏ 

 
 

·  قرآن، پايگاه فكرى و اساسى اسلام‏

 
 

·  صفا دهى و جلابخشى مفاهيم‏

 
 

·  قرآن، زنده و حيات بخش است‏

 
 

·  رويارويى‏ هاى تازه‏ 

 
 

·  ظاهر آيات قرآنى‏

 
 

·  پالايش ميراث فرهنگى‏ 

 
 

·  تفسير تطبيقى‏ 

 
 

·  معيار پاكسازى و صفابخشى ميراث‏

 
 

 

 

 

 

بررسى و نقد سيره و زندگى اهل‏بيت(ع) از امورى‏ست كه مسلمانان، اهميت و ضرورت دقيق آن را احساس مى‏كنند؛ زيرا سيره‏ آنان ارتباط مستقيمى با عقايد، جهان‏بينى و امور فكرى و روحى، فرهنگى، دينى و تاريخى ما دارد.

از جانب ديگر، اهميت بررسى و مطالعه‏ ى سيره‏ى پيشوايان ما، به علت ارتباط فكرى و عملى آن با زندگى ما و به جهت اين است كه اين سيره و زندگانى، خط و امتداد طبيعى دعوت اسلامى؛ بلكه ترجمه‏ى عينى و كاربردى قرآن است.

وظيفه و رسالت پيشوايان دين؛ حتى پس از بركنار شدن آنان از رهبرى و موقعيتى كه خدا به آن‏ها سپرده است، توضيح و تبيين مسايل اسلامى است، كه به سبب اوضاع پيش آمده و اشتباهاتى رخ نموده و مخلوط كردن حق و باطل -پس از رحلت پيامبر- گرفتار ابهام و پيچيدگى ‏هايى، شده است، و فتنه و بحران دامنگير اسلام و مسلمانان گرديده است. در اين هنگام، امامان بودند كه نقش يك پاسدار امين را براى حفظ ارزش‏ها و مفاهيم اسلامى به عهده گرفتند تا از تحريف فروغ اسلام و تخريب محتواى اصيل و الهى آن جلوگيرى نمايند. يعنى همان چيزهايى كه حكّام ستمگر و مزدوران فكرى آنان، بدان وسيله اسلام را به دلخواه خود تفسير مى‏نمودند؛ حاكمان، شهوت‏پرستان و طمعكارانى كه مى‏خواستند اسلام را وسيله‏ى سوء استفاده، ارضاى تمايلات نفسانى خويش و توجيه‏ گر رسوايى ‏هايشان قرار دهند.

اين جاست كه به اهميت مسؤوليت اين پيشوايان پاك و شايسته پى مى ‏بريم كه در سخت‏ترين شرايط و در برابر موانع و سنگ اندازى ‏هاى بسيارى كه دشمنان مى‏ خواستند در برابر گسترش اسلام ايجاد كنند، فعاليت مى ‏كردند و توانستند با جهاد همه جانبه‏ ى شان -كه تمام خطرها را به جان خريده بودند- اسلام را از آسيب‏هاى درونى حفظ كنند و هم به تفسير و تطبيق عينى و علمى قرآن، و مفاهيم و مبانى آن در شرايط گوناگون بپردازند و هم به توجيه مسلمانان و تربيت دانش ‏آموزان و رهبران صالح اقدام كنند، تا آنان را از فساد و انحراف دور نمايند.

اين تلاش‏ها، به روش‏هاى گوناگونى صورت گرفته است كه يك نمونه ‏اش در انقلاب و قيام اسلامى تبلور پيدا مى ‏كند و نوع ديگر آن در جهادى مجسم مى‏ شود كه شكل دعا به خود گرفته، و با آن زنگ خطر مادّى ‏گرايى را براى همه به صدا در مى ‏آورد؛ چنانكه توجيه، تعليم و تربيت فكرى، فرهنگى، و گفتمان در زندگى و شيوه‏ ى امام باقر(ع) و فرزندش امام صادق(ع) راهكار ديگرى را ارائه مى نمايد كه در موقعيت‏ شناسى و جهاد فكرى (انقلاب فرهنگى) آن دو بزرگوار ديده ميشود. البته برخى از امامان(ع) از فرصت‏هاى مناسب‏ترى برخوردار بودند.

و اين سيره، خود سرمايه‏ ى  بزرگ دينى و علمى ‏ست كه ما به بسيارى از آن دست يافته ‏ايم و مى ‏توانيم با بهره ‏گيرى از آن در فهم و اجراى دين يا دفاع از آن، كمك بگيريم.

 

وظايف و رسالت پيشوايان‏

خلفاى بنى‏اميه هميشه مخالف خط اهل‏بيت(ع) بودند و مزاحم حركت، هدف و مانع رسالت آنان مى‏گرديدند؛ و در اين راه از هر وسيله و روشى استفاده مى‏كردند و بلكه روش‏هاى ويرانگر و مزورانه‏اى را براى استضعاف، شكنجه و آزار عليه پيشوايان و يارانشان، در پيش مى‏گرفتند؛ حتى كار به جايى رسيده بود كه اگر گفته شود فلانى يهودى است، بهتر است تا گفته شود شيعه و پيرو اهل‏بيت(ع) مى‏باشد.

چرا چنين بود؟ با آنكه ائمه و پيشوايان دين پس از انقلاب حسينى، عليه شخص و حكومتى دست به قيام نزده بودند.

اگر دقت كنيم، درمى‏يابيم كه انقلاب امام حسين(ع) خود تبديل به يك انقلاب فكرى، روحى و معنوى شده بود كه ائمه پرچم آن را به دوش گرفته بودند. - انقلابى كه تبديل به يك حركت دائمى عليه ستم، طغيان، جنايت، فساد، و گسست‏هاى معنوى و اخلاقى شده بود.

انقلاب حسينى مسؤوليت و رسالتى بود بر دوش پيشوايان معصوم(ع)، كه اسلام را به صورت واقعى و چهره حقيقى‏اش نشان دهند، چهره‏اى كه پاك از هر انحراف، و پالايش يافته از هر تحريف و تفسير افراطى و تفريطى  و شبهه ناك باشد تا از دستبرد تحريف گران و ستمكاران مصون بماند.

اسلام اهل بيت(ع)، اسلامى است كه طاغوت را نفرين و ظلم و گناه را محكوم مى‏كند و در برابر آن فرياد بر مى‏آورد و به جنگ عليه ظالم بر مى‏خيزد و با قطع رابطه و بيزارى از ستم، همكارى با ستمكار را ملعون مى‏شناسد.

همان اسلامى كه امت را به قدرت رساندن ظالم و همكارى با او مى‏شناسد و كمك به ظلم يا اطاعت از ستمكاررا تعاون  بر گناه و جنايت معرفى مى‏كند؛ زيرا همكارى با ظالم است كه او را بر مردم مسلط مى‏سازد و پايگاه حاكم غاصب را مستحكم مى‏سازد؛

اما اگر افراد و دسته‏ها، همه، رابطه و همكارى‏شان را با ظالم قطع كنند، آنان در برابر اراده ميليونى فرزندان امت چه خواهند كرد؟ هر حكومت و قدرتى؛ در برابر مخالفت مردم متلاشى خواهد شد و زمينه پيروزى خوبان و استقرار حكومت عادلانه كه به نفع اسلام و مسلمانان عمل كند، فراهم خواهد گرديد.

عدالت در حكومت و پيروى از موازين حق، قسط و كرامت، ارزشمندتر از هر چيزتر و مقدم بر هر كارى در مبارزات اجتماعى و فعاليت‏هاى سياسى‏ست.

اسلام، نظامى‏ست كه عدالت اجتماعى را به بهترين و زيباترين شكل آن به جامعه ارائه ميدهد و در برابر قانون و محكمه عدل اسلامى، حاكم را با طبقه مستضعف و مردم عادى يكسان و برابر مى‏شناسد.

طرح اسلام، آشكارا بامصالح و منافع فردى، خود سرى و آزادى‏هاى بى قيد شرط عناصر مستبد و خود خواه برخورد مى‏كند و با منافع و قدرت طلبى‏هاى كسانى كه آبرو، مال و جان مردم را به سهولت و دلخواه‏شان مورد سوء استفاده قرار مى‏دهند، مبارزه مى‏كند تا آنان نتوانند بدون ترس و حساب و كتابى دست به هر كارى بزنند و با ايجاد فشار، ترس و اختناق هر چه بخواهند انجام دهند.

البته وضعيت رقت‏بار و سقوط اخلاقى كه مسلمانان در سطح گسترده‏اى بدان گرفتار شده بودند، طورى بود كه هر فردى كه به حكومت مى‏رسيد نخستين مشكل او اين بود كه با امام معاصر چگونه رفتار كند و همچنين چگونه اصلاح طلبان امت را كه با صراحت از خير و صلاح امت و حكومت سخن مى‏گفتند، از سر راه خود بردارند.

اين حكام به اين فكر بودند كه در برابر جنبش‏هاى انقلابى كه در اعماق وجدان امت نفوذ كرده‏اند، چه راهى را در پيش گيرند؟ آيا آنها رابا زهر بكشند يا با چيز ديگر؟

و به هر حال، فشار، شكنجه، ترور، تبعيد و زندان، استضعاف و ستم، همچنان ادامه داشت. حتى امامان و پيشوايان دين كه ثقل اصغر و عدل قرآن بودند، تمام اين محنت‏ها را از طاغوتيان زمان  خود كشيدند.

اما بااين برخوردها و جنايت‏ها كجا توانستند شعاع نور روشن و منطق نيك خير انديشان را خاموش كنند و يا افكار را خفه و انقلاب‏ها را ريشه كن سازند، اگر چه باز هم ميزان حق زدايى و ظلمت آفرينى و پرده پوشى‏ها بسيار و خشن باشد؟

ما از هر نظر نيازمنديم تا زندگانى پر نور و بركت پيشوايان هدايت و فضيلت را بررسى كنيم؛ زيرا اين نقد و ارزيابى، افق‏هاى تازه‏ى علم، دين، اخلاق، رفتار، روانشناسى و جامعه شناختى را براى ما مى‏گشايد. چنانكه اين بررسى‏ها و درس آموزى ها، راهكارهاى زيادى را جهت حل مشكلات فكرى، روحى و عملى فراروى ما قرار مى‏دهد و ما از خلال اين مطالعه، بررسى و ... از سطحى نگرى، ساده انديشى و يك جانبه‏نگرى كه هنوز مشكل ما به حساب مى‏آيد، نجات يابيم.

بر ماست كه ازين چشمه‏ى زلال، كه اسلام از آن جارى شده و در آن بالنده و بارور گرديده است، تشنگى هاى معرفتى خويش را سيراب كنيم، آن معرفت و بصيرتى كه روح و انديشه‏هاى ما را سرشار نمايد و اضطراب نفسانى و نگرانى روانى ما را كه حيات و حركت مان را به لرزه انداخته و گام‏هاى ما را در مسيرى طولانى به پراكندگى كشانده است، برطرف سازد و اين نعمت و هدايت بدون تأمل، آگاهى، آرامش و درايت... به دست نخواهد آمد.

 

باز هم سرچشمه‏ى صاف و پاك‏

ما درباره‏ى زندگانى رهبران نور و رستگارى، شايسته است كه از حديث پيامبر شروع كنيم تا سخن ما نيز صفا يابد و بنگريم كه احاديث آن حضرت و روايات پيشوايان عترت، كه امتداد حديث پيامبر مى‏باشند و همه از آن حضرت سرچشمه گرفته‏اند، چگونه مورد دستبرد واقع شده و در معرض پرده پوشى و تحريف قرار گرفته‏اند.

پيشوايان معصوم، امناى پيامبر در شريعت و جانشينان آن حضرت در بين امت مى‏باشند كه دين را براى مردم توضيح مى‏دهند و آنان را با روش‏هاى گوناگون به خدا و دين پروردگار، نزديك مى‏سازند. سخنان فرزندان پيامبر چيزى جز ادامه‏ى همان سخن نيست كه عصمت الهى كلام و افعال آنان را از هر خطا و لغزش و حتى غفلت، دور ساخته است. امام معصوم خود به آن اشاره ميكند؛ از جمله در كلام امام صادق(ع) مى‏خوانيم:

«حديثى، حديث  ابى و حديث ابى حديث جدى و حديث جدى حديث الحسين و حديث الحسين حديث الحسن و حديث الحسن حديث اميرالمؤمنين و حديث اميرالمؤمنين حديث رسول اللّه و حديث رسول اللّه قول اللّه تعالى»

احمد بن حنبل وقتى از امام موسى بن جعفر(ع) روايت مى‏كرد، چنين مى‏گفت: «حدثنى موسى ابن جعفر قال: حدثنى ابى ابوجعفر حدثنى ابى محمّد بن على، حدثنى على ابن الحسين، حدثنى ابن الحسين ابن على حدثنى على ابن ابى طالب، قال، قال رسول اللّه».

سپس مى‏گفت: «اين اسنادى‏ست كه اگر بر مجنون هم خوانده شود، عاقل مى‏شود.

وقتى ما رابطه‏ى روايات امامان معصوم را با حديث و سنت پاك پيامبر بنگريم، علت شباهت سنت و سيره‏ى  اهل‏بيت(ع) را خواهيم فهميد و متوجه جعل و تحريف در كلام آنان خواهيم گرديد.

 

علل تزوير و تحريف‏

نقش و ارزش حديث و سنت در زندگى ما بسيار عظيم و گرانسنگ است؛ زيرا سنت است كه مبانى و مقدمات دين را به صورت عام (و كلى) شرح مى‏دهد؛ همان مبانى و مفاهيمى كه طرح كلى و اجمالى آن‏ها در قرآن آمده است.

مى‏بينيم كه مسلمانان تلاش مى‏كنند حديث و سنت را به هر صورت ضبط و نگهدارى كنند؛ به ويژه پس از گسترش قلمرو دين و نياز به مبلغان و هدايتگرانى كه مردم را به دين آشنا سازند؛ و اين‏كار تنها از طريق قرآن و سنت، عملى خواهد بود. اين جاست كه ارزش حديث و سنت براى دوستداران دين آشكار مى‏گردد.

پس از گسترش اسلام، گرايش به آن افزايش يافت، گرچه برخى براى منافع دنيايى و دستيابى به غنايم نيز به اسلام روى آوردند؛ زيرا هنگامى كه اسلام و فتح كشورها گسترش يافت، سيل غنايم به سوى مسلمانان سرازير گرديده بود. گرچه هم برخى به علت ترس، به اسلام ايمان آوردند. بدين‏گونه، راه نفوذ عناصر ناصالح در بين گروه‏هاى مخلص و مسلمانان آگاه نيز، بازگرديد و راه دست اندازى و تخريب نيز هموارتر شد و آنان با هر چه در توان داشتند در جهت بدى‏ها تلاش نمودند.

طبيعى بود كه اين دسته‏ها كه به اهميت حديث پى‏برده بودند، با دروغ و جعل حديث اقدام به تحريف نمودند؛ و حتى اين كار در حضور پيامبر انجام شده بود، به گونه‏اى كه پيامبر از معذب بودن كسانى كه بر او و خدا، دروغ مى‏بندد، صحبت كرد و از اين كار به شدت نهى فرمود؛ زيرا اين كار اسلام و مفاهيم آن را در معرض اشتباه، تحريف و تخريب قرار مى‏دهد و آن را در داخل گهواره‏ى  خويش نا بود، مى‏سازد (چنانكه بر سر اديان پيش از اسلام نيز همان آمده بود).

وقتى پيامبر رحلت فرمود، حديث اهميت بسيارى يافت و حديث‏گويان و حديث‏شناسان، منبع دين و حاملان اسلام، شناخته مى‏شدند و پاسداران مكتب به حساب مى‏آمدند.

محدثان پس از رحلت پيامبر، ثمر كارشان را دريافتند و هم آنان بودند كه طرف مشورت قرار گرفتند و مجريان امور دين شناخته شدند و در صورت پيش آمدن مشكلات يا رخداد جديدى در صورتى كه حكم آشكارى نبود، به آنان مراجعه مى‏شد.

جعل كنندگان حديث، پس از پيامبر به مجال بيشترى براى تحريف و تخريب دست يافتند؛ بنابراين آنان با آزادى بيشتر، دست به دروغ و جعل‏حديث زدند و بدين گونه، كار جعل و تحريف و دروغ‏بستن، به خدا و رسول، ادامه يافت. با نشر اين گفته‏هاى خلاف واقع، اين سخنان نيز جزيى از احاديث گرديد و رفتارى كه با آن‏ها شد چون رفتارى بود كه با سنت و حديث نبوى مى‏گرديد.

اين پديده، در كنار فتنه‏هاى ديگر، گسترش يافت و چون تهاجم كمرشكنى وارد سرنوشت مسلمانان گرديد. فرصت‏طلبان، نفوذى‏ها و هواپرستان، از ساختن احاديث به نفع كسانى كه حتى پيشينه‏ى جهاد و ايمان نداشتند، استفاده كردند و امثال معاويه با اين روش و استفاده از اين ابزار، به صورت غاصبانه، به مراكز قدرت و مقدرات مسلمانان دست يافتند.

بدين گونه، گستره‏اى از دروغ‏ها، وارد زندگى مسلمانان گرديد و بسيارى با شنيدن آن‏ها از كودكى تا بزرگ‏سالى، كه از سرى حكام طغيانگر، پخش و نشر مى‏گرديد، خو گرفتند.

به علت رفاه‏زدگى؛ وجود فتنه‏ها، جنگ و سرگرمى‏هاى ويرانگر، مردم نتوانستند با اين روند باطل و وضع نادرست، مقابله كنند؛ زيرا مسلمانان در موقعيتى ناسالم قرار گرفته بودند.

اينجا بود كه خوب و بد، زشت و زيبا، با هم درآميخت و تفكيك حديث صحيح از ناصحيح و راست از دروغ، به دانش، بينش و آگاهى عميق دينى نياز پيدا كرد.

 

صفا دهى و جلابخشى مفاهيم‏

بنابراين امامان معصوم (ع)، سخت‏ترين رنجها را كشيدند و از دشوارترين گردنه‏ها عبور كردند تا اسلام را از اين خطر زيانبار درونى و آسيب فاجعه‏بار فرهنگى و دينى، حراست كنند.

ائمه و اهل بيت (ع)، در حفظ اين ميراث بزرگ، از بار كمرشكنى كه اوضاع نامساعد، بر دوش آنان گذاشته بود، رنج مى‏بردند؛ بنابراين تصميم گرفتند براى پالايش اسلام و زيبا نمايى آن، از همه‏ى آلايش‏ها و پيرايه‏هايى كه به آن بسته‏اند، كوشش نمايند و در تصفيه و جلابخشى مفاهيم و معانى آن، جهاد سختكوشانه‏اى را به دوش بگيرند؛ اگر چه اين كار، هر پيامدى رابراى آنان به بار آورد.

البته موقعيت امامان نسبت به پيچيده و ساده بودن كار يكسان نبود. اوضاع محيطى گاهى بازتر مى‏شد و مجال تنفس و تحرك، بيشتر مى‏گرديد؛ اما گاهى اوضاع به شدت بسته و كمرشكن مى‏گرديد. امامان معصوم (ع) در هر وضعى؛ و حتى در پراختناق‏ترين مراحل حيات امت، براى دفاع از اسلام، نشر و پخش تعاليم مقدس دين و معنويات و (حتى در داخل زندان) كوتاهى نمى‏كردند.

در زمان امام صادق(ع) به علت شرايط انتقال قدرت از اموى‏ها به عباسى‏ها گشايش نسبى پيش آمد كه هر دو مجموعه به جهت سرگرم بودن در رقابت‏هاى قدرت طلبانه نمى‏توانستند مانع انقلاب فرهنگى امام گردند. امام در آن اوضاع به حسب نياز و سطح فكرى مردم، از روش‏هاى گوناگونى براى نشر فرهنگ دين و دعوت مردم به حق استفاده كرد؛ و حتى با بحث و جدل به تبيين فرهنگ دين پرداخت.

در فرصت پيش‏آمده، آموزه‏ها و روايات آن حضرت در سطح وسيعى پخش گرديد و دامنه‏ى  فراگيرى و علم‏اندوزى جامعه و شاگردانشان رو به فزونى گذارد و احاديث، در بين راويان و حديث‏نگاران از همه طبقات، از شيعيان و غير شيعيان، فراوان انتشار يافت و حديث، به دانش مستقلى تبديل گرديد.

حافظ ابوالعباسى، احمد بن عقده كوفى زيدى، به تنهايى، كتابى درباره‏ى كسانى كه از امام صادق (ع) روايت كرده‏اند، نوشته است.

ابوالعباس در اين كتاب نام و آثار چهار هزار مرد (راوى) را گردآورده است؛ گرچه باز هم تمام راويان را ذكر نكرده است.

حسن بن على بن وشا، بنابر آنچه از وى نقل شده، چنين گفته است: «من در اين مسجد-مسجد كوفه-نهصد شيخ را ديدم كه مى‏گفتند: «حدثنى جعفر بن محمد.»

انقلاب فرهنگى امام آثار پر بركتش را نشان داد و مفاهيم اسلامى بر اثر جدل‏ها و سؤال‏هاى گوناگون روشن‏تر گرديد و حركت علمى و تربيتى رشد كرد و به شكوفايى رسيد و جمود و توقفى كه بر اذهان و افكار مسلمانان حاكم شده بود تدريجا متلاشى گرديد؛ و تمام اين بركات، نتيجه‏ى تلاش فكرى و علمى امام صادق (ع) در حوزه‏ى معارف اسلامى بود؛ تلاشى كه به روش مناسبى آغاز گرديد و تمام جنبه‏ها، مسايل و چارچوب‏هاى اسلام و زندگى را در بر گرفت.

 

رويارويى‏هاى تازه‏

اين نوربخشى درباره‏ى مفاهيم اسلامى، قلب‏هاى بيمار و حاكمان ستمكار را بى‏آنكه فكر (طرح) جدّى و ملايم به جنگ مستقيم عليه آنان وارد گردد، به خشم آورد؛ زيرا اين امام صادق (ع) بود كه اوضاع فرهنگى مسلمانان را در اختيار خود گرفته بود، و حكامان، در اين وضع كه از نفوذ و جاذبه‏ى امام صادق(ع) يا امامان ديگر نشات گرفته بود موقعيت خود را در معرض خطر مى‏ديدند، و ناخشنود بودند؛ امّا نمى‏توانستند در زندگى پيشوايان معصوم نقطه ضعف يا ملامتگاهى پيدا كنند تا از اين طريق با نفوذ و محبوبيت معنوى اهل‏بيت(ع) مقابله نمايند؛ آنان با داشتن اهداف خصمانه و كينه‏توزانه، كوچك‏ترين بهانه و طريق نفوذى براى دست‏يابى به اهداف شيطانى خود نمى‏يافتند؛ زيرا زندگى امامان، تجسم روشن و عينى اسلام و روحانيت قرآنى و مظهر كامل دين است.

حكامان و عوامل آنان، جز دروغ، وسيله‏اى نداشتند؛ بنابراين دست به جعل احاديث بردند و به آن بزرگواران نسبت دادند. مخالفان اهل‏بيت(ع)، با ساختن احاديثى مخالف اصول و عقايد اسلامى و نسبت دادن آن‏ها به اهل‏بيت(ع) مى‏كوشيدند موقعيت فكرى-اجتماعى و معنوى آنان را نزد مردم متزلزل سازند؛ بنابراين امام صادق(ع) از جعلى بودن بعضى از آن روايات، پرده برداشت تا قداست كلام معصوم و علاقه‏ى حافظان اين ميراث گرانقدر كه شاگردان اهل‏بيت (ع) بودند، و همه‏ى مسلمانان، به آن كم نشود.

در حديث صحيح از هشام بن الحكم از ابوعبداللّه صادق(ع) نقل شده است كه آن حضرت فرمود: «لا تقبلوا علينا حديثا الا ما وافق القرآن و السنه او تجدوا معه شاهدا من احاديثنا المتقدمه. فان المغيرة بن سعيد-لعنه اللّه-دسّ فى‏كتب اصحاب ابى احاديث لم يحدّث بها أبى، فاتقوا اللّه و لاتقبلوا علينا ما خالف قول ربنا تعالى و سنة نبينا»( البحار، ج 2، ص 249، رواية 62، باب 29) .

و نيز در سخن آن حضرت به محمّد ابن مسلم آمده است كه فرمود: «ما جاءك من رواية من بر او فاجر يوافق القرآن فخذ به، و ما جاءك من رواية من برّ او فاجر يخالف القرآن فلا تأخذ به»( بحار، ج 2، ص 244، روايت 60، باب 29).

و باز در بسيارى از روايات ما آمده‏است: «و ماخالف قول ربنالم نقله او زخرف او باطل»

و چون، امامان به تمام معنا گرفتار دروغ‏بافان و تحريف روايات بودند، مسلمانان و دوستانشان را از خطر اين مارهاى درون آستين و دامهاى شيطانى، برحذر مى‏داشتند و از مكر و توطئه‏ى آنان برضد اسلام و معارف اسلامى، هشدار مى‏دادند و هميشه مردم را به قرآن و سنت پيامبر ارجاع مى‏نمودند؛ زيرا ميزان صحّت روايات، كتاب و سنت پيامبر است و خود ائمه (ع) نيز، حافظان كتاب، سنت و مجريان آن مى‏باشند. از اين جهت كلام آنان، هيچ‏گاه مخالف قرآن و سنّت نخواهد بود؛ اگرچه تحريف‏كنندگان، نسبت‏هاى ناروايى را به اهل‏بيت(ع) بدهند و از زبان آنان، دروغ‏سازى كنند.

پس اهل بيت، چون قرآن، حديث و سنّت نبوى، عِدل قرآن و همراه آن در همه‏ى امور دينى و جنبه‏هاى زندگى‏اند.

 

پالايش ميراث فرهنگى‏

ما اكنون وارث بازمانده‏ى بزرگى از پيامبر و پيشوايان معصوم (ع) هستيم كه به تمام جنبه‏هاى زندگى نظر دارد و شئون عام و خاص مسائل اسلامى را در بر مى‏گيرد. اين ميراث شامل ارزيابى شخصيت‏هاى اسلامى، بيان احكام و آموزه‏هاى دين و شرح مفاهيم آن‏ها و موضع‏گيرى هر مسلمان در برابر وظايف و كارهاى خود است و همچنين در متن اين ميراث عظيم و ماندگار، امور، رخدادها و مسائلى‏ست كه انسان مسلمانان، موضع خود رادر برابر آن بايد روشن نمايد.

در ميان انواع احاديث موجود، احاديث جعلى نيز به چشم مى‏خورد كه بايستى تكليف خود را در برابر آن‏ها بدانيم.

آيا تنها درباره‏ى سند احاديثى كه درباره‏ى احكام (واجبات و محرمات) هستند، بحث و تحقيق كنيم؟ با همان كارى كه فقهاى ما انجام داده‏اند و با جدا كردن حديث قوى از ضعيف، مبناى استنباط را بر احاديث صحيح قرار داده‏اند؛ يا درباره‏ى تمام روايات و احاديث، در همه‏ى زمينه‏ها بحث و ارزيابى كنيم و به نقد و كنكاش آن‏ها بپردازيم؟

برخى، از نقد و تحقيق اخبار فضايل و مناقب، عذرخواهى مى‏كنند و مى‏گويند: چون اين روايت اثر شرعى ندارد، بگذاريد بدون تحقيق و كنجكاوى به حال خود باقى بماند.

اين دسته با اين باور، گرفتار همان اشتباهى هستند كه هر فرد ديگر بدان گرفتار مى آيد؛ چون ارزش و اهميت اين روايات از روايات احكام، كمتر نيست؛ زيرا ارتباط مستقيمى با رفتار، تربيت و هدايت اخلاق فردى و خانوادگى دارند؛ و مى‏تواند منبع آموزه‏ها و معارف اسلامى باشند؛ از اين جهت و جهات ديگر بايستى صحت آن‏ها بر اساس روايت و درايت ثابت شود، وگرنه يك سخن مجهول، يك جامعه‏ى كامل را متلاشى مى سازد؛ زيرا اين روايات، منبع الهام و هدايت تلقى مى‏شوند.

و چه بسا يك حديث جاسازى شده ميان احاديث صحيح، سبب بدنامى اسلام و بدنمايى چهره‏ى پاك آن، در ميان مردم گردد؛ و چيزى را درباره‏ى عقيده، هستى و حل مشكلات زندگى به ائمه (ع) نسبت بدهد كه اسلام از آن بيزار است.

پس مسلما،ما نيازمند نقد و پاكسازى ميراث اسلامى خودمان از هرنظر هستيم؛ زيرا در سايه‏ى  تحريف و حديث سازى، مواد زهر آلود بسيارى، به اين ميراث فكرى ما تزريق گرديده است؛ بنابراين بايستى به نقد و قضاوت درباره‏ى همه‏ى روايات، شامل عقايد، احكام، تربيت، عمل و غيره بپردازيم. و هر كوتاهى و تساهل درباره‏ى اين ميراث، منافع راهبردى ما را به خطر مى‏اندازد و اسلام را به واسطه‏ى  عناصر بى‏خبر، ساده‏لوح و مغرض در معرض شك و شبهه، قرار مى‏دهد.

دسته‏هاى سطحى‏نگر و احساساتى، بيش از هر چيز به اقدامات تحريك آميز مى‏پردازند و با ايجاد هيجان، اهدافشان را دنبال مى‏كنند، چه آن گفته‏ها و شنيده‏ها راست باشد يا دروغ، مفيد باشد يا مضر!؛ درحالى كه امامان، براى ما معيار حديث‏شناسى و ميزان تشخيص صحيح و ناصحيح، ثواب و خطا، را از جهت صدور، متن، محتوا و غيره... تعيين كرده‏اند، تا بتوانيم در برابر امواج جريان‏هاى متعارض و متناقضى كه اطراف ما را پر كرده و خوب و بد را در هم آميخته‏اند، وظايف و نقش مسئولانه و كامل خود را خوب به عهده بگيريم.

 

معيار پاكسازى و صفابخشى ميراث‏

دوست دارم اين سخن را با مقياس و ميزانى كه پيشوايان براى تفكيك صحيح از فاسد و مقبول از مردود، براى ما تعيين كرده‏اند و آن را معيارى براى حديث خود و اجداد بزرگوارشان آورده‏اند، در نظر بگيريم و شرايط خبر مقبول را در صورتى كه سندش غيرقطعى باشد، نقل كنيم:

1 - حديث، موافق ضرورت عقلى باشد:

اگر روايتى به ما برسد كه مخالف دليل قطعى عقلى‏ست، ما در رد آن، ترديدى به خود راه نخواهيم داد؛ زيرا هيچ نبى مرسل يا امام معصومى، سخنى مخالف امر ضرورى عقلى نخواهد گفت.

2 - حديث موافق محتواى (متن) قطعى كتاب خدا و سنت پيامبر باشد و حداقل با آن تعارض و مخالفت نداشته باشد.

3 - راوى حديث، مورد اعتماد (ثقه)، امين (به دور از خيانت و دروغ) باشد، يا بنابر برخى نظريات، عادل (دوازده امامى) نيزباشد.

گرچه برخى وثاقت خبر (موثوق الصدور بودن آن) را بدون لزوم ثقه بودن راوى، در پذيرش روايت كافى مى‏دانند.

در صورتى كه شرايط فوق موجود نباشد، روايت، معتبر نيست؛ محتوايش هر چه مى‏خواهد باشد.

اين خبر، داراى معارضى نباشد كه با شرايط صحت آن مخالفت كند؛ يعنى طورى نباشد كه خبر معارض، محتواى آن را زير سؤال ببرد؛ در اين صورت هر دو خبر پذيرفته نمى‏شود؛ زيرا پذيرش دو خبر معارض، پذيرش يك خبر متناقض يا متضاد است.

چنين كلام متناقض يا متضادى از انسان عاقل صادر نمى‏شود، چه رسد به پيامبر يا امام. پذيرش يكى از اين دو خبر (متعارض) به صورت متعين هم، ترجيح بلا مرجح خواهد بود، كه عقلا صحيح نيست.

5 - خبر، داراى اثر شرعى باشد؛ بنابراين اگر يك خبر ظنى درباره‏ى امور غيرشرعى (مثلا مربوط به آسمان، جهان و...) پذيرفته نمى‏شود؛ مگر اين كه اين مورد، از جنبه‏هاى ديگر تاييد شود؛ زيرا ما دليلى نداريم كه به هر خبر ظنى كه به امور شرعى ربطى ندارد اعتنا كنيم.

اين شرايط را به عنوان معيار پذيرش خبر و حديث براى خوانندگان نقل كرديم تا نظر اسلام را براى پذيرش سنت ، شناخت متون دينى و نيازهاى فكرى و حياتى‏شان، در اختيار داشته باشند تا درباره‏ى آنچه به نام روايت (و اسلام) مى‏شنوند يا مى‏خوانند، دقت كنند؛ چه درباره‏ى خود حديث يا كسى كه آن را نقل مى‏كند. و اگر غير از اين باشد، ما به فكر و روح علمى اسلام و بلكه منابع و حيات دين، ضرر خواهيم زد. از همين روست كه (رفتار سطحى و مسامحه‏آميز با متون (و مطالب نسبت داده شده به اسلام) ضررهاى بسيارى به دين وارد كرده و آراء و برداشت‏هاى تحريفى و غلطى را وارد حوزه‏ى  دين و معارف ما ساخته است.)

و حتى اين آسيب‏ها دامن دسته‏هاى اسلامى را كه ارزشمند نيز هستند، گرفته است. و بدتر از همه اين است كه: همين نوع گرايش‏ها، به دست دشمنان بهانه داده و مجال نفوذ و سوء استفاده هاى آنان را براى تخريب وحدت مسلمانان و تضعيف نيروى آنان فراهم كرده است. چنانكه اين‏گونه حوادث در گذشته‏هاى دور و نزديك رخ داده است.

 

ولايت اهل‏بيت در انديشه و عمل‏

ولايت در خط اعتقادى اسلام، نقش نهاد فكرى و پايگاه انديشه‏ى انقلابى را در ميدان رهبرى به عهده دارد؛ رهبرى و مركزيتى كه تمام جزئيات اسلام را در اجتماع در خط مستقيم به حركت در مى‏آورد.

محتواى ولايت، چه ولايت خدا، يا رسول و يا اهل‏بيت(ع)، رويكردى است به خدا به عنوان پروردگار، خالق، رزاق و كسى كه مالك هست و بود همه‏ى ماست و توجهى است به سوى پيامبر به عنوان حامل رسالت الهى كه براى تقويت آگاهى  (و رفتار حقيقت‏نگر) فرستاده شده است و همچنين امامان كه امانت‏داران رسالت و پاسداران آن از انحراف و آسيب فكرى و عملى هستند و مسؤوليت تعميق رابطه انسان را با خدا، رسالت و امانت در بيشتر جنبه‏ها به دوش دارند.

با وجود اين حقيقت درباره‏ى  ولايت است كه ما اهميت آن رادر رابطه‏ى خويش با خدا، پيامبر و اهل‏بيت (ع) ، بيشتر درك مى‏كنيم؛ وگرنه انسان، گرفتار پوچى و اسير دام‏هاى شيطانى مى‏گردد؛ كه در كمين وى گذارده شده‏اند، دامهاى رنگارنگ وسوسه، اضطراب، حيرت، ترديد و انحراف. و بر اثر نداشتن ارتباط مستحكم با پروردگار است كه زمينه‏هاى درونى براى لغزش و ريزش از جاده‏ى حق و فاصله گرفتن از ولايت واولياى خدا فراهم مى‏گردد.

انسان زمانى سقوط مى‏كند كه از احساس عميق حمايت الهى و نيروى كمك كننده، هدايتگر و مسلط بر هستى دور باشد. و نينديشد كه خدا در دشوارترين حالات همراه اوست.

اما كسانى كه ولايت الهى را بر سرشان مى‏بينند، رعايت، نظارت و حمايت او را نيز مشاهده مى‏كنند، از تاريكى‏ها به نور و از بيراهه به سوى صراط مستقيم كشيده مى‏شوند.

و اما نقش ولايت رسول اللّه(ص)، مشخص كردن خط و روشى‏ست كه در آن سرآغاز با تمام وضوح، صداقت و صفا، به سرانجام، پيوند مى‏خورد؛ اين ولايت، باب ولايت پروردگار را مى‏گشايد و راه ايمان و يقين به اين نكته را باز مى‏كند. كه پيامبر تنها از خدا مى‏گويد؛ يعنى، «و ما ينطق عن الهوى ان هو الا وحى يوحى»، بنابراين سخن پيامبر، حق و كار او سرمشق، و روش او، روش درستى‏ست كه انسان را به سوى نجات، سعادت و شريعت، هدايت مى‏كند؛ و شريعت او، آيينى‏ست كه تمام نيازهاى روحى و فكرى را در زندگى برآورده مى‏سازد و همه‏ى آرمان‏هاى مقدس و فضيلت خواهانه‏ى انسان را در زندگى به سوى كمال و كرامت الهى هدايت مى‏نمايد.

اما ولايت اهل‏بيت (ع)؛ آن‏ دعوتگران الهى و راهنمايان راه خداوندى و مراجع معصوم و به دور از لغزش و انحراف مى‏باشند كه انسان با اطمينان به سخن و سيره‏ى آنان، مى‏تواند حق را پيدا نمايد؛ سيره و روشى كه هر انسانى را از گمراهى و نگرانى دور مى‏سازد و سالك شريعت الهى را به جاده‏ى مستقيم و شاهراه حقيقت مى‏رساند.

ارزش ولايت در خط رسالت و امامت، اين است كه انسان را در نظر و عمل، حركت و انديشه، به راه هموار و طريق درست، سالم و محكم سوق مى‏دهد و انسان در سايه حركت در اين خط متين و مطمئن، كه رو به خدا دارد، به آن مى رسد.

حركت در خط ولايت، آن‏چنان روحيه و دلگرمى‏يى به ما مى‏دهد كه مى‏توانيم در سايه‏ى محبت ولى، از فشار سنگين و سختى‏هاى آزاردهنده‏ى روانى، مشكلات، ترس و دلهره‏هاى زندگى، خود را سبك نماييم و اميدوارانه، با رهبرى رابطه برقرار كنيم كه ما را با قانون خدا آشنا سازد و تمام افكار بيهوده و شبهات بى‏مورد را ريشه‏كن نمايد.

چگونه از طريق ارتباط ولايى كه با ائمه‏ى اهل بيت(ع) در مقام التزام و پيروى آنان، داريم؛ ولايت آنان را درك كنيم!

نكته‏ى مهمى را كه بايد درك كرد، اين است كه: ولايت يك حالت عاطفى نيست كه فقط بر اساس محبت ما را به كسى مرتبط سازد و قلب را به تپش وا دارد، اما شعور و انديشه در آن خفه شود؛ چنانكه انسان‏ها همديگر را دوست مى‏دارند بدون اينكه ارتباطى به خط فكرى و التزام عملى به حركت مسئولانه داشته باشند. اين نوع حركت درباره‏ى رابطه‏ى بسيارى از افراد با پيامبر و امامان نيز ديده مى‏شود، حركت و رابطه‏اى كه آنان را در پى شخص (نه خط) و مناقب و فضايل و ستايش آنان مى‏كشاند. [اين نوع گرايش افراد را از حد يك الگو در ميدان فكر و عمل به حد «پير»، «شيخ» و حتى «ارباب»، به اصطلاح برخى روضه‏خوان‏هاپيش مى‏برد.].

اين نوع برداشت، فرد مورد احترام را جزئى از قداست‏هاى پدرانه قرار مى‏دهد. رسالت الهى نيز در اين برداشت، يك ويژگى فردى است كه نزد انسان‏ها داراى ارزش و عظمت بسيار است و همچنين امامت كه گويا درجه و مقامى‏ست براى شخص امام و ربطى به رسالت و امامت ندارد.

اين دسته‏ها، به رسالت و امامت، به عنوان يك مسئله‏ى  عينى، ارزشى واصيل كه روحيه، فكر و زندگى پيامبر را تعالى‏ بخشيده و افق‏هاى وسيع معرفت و روح قدسى مرتبط با خداوند را بر امام گشوده است، نگاه نمى‏كند؛ در حالى كه حركت نبى(ص) در دعوت و حركت امام در آماده‏سازى نفوس انسان‏ها، براى پذيرش مفاهيم اسلامى و قوام بخشيدن گام‏ها و استحكام دل‏ها در مسير رسالت و رهبرى و سازمان دادن به حركت و رسالت مى‏باشد.

در حالى كه امواج مخالف گوناگونى اسلام و مسلمانان را احاطه كرده‏اند، نظارت رهبرى سبب مى‏گردد كه انديشه‏ى اسلامى و نگرش فرهنگى، اجتماعى، اقتصادى، امنيتى و سياسى مسلمانان به مسؤوليت‏ها و وظايف بزرگ اسلامى‏شان، از تأثيرپذيرى از اين امواج، در امان بماند.

ولايت نبوى و امامت برگرفته شده از آن اساس شخص رسول و امام است كه نقش اصلى باز به نقش رسالت برمى‏گردد. يعنى نقش و ارزش پيامبر و امام به عنوان دو فرد و در اصل به همان رسالت و امانتى برمى‏گردد، كه جانشين رسالت است، از اين جهت رابطه‏ى مانيز بايستى با رسالت و امامت باشد تا رسول و امام و اين رابطه بر اساس اسلام مى‏باشد، چون رابطه‏ى ما فردى نيست؛ خطى و ارزشى است.

اگر اسلام معيار پيروى و گسترش رابطه و علاقمندى باشد، پاى مبالغه، غلو و افراط كارى در ميان نمى‏آيد و ما انسان را به سر حد پرستش و خدا بودن نمى‏رسانيم يا آن را خداى درجه‏ى دو نمى‏پنداريم.

در حالى كه در قرآن براى بيان جنبه‏هاى و بشرى پيامبر اين همه تأكيد وجود دارد، به گونه‏اى كه در بعضى آيات قرآن كريم بر نقاط ضعف بشرى (كه يك انسان دارد) و مناسب شأن و شخصيت معصوم هم نمى‏باشد، تأكيد مى‏كند؛ اما درباره‏ى نبوت و موقعيت رسالت! چيزى نمى‏گويد.

در حديثى از امام سجاد(ع) مى‏خوانيم: «احبونا حب الاسلام».

يعنى ما را به اندازه‏ى  اسلام دوست بداريد.

معناى اين سخن اين است كه محبت شما به ما، براى اسلام و برخاسته از اسلام باشد؛ و از محتوا و معيار مكتب خارج نشود؛ زيرا پيامبر و اهل‏بيت(ع) در خط اسلام حركت مى‏كنند و تجسم اسلام در انديشه، ارزش، خط و روش‏اند كه چيزى را جز اسلام نشان نمى‏دهند.

ما نبايد فاصله‏اى ميان اسلام و اهل‏بيت (ع) ايجاد كنيم؛ بلكه در روابط فكرى و كارى‏مان با اسلام، عملا با آنان ارتباط داشته باشيم. در اين‏جا سؤال مطرح است كه: پس ما چگونه ولايت را در زندگى عملى خويش تجسم ببخشيم تا در زندگى پيچيده و پرخطر امروز، زندگى و رفتار ما را هدايت كند؟ آيا تنها يادبود سالانه با خوشحالى و عزادارى و تأكيد بر ستايش‏ها، و تحريك عواطف و... مى‏تواند نشانه‏ى پيوند الهى و ايمانى ما با اهل‏بيت (ع) باشد؟

ما فكر مى‏كنيم: ولايت و محبت ما به آنان، تنها در التزام عملى به اسلام و رعايت قانون، عقيده و روش زندگى در تمام زمينه‏ها، آشكار مى‏شود. اين رسالتى‏ست كه ما بايد آن را به همه‏ى جهان برسانيم.

حقيقت ولايت، در اين نهفته است كه بتوانيم رابطه‏ى انسانها را با اسلام و رسالت و خط اهل‏بيت (ع) استحكام بخشيم و در برابر گروه‏هاى مخالف ايستادگى كنيم؛ گروه‏هايى كه موضع دشمنانه و منفى در برابر اسلام دارند و ما را در زمينه‏ها فكرى، سياسى و اجتماعى به چالش مى‏طلبند.

اين قدرت‏هاى استكبارى و مبارزه طلب، به اسلام با حساسيت مى‏نگرند و آن را به جهت توان ارتباط دهى اسلام، ميان انسان و خدا، خطرى عليه خودشان مى‏پندارند.

البته اگر ما اسلام را رسالت انقلابى و آگاهى‏بخش، معرفى كنيم و رسالت و امامت را تجسم همان اسلام در هدايت و رهبرى بدانيم، نه اشخاصى اسطوره‏اى كه خود و ديگران را در آنان محو سازيم؛ به گونه‏اى كه از رسالت اسلامى و آگاهى‏بخش خبرى نباشد، در آن صورت دشمنان اسلام و اهل‏بيت(ع) بر ما پيروز خواهند شد. ما بايستى با ترسيم چهره‏ى حقيقى رسالت و امامت، تمام انسان‏ها را به خدا نزديك كنيم و خدا را محور هرچيز و اساس گرايش انسان قرار دهيم تا انسان هر چيز را در او بنگرد و همه‏ى امور را در پرتو او بيابد... .

ما بايد مشخص كنيم كه ارزش پيامبر در درجه‏ى آگاهى ما به اين است كه بدانيم او رسول خداست... و ارزش اهل‏بيت به اين است كه آنان اولياء الهى‏اند تا به وقت ياد آنان، خدا را فراموش نكنيم و زمانى كه از راه آنان سخن مى‏گوييم، اسلام را به ياد آوريم؛ زيرا خط ولايت، در ارزش‏هاى فكرى، روحى و اخلاقى از خط اسلام جدا نيست.

نكته‏ى مهم ديگر اين است كه ما بايد دل‏هايمان را به روى ميراث اصيل اهل‏بيت(ع) باز كنيم و به ارزيابى و پاكسازى آن از شايبه‏ها و برچسب‏هاى دروغ‏سازان بپردازيم؛ دروغ‏هايى كه به نام معصوم ساخته و پرداخته شده و به آنان نسبت داده شده است.

خود پيشوايان، ما را از اين خطر، ترسانده و در نقل و نقد احاديث منسوب به اهل بيت (ع)، سرمشق داده‏اند و فرموده‏اند: ما هرگز مخالف حق سخن نگفته‏ايم و هرچه با كتاب خدا معارض باشد، خرافات است.

قرآن كتابى است كه باطل در آن راه ندارد و تحريف در آن نفوذ نمى‏كند؛ بنابراين تحريف‏كنندگان و باطل‏گرايان در طول تاريخ حتى يك كلمه را نتوانسته‏اند بر آن بيفزايند. قرآن نزد همه‏ى مسلمانان يكى‏ست و هيچ طايفه‏اى قرآنى، مخالف قرآن طوايف ديگر ندارند. قرآن، مظهر وحدت اسلامى در همه‏ى جهان و در طول تاريخ است؛ چنانكه خدا و رسول، يكى و عقيده‏ى توحيدى و شريعت جامع و كامل، منسجم و يگانه است.

براساس اين روش، براى دريافت مفهوم درست حديث، در سند، متن و محتوا، بايد از سيره‏ى اهل‏بيت(ع) پيروى كنيم كه به حسب مراحل، زمان‏ها و شرايط اجتماعى، شكل گرفته است. در اين روش گاهى، انقلابى در خط جهاد است و گاهى، انقلابى در خط فكرى (انقلاب فرهنگى). و گاهى نيز با اقتدا به آنان، به تناسب اوضاع حاكم، به سكوت نيازمنديم البته در صورتى كه اين كار به زيان خط و هدف نينجامد.

آرى، بسيار اوقات لازم است كه ما با پرهيز از حركت انفعالى و مواضع حماسى با واقعيت‏نگرى بيشتر به آينده بنگريم و به جاى تندروى در حركت انقلابى كه جنبش را دچار مشكل مى‏كند، به روش‏هاى احتياط آميزترى رو آوريم.

از اين جهت براى عينى كردن خط اهل بيت، بايد همشيه، زمان و مكان معصوم را با زمان و مراحل كارى خود، مقايسه كنيم تا با الهام از روش حكيمانه‏ى، خاص و يا عمومى آنان، روش مناسب را برگزينيم؛ زيرا كار انقلابى، حالت انفعالى، حماسى و غلتيدن در ابهامات و اشتباهات و قدم گذاشتن در لغزشگاه‏ها نيست؛ بلكه عمل انقلابى و مبارزاتى، روش و طرحى برنامه‏ريزى شده است كه در حركتى آگاهانه و براساس شناخت واقع، حوادث، شرايط، زمينه‏ها، نتايج و خطوط پشت پرده، و نيازها صورت مى‏گيرد. و اين به ما مى‏آموزد كه با شرايط و فضاى حاكم بر محيط، با آگاهى فكرى، فرهنگى و شناخت سياسى و عملى رفتار كنيم؛ زيرا راه ورسالت ما شناخت عمق تلاش‏هاى جهانى و همه‏ى  خطوط مخالف و درگير با ما و تمام مسايل پشت پرده و صحنه‏سازى‏هاى ضداسلامى و همچنين نقاط منفى و مثبت در كره‏ى خاكى و در جامعه‏ى ما و يا هر جاى ديگر است.

بنابراين، به علت حساس بودن عمل انقلابى، نبايد در ميدانى قدم بگذاريم كه نهايت آن را نمى‏دانيم و يا به كارى دست بزنيم كه نتايج آن را نمى‏دانيم.

پس اگر كارى مى‏كنيم يا اظهار نظرى مى‏نماييم، بايد طبعيت مرحله و اوضاع سياسى، اجتماعى و امنيتى و بازتاب آن را در حركت اسلامى و موقعيت مسلمانان در صحنه درگيرى خوب بشناسيم.

حركت اسلامى در خط اهل‏بيت (ع)، جهاد فى سبيل اللّه است، كه با بيان و قيام عملى صورت مى‏گيرد و به امور ذيل نياز دارد:

فرهنگ اسلامى را بدانيم.

از مسئله‏ى جهاد به معناى عام آن آگاه باشيم.

انواع روش‏ها و مراحل آن‏ها را بشناسيم و شرايط و تحولات را درك نماييم؛ پس همه بايد تمام امور انقلاب، اجتماع، سياست، زمين، فضا، مردم، حركت و موقعيت كنونى و سطح توان و امكانات تبليغاتى، اقتصادى و امنيتى را با شناخت كافى ارزيابى كنيم و به همان پايه، قدرت درونى خود را در تمام زمينه‏ها بشناسيم تا هيچگاه بدون بررسى و محاسبه‏ى عينى، دست به كارى نزنيم.

هر انسان مسلمان، بايد در زندگى فردى و اجتماعى خود نيز، آگاه، بصير و مرتبط با خدا، زمان و امور مهم زندگى و مسايل سرنوشت‏ساز انقلابى باشد، تا نقش فعال‏ترى را در هدف و حركت انسانى معاصر، به عنوان يك انسانى صاحب رسالت و تمدنى‏ست كه براى آزادى و آگاهى تمام جهان و آينده تلاش مى‏كند. رسيدن به اين اهداف متعالى، به آگاهى و ارتباط گسترده‏اى در همه‏ى امور حاضر و آينده، نياز دارد. در حديثى از امام صادق(ع) در اين‏باره چنين آمده است: «المؤمن حسن المعونة جيد التدبير لمعيشته لايلدغ من جحرٍ مرّتين» يعنى مؤمن از تجارب خود استفاده مى‏كند تا گرفتار تجربه تلخ و شكست نشود و بلكه از تجارب گذشته‏ى خود و ديگران تمام عناصر و استوانه‏هاى پيروزى را فراهم مى‏سازد؛ پس ولايت اهل‏بيت(ع)، در انديشه، روش عملى و حركت تغييرى، خود همان اسلام اصيل است؛ بنابراين شيعيان اهل‏بيت(ع) بايد در انديشه و عمل در همه‏ى مسايل فردى و اجتماعى خود به اسلام التزام داشته باشند.

 

اهل بيت و قرآن‏

سخن گفتن از اهل‏بيت و قرآن ويژگى‏هاى خاصّى دارد كه در هيچ جا و هيچ دسته و گرايش ديگر نمى‏توان آن را بعد از پيامبر مشاهده نمود. چنانچه خود رسول خدا در اين باره فرمود: «يا ايّها الناس انى تركت فيكم ما ان أخذتم به لن تضلوا، كتاب اللّه و عترتى أهل بيتى» (بحارالانوار، ج 23، ص 118.) . و نيز فرمود: «إنى تركت فيكم ما ان تمسكتم به لن تضلوا بعدى كتاب اللّه حبل ممدود ما بين السماء و الأرض او (ما بين الارض و السماء) و عترتى أهل بيتى و لن يفترقا حتى يردا على الحوض فانظروا كيف تخلفونى فيهما»(بحارالانوار، ج 23، ص 118.) .

از اين سخن رسول خدا در مى‏يابيم كه رابطه‏ى بين كتاب و اهل بيت، موردى و نيست؛ و بلكه رابطه‏ى سازمان يافته و تكميل كننده است. عمل اهل‏بيت(ع) تبيين عينى، عملى و تطبيقى قرآن است؛ نه فقط توضيح و تفسير لفظى آن. اين تفسير و تبيين ناشى عينى شدن قرآن و مفاهيم آن در زندگى عملى و سيره‏ى اهل‏بيت (ع) است كه آنان با تمام وجود، با قرآن بودند و با همه‏ى هستى با آن رابطه داشتند و آن را در همه‏ى جنبه‏ها: - چه در حوزه‏ى دانش، به نحوى كه رسول خدا (ص) به على (ع) تعليم داده بود-  و چه در ميدان‏هاى ديگر، به خوبى و با آگاهى دريافت كرده بودند...

امام على (ع) فرموده‏اند: «علمنى رسول اللّه: الف باب من العلم يفتح لى من كل باب الف باب»

على، تمام قرآن و سنت را با تمام روح و عقلش فرا گرفته بود و با همه‏ى وجود در همه‏ى صحنه‏هاى معرفت و در برابر چالش‏ها و توطئه‏هاى گوناگون كه اسلام با آنها روبه‏رو بود، از اصول فكرى و عملى اسلام دفاع كرد و آنچه را كه داشت براى دين به كار بست.

در روايتى از سليم بن قيس كه از آن حضرت روايت كرده است، چنين مى‏خوانيم: «ما نزلت آية على رسول اللّه الا أقرأنيها و املاها علىّ فاكتبها بخطى و علّمنى تأويلها و تفسيرها و ناسخها و منسوخها و محكمها و مشتابهها و دعا اللّه لى ان يعلمنى فهمها و حفظها، فما نسيت آية من كتاب اللّه و لاعلمٍ املاه علىّ فكتبته منذ دعالى و ما ترك شى‏ءٍ علّمه اللّه من حلال و لاحرام و لاامر و لانهى، كان او يكون من طاعة او معصية الا علّمنيه و حفظته، فلم أنس حرفا واحدا، ثم وضع يده على صدرى و دعا اللّه ان يملأ قلبى علما و فهما و حكمةً و نورا لن أنس شيئا و لم يفتنى شى‏ء لم أكتبه» (بحارالانوار، ج 92، ص 84.) .

در حديث ديگرى كه از سلمان اعمش و او از پدرش، نقل شده كه: امام على(ع) فرمود: «ما نزلت آية الا و انا أعلم فى من أنزلت و اين أنزلت و على من نزلت إن ربى و هب لى قلبا و عقلا و لسانا ناطقا»(بحارالانوار، ج 92، ص 82.) .

و از حفص بن قرط جهنى، از امام صادق(ع) نقل شده است كه: امام صادق(ع) مى‏فرمود: «كان على(ع) صاحب حلال و حرام و علم القرآن و نحن منهاجه»

در مقايسه‏ى قرآن و اهل‏بيت(ع) مى‏نگريم كه: اهل‏بيت(ع) چگونه قرآن را از پيامبر گرفتند. اهل‏بيت(ع) تمام علوم قرآن و معارفى را كه مردم در امور خاص و عام نياز دارند، از زبان و عمل پيامبر، فرا گرفتند.

از امام ابو جعفر باقر(ع) كه على ابن ابراهيم سندش را از طريق عمرو بن قيس به امام رسانده،نقل شده است كه عمرو بن قيس گفت: از آن حضرت شنيدم كه مى‏فرمود: «ان اللّه تبارك و تعالى لم يدع شيئا تحتاج اليه الامة الا أنزله فى كتابه و بينه لرسوله و جعل لكل شى‏ء حدّا و جعل عليه دليلا يدلّ عليه و جعل على من تعدى‏ ذلك الحدّ حدا»(بحارالانوار، ج 92، ص 84.)

در اين‏باره بايد گفت: امامان با قرآن حرف مى‏زدند و معانى آن را مجسم مى‏ساختند و روشن مى‏كردند، حلال و حرام را از آن استخراج مى‏نمودند و از آيات الهى الهام مى‏گرفتند.

از امام باقر(ع) نقل شده است كه به اصحابش فرمود: «إذا حدثتكم بشى‏ء فاسئلونى من كتاب اللّه» و نيز از آن حضرت روايت شده است كه فرمود: «إن اللّه نهى عن القيل و القال و كثرة السؤال فقيل له يابن رسول اللّه أين هذا من كتاب اللّه، قال إن اللّه عزّ و جلّ يقول: «لاخير فى كثيرٍ من نجواهم الا من أمر بصدقة او معروف او اصلاح بين الناس و قال لاتؤتوا السفهاء اموالكم التى جعل اللّه لكم قياما» و فرمود: «لا تسئل عن اشياء إن تبد لكم تسؤكم»(بحارالانوار، ج 92، ص 84.) .

و خداوند در قرآن، درباره‏ى اهل‏بيت(ع) مى‏فرمايد: (إنما يريد اللّه ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا)(احزاب، 33.)

روايات هماهنگى از تمام مسلمانان درباره‏ى على، فاطمه و حسنين آمده است؛ از جمله اين آيه كه درباره‏ى على(ع) نازل شده است: {إنما وليكم اللّه و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلوة و يؤتون الزكوة و هم راكعون‏}(مائده، 55.) و اين آيه: {و من الناس من يشرى نفسه ابتغاء مرضاة اللّه واللّه رؤف بالعباد} (بقره، 207.)

چنين است كه مى‏بينيم چگونه قرآن بر اهل‏بيت(ع) دست و بال گشوده و عترت نيز در خط قرآن كه دعوت، تفسير و توضيح عملى آن است به حركت در آمده‏اند؛ به گونه‏اى كه قرآن تجسم عينى و نمونه‏ى   عملى كلى و جزيى سيره آنان گرديده و حركت آنان در آيات، مفاهيم، روش‏ها و هدايت‏هاى اين كتاب نجات بخش، آشكار شده است.

 

قرآن، پايگاه فكرى و اساسى اسلام‏

امامان معصوم گفته‏اند: قرآن، قاعده، مركز و معيار اصلى و معصومى است كه تمام انديشه‏ى اسلامى از آن نشأت مى‏گيرد و همه‏ى احكام اسلامى مورد نياز جامعه‏ى اسلامى، قرآن، ميزان براى جداسازى هر آن چيزى‏ست كه معصوم،خود بيان كرده يا از پيامبر روايت نموده است. يا آنچه كه به حق و با سند متقن از خود حضرات معصومين روايت گرديده باشد، يعنى قرآن مميز روايات و احاديث است، نه فقط مرجح... چون حديث مخالف قرآن، اصلا حجت نيست.

ميزان، فرقان و حجيت احاديث و روايات كه از پيامبر يا ديگر معصومان نقل شده باشد، قرآن است. از پيامبر، بنا به نقل سكونى كه از امام صادق(ع) و آن حضرت نيز از امام على(ع) نقل فرموده است، چنين ميخوانيم: امام على(ع) فرمود: «ان على كل حق حقيقة و على كل صواب نورا فما وافق كتاب اللّه فخذوه و ما خالف كتاب اللّه فدعوه»(بحار، ج 2، ص 227.) .

و همچنين از ايوب بن حر نقل شده است كه از ابوعبداللّه(ع) شنيدم كه مى‏فرمود: «كل شى‏ء مردود إلى الكتاب و السنة و كل حديث لايوافق كتاب اللّه فهو زخرف».

از عبداللّه بن يعفور روايت شده است كه گفت: از ابوعبداللّه(ع) درباره‏ى اختلاف در احاديث پرسيدم كه: معيار اعتماد به حديث درست از نادرست، چيست؟

حضرت فرمود: «اذا ورد عليكم حديث فوجدتم له شاهدا من كتاب اللّه عزّ و جلّ أو من قول رسول اللّه و الا فالذى جائكم به اولى‏ به»(بحارالانوار، ج 2، ص 243.) .

و از سدير نقل شده است كه گفت: از ابو جعفر (امام باقر(ع)) و ابو عبداللّه (امام صادق(ع)) شنيدم كه مى‏فرمودند: «لايصدق علينا الا بما يوافق كتاب اللّه و سنة نبيه»(بحارالانوار، ج 2، ص 244.) .

از اين روايات، اين قاعده به دست مى‏آيد كه هر حديثى وقتى با روح كلى قرآن همخوانى ندارد و يا منافات دارد، تأييد نمى‏شود و در وقت عرضه شدن اين روايت به قرآن، مقبوليت و عدم مقبوليت آن‏ها درنظر گرفته مى‏شود. چند نمونه از اين آيات را در اين جا نقل مى‏كنيم:

وقتى مى‏خوانيم {فامساك بمعروف او تسريح باحسان‏} و مى‏بينيم برخى از احاديث يا فتواها، مخالف اين دستور قرآنى است، نمى‏توانيم آن‏ها را قبول كنيم؛ مثلا درباره‏ى بيرون رفتن يا نرفتن زن از خانه، شوهر نمى‏تواند بدون رعايت ملاك اين قاعده در زندگى، با سليقه خود تصميم بگيرد، و با استفاده از عناوين اوليه‏ى  احكام، مانع بيرون رفتن زن از منزل گردد. وقتى سخن ديگر خدا را مى‏خوانيم: {و لهن مثل الذى عليهن بالمعروف و للرجال عليهن درجه‏}، نتيجه مى‏گيريم كه در زناشويى، تمام حقوق  به مردان بر مى‏گردد حق و اختيار زن در زندگى به جهت جنسيت، بسيار كم مى‏باشد؛ در حالى زن نيز انسان است و حق كرامت و زندگى دارد. خداوند درباره‏ى كرامت انسانى كه شامل مرد و زن است مى‏گويد: {و لقد كرّمنا بنى آدم...}. و همچنين شك مى‏كنيم به نظريات و يا رواياتى كه مانع ازدواج با برخى زن‏ها به جهت نسبت آنان به بعضى نژادها و يا اقوام شده‏اند.

قرآن، ما را از انحراف، تحريف مفاهيم، غلو، كفر و هر آنچه مخالف ظاهر و روح آن است، دور مى‏سازد و به ما صيانت فكرى و عملى مى‏بخشد.

از اين جهت بايد تمام احاديث و گفته‏هايى كه درباره‏ى تحريف قرآن (نقص و زياد) وجود دارد، مردود شمرده شود؛ زيرا مخالف ظاهر قرآن است: {إنا نحن نزلّنا الذكر و انا لهو لحافظون‏}.

بنابراين، تمام علماى مسلمان -مگر شما را اندكى از آنان- به سالم بودن قرآن باور دارند و روايات تحريف را از نظر سند ضعيف و از نظر دلالت ناكافى و مخالف قرآن مى‏دانند؛ پس، بر تمام پژوهشگران است كه قرآن را ميزان و معيار تشخيص درست و نادرست بودن احاديث، قرار دهند و با اين معيار، چهره‏ى فرهنگ اسلامى را از دروغگويان و حديث‏سازان كه همه را دچار ترديد و نگرانى كرده‏اند، پاك كنند.

 

قرآن، زنده و حيات بخش است‏

مسئله‏ى ديگرى كه ائمه(ع) به آن توجه كرده‏اند، مسئله‏ى اسباب و شأن نزول قرآن است.

وقتى يك آيه درباره‏ى حادثه يا شخص معين نازل گرديده است، آيا در همان مورد، منحصر و محدود است يا به تمام موارد و نمونه‏هاى مشابه نيز، صدق مى‏كند، به گونه‏اى كه تمام زمان‏ها، مكان‏ها و جنبه‏هاى زندگى را در بر گيرد؟

در تفسير عياشى، از امام باقر(ع) خطاب به عبدالرحيم قصير، آمده است:

«يا عبد الرحيم، ان القرآن حىّ لايموت و الآيه حيّة لا تموت، فلو كانت الآيه اذا نزلت فى اقوامٍ ماتوا ماتت الاية لمات القرآن ولكن هى جاريه فى الباقين كما جرت فى الماضين» (بحارالانوار، ج 35، ص 403.) .

و نيز امام صادق(ع) فرمود: «ان القرآن حىّ لم يموت و أنّه يجرى كما تجرى الشمس و القمر على آخرنا كما يجرى على اولنا» (بحارالانوار، ج 35، ص 404.) .

در پرتو اين راهنمايى‏ها مى‏فهميم كه مشكل انحصار و اختصاص يك آيه درباره‏ى شخص و يا حادثه‏اى  معين، با تعميم قرآن، بر تمام امور زندگى انسان در همه‏ى زمان‏ها و مكان‏ها، حلّ مى‏شود؛ زيرا شأن نزول آيه مهم نيست؛ مهم خصوصيت هدفدار و تحرك‏بخش قرآنى است كه از عمق، شمول و گسترش برخوردار است.

بنابراين، قرآن الهام‏بخش تمام حيات انسانى‏ست و همه‏ى موارد مشابه را شامل مى‏شود، و ائمه به ما آموخته‏اند كه از موضوع شأن نزول، به موارد ديگر نيز دست مى‏يابيم. و خطوط كلى فكرى را در آن مى‏يابيم؛ حتى بسيارى از مسائل نظرى و اعتقادى مانند امامت، كه در آن مناقشه است، از اين طريق حل مى‏شود؛ نه اين كه بگوييم آياتى حذف شده يا تأويلاتى غيرقابل قبول و غيرمرتبط را بر قرآن تحميل نماييم.

 

ظاهر آيات قرآنى‏

وقتى به روش تفسيرى اهل‏بيت(ع) مى‏نگريم، مى‏بينيم كه ايشان با اين روش، به سيره‏ى عام و عرفى در تفسير كلمات و حمل بر ظاهر آن، تأكيد كرده‏اند.

روش ائمه مخالف روش تفسيرى‏ست كه در آن مفردات را بر خلاف ظاهر آن‏ها و بدون وجود قرينه معنا كنند و به سادگى، معناى مجاز و مجازى و كنايى را بر حقيقت ترجيح دهند. كه در بعضى سخنان آنان آمده است: «ان اللّه لايخاطب عبده بما لايفهمون».

 

تفسير تطبيقى‏

روش تفسيرى، گاهى نظر به مصداق دارد. كه برخى مفسران از آن به «جرى» تعبير مى‏كنند.

در اين روش، عنوان قرآنى به واقعيت خارجى و مورد اختلاف تطبيق مى‏شود. نظير مسأله‏ى امامت. اين روش، الهام‏بخش جنبه‏ى تطبيقى است.

در تفسير تطبيقى احاديث مرتبط به اهل‏بيت(ع) با آياتى كه درباره‏ى آنان است، تفسير مى‏شود؛ زيرا اين آيات به صورت كلى درباره‏ى صفاتى‏ست كه بر اهل‏بيت(ع) تطبيق مى‏شود؛ و نبايد به شأن نزول محدود شوند، چرا كه آيات تابع هدف، طرح و پيام خود مى‏باشند نه مورد ويژه و حادثه‏ى خاصى.

شايد بارزترين ويژگى اين روش، الهامى (وحيانى) بودن آن است، كه در دلالت آيه ما را از جانب مادّى (لفظى)، به جانب معنوى، (پيام روحانى و غيرزمانى و مكانى آيات)، راهنمايى مى‏كند؛ تا از طريق مقايسه بين جنبه‏هاى معنوى و مادّى و به جهت اهميتى كه جنبه‏هاى معنوى دارند؛ الهام بخش افق‏هاى وسيعى باشد كه مورد نظر قرآن مى‏باشند.

تفسير تطبيقى، نزديك كردن جانب معنوى با جانب مادى آيه است؛ زيرا جانب معنوى، همخوانى بيشتر با محتوا و پيام قرآن دارد. اين نمونه را در حديثى از امام صادق(ع) به روايت على بن ابراهيم، كه سند آن به نقل از سماعه از امام صادق(ع) آمده، مى‏خوانيم كه امام فرمود: «من قتل نفسا بغير ذنب او فساد فى الارض فكانما قتل الناس جميعا و من احياها فكانما احيا الناس جميعا»؛ سپس، حضرت فرمود: «من أخرجها من ضلال الى هدى فكانما احياها و من اخرجها من هدى الى ضلالة فقد قتلها»(بحارالانوار، ج 2، ص 20.) .

و امام باقر(ع) در پاسخ به پرسش فضيل بن يسار كه درباره‏ى همين آيه مى‏فرمايد:

«من حرق او غرق». راوى گويد باز پرسيدم: «آيا او را از گمراهى به هدايت كشانده است؟» حضرت فرمود: «ذلك تأويلها الاعظم.»

و ما از اين تفسير، الهامى را كه در جمله‏ى «تأويلها الاعظم» آمده، استفاده مى‏كنيم. مسأله‏ى  تأويل، حمل لفظ بر خلاف ظاهر، نيست؛ بلكه آيات با استحكام و عميق كه دارند، واجد معناى وسيعى هستند كه خدا در قرآن، در قالب همين الفاظ معمولى قرار داده است.

وقتى خدا در برابر خطرات مادى مردمى را در سايه‏ى انسانهاى ديگر حمايت مى‏كند، حفظ و صيانت انسان‏ها را از خطر معنوى با اهتمام و قدرت بيشتر، به عهده مى‏گيرد؛ زيرا صيانت انسان از انحراف عقيدتى و عملى درتمام سطح زندگى فردى و اجتماعى از خطرهاى مادى به اين جهت بيشتر است كه خطر انحرافات در گرايش‏ها و باورهاى اعتقادى و اخلاقى به سرعت رنگ اجتماعى به خود مى‏گيرد و به فساد و تباهى عمومى منتهى مى‏گردد.

چنانكه در روايتى از دو امام بزرگوار، حضرت باقر و حضرت صادق(ع) درباره‏ى اين آيه كه: {فلينظر الانسان الى طعامه‏} به نقل از زيد شحام آمده است كه فرمودند: «علمه الذى ياخذه عمن ياخذه». مى‏بينيم كه مراد از «طعام» در اين آيه، به مقتضاى سياق غذاست؛ اما اين دو امام بزرگوار از اين آيه الهام گرفتند كه مراد، غذاى روحى‏ست؛ نه غذاى مادى، يعنى عِلم، مراد است كه مهم‏ترين غذاى معنوى به حساب مى‏آيد. و لازم نيست كه غذا تنهابه غذاى جسمى منحصر شود. و بسيار مهم است كه انسان بشناسد چه علمى را مى‏آموزد و از چه كسى تغذيه‏ى فكرى مى‏كند؛ زيرا اين غذا كه منبع عقيده، تربيت، روش، جهان‏بينى و مفاهيم عمومى‏ست در سرنوشت انسان و در فرهنگ، اخلاق، امانت‏دارى او، تأثير مهمى دارد.

بنابراين مسلمانان بايد نسبت به منابع و مصادر فرهنگى‏شان، بيشتر توجه نمايند؛ گرچه لازم نيست  استفاده از حكمت و علوم ديگران را ترك كنند. اما در دريافت فرهنگ اسلامى دقت به خرج دهند و آن را از منابع امين‏ترى به دست آورند.

پس بهتر، كه اين منابع و سرچشمه‏ها، صاف، بى‏آلايش و بريده از هر دسيسه، شبهه، ترديد و تحريف باشد تا گفته‏ها و مجموعه‏هاى به دست آمده براى همه‏ى مسلمانان چه به نفع يا به ضدشان، در بررسى‏ها، نظريات و افعالشان، جهت حجّت باشد.

برخى از انديشمندان مسلمان در تحقيقات خود به منابع غيراسلامى روى آورده‏اند، به گونه‏اى كه به نام اسلام؛ اما از زبان مستشرقان و امثال آنان سخن مى‏گويند. مستشرقان و كسانى كه در خط و فرهنگ سياسى تحريفگرانه، حركت مى‏نمايند تا با تحريف مفاهيم عمومى و ارزش‏هاى اسلامى و تشكيك در دين و ايجاد ترديد در ميان مسلمانان، فرهنگ اسلامى را در زمينه‏هاى اعتقادى و تشريعى متزلزل و ناپايدار نشان دهند.

پس بر ماست كه موضوعات مربوط به قرآن و اهل‏بيت(ع) را با دقت در سند و توثيق، و تحليل به روش علمى (روايت و درايت) بررسى كنيم و درباره‏ى گفته‏ها بينديشيم و آن‏ها را با قرآن و ظواهر آن بسنجيم؛ و با متون و مضامين فكرى، قانونى و دينى درست رفتار نماييم.

ما نبايد از متون حديثى با پيش‏داورى‏هاى عاطفى -مثبت و منفى-، استفاده كنيم؛ زيرا اين متون، سنت و محور اصلى فكر و فرهنگ اسلامى هستند (به ويژه در جنبه‏هاى قانونى كه خداوند در قرآن به آنها كمتر پرداخته است) و سنت را (نيز چون قرآن) با سنت محكم و ثابتى كه با تفصيل وارد جزئيات شده- چيزى كه  خدا در قرآن به اجمال، به آن پرداخته است، -محك بزنيم و متشابه را با محكم حديث كه در اصل با هم اختلافى ندارند، بشناسيم. پس بايد هر حديث مخالف كتاب را دور اندازيم و مطابق قرآن را قبول نماييم؛ زيرا قرآن، ميزان تشخيص حق و معيار وثاقت هر آن چيزى‏ست كه از سنت به ما رسيده است. و قرآن است كه مفاهيم و عقايد گفته و شنيده شده، با آن سنجيده مى‏شود.