· 3 - نامههايى كه به پادشاهان و ديگران فرستاده است
· 4 - ورود هيئت و دستههاى عرب به سوى پيامبر
تجربهى پيامبر پس از هجرت
تجربهى پيامبر پس از هجرت نسبت به دوران مكه بسيار گسترده و گوناگون است. گرچه اين تجربه، امتداد تجربهى آن حضرت پيش از هجرت است؛ اما تجربهى مدينه به جهت پيش آمدن مجال تحرك و تحولات مختلف، افقهاى تازهى زندگى را به روى دعوت پيامبر در مرحلهى حكومت باز كرد.
پيامبر در مكه حكم دعوتگرى را داشت كه در پى مكانى مىگشت كه رسالت را به عنوان يك «مبنا» تثبيت كند و جامعهاى را مىجست كه براى تحقق اهداف اسلام در زندگى، حركت كند. بنابراين تجربهى مكه، در پرتو چنين هدف مشخصى، شكل گرفت.
اما وضع مدينه تفاوت مىكرد و هدف قبلى به پايان خود رسيده بود؛ زيرا اين «مبنا» شكل گرفته بود و چنين جامعهاى نيز پديد آمده بود. پيامبر و مسلمانان با روشهاى جديد دعوت، حكومت و تنظيم زندگى بر مبناى قانون متعادل و جديد براى غنى ساختن اين تجربه كوشيدند؛ قانونى كه به جنبهى مادى همچون جنبهى معنوى توجه داشت؛ حقوق فردى و اجتماعى را تنظيم مىكرد؛ در جهت استوار سازى عدالت بر معيار حق، عمل مىكرد؛ به سوى محبت برمبناى رحمت، دعوت مىكرد؛ همان گونه كه به تسامح، عفو و صبر فرا مىخواند، به عزّت و كرامت نيز مىانديشيد؛ براى جنگ و صلح قانون داشت و مسؤوليت رساندن دعوت به اقصى نقاط جهان را به عهدهى مسلمانان مىگذاشت.
مسؤوليت طبيعى پيامبر نيز رهبرى و سازماندهى اين جامعهى مترقى و پيشاهنگ است كه آنان مسئول نشر رسالت الهى و انجام وظيفهى دعوت اسلامى در همهى جهان و براى تمام بشر هستند. و اين، مسؤوليت و رسالت بزرگ دينى و انسانى براى فرد، جامعه و حكومت الهى است.
ما براى پربار شدن تجربهى انقلابى و براى اينكه راه پيامبر و روش صالحان امت را فراروى عمل خويش قرار دهيم، به برخى از آن تجارب غنى و عظيم اشاره مىكنيم:
با تجربهى پيامبر در مدينه
1 - ايجاد پيمان برادرى
در طبقات ابن سعد چنين آمده است: «مورخان گفتهاند: وقتى پيامبر خدا به مدينه هجرت نمودند، اول ميان مهاجران عقد اخوت و پيمان دوستى بستند و سپس ميان مهاجران و انصار اين پيمان، پيمان حق و برابرى بود، به گونهاى كه پس از مرگ، برادرى از برادر ديگر، اگر وارث نداشت، ارث مىبرد.
از اين داستان چه به دست مىآوريم؟
ما از اين حادثه به راهكارى براى استحكام روابط دوستانه و برادرانه ميان مسلمانان، پى مىبريم؛ زيرا اين جامعهى تازه تشكيل شده كه پايههاى محكمى نداشت و كينههاى تاريخى نيز آنان به رقابت و حساسيت مىكشاند، و رسوبات جاهلى نيز هنوز كاملا نخشكيده بود به چنين پييمانى براى دوستى و برادرى شديدا نيازمند بود. رسوبات روانى و عقدههاى فرو خفته ميان مهاجران بوده باشد، انصار و يا مهاجران و انصار مىتوانست موجب، اختلاف گردد. و تنوع روحيات، باورها و روشها دارند، ممكن بود سبب دودستگى، حساسيت و يا نفرت و نزاع شود.
اين كار، تلاشى بود از طرف پيامبر براى ايجاد رابطهى نزديك بين انصار و بعد ميان مهاجران و سپس ميان همهى آنان بر اساس اخوّت ايمانى، تا فضاى معنوى-عاطفى و دوستانه ميان همهى آنان ايجاد و حاكم گردد.
به تعبير ديگر: پيامبر مىخواست در آغاز ميان هر مجموعه نزديك و كوچك وحدت ايجاد كند و سپس ميان دايرههاى وسيعتر -چنانكه با ظهور اسلام قبل از همه، هر فرد، در خودش وحدت و انسجام رفتارى و گفتارى ايجاد كرده بود.
تلاش پيامبر اين بود كه روابط دوستانه، سطحى و زودگذر نباشد تا با تحريكات و پيشآمدها، متزلزل شود.
پيامبر مىخواست آن وحدت طبيعى، تبديل به وحدت مسئولانه و عميق شود و همه، حدود و حقوق همديگر را محترمانه رعايت كنند. مطرح شدن مسئلهى اخوت، زمينهى تبعيض، برترىطلبى و بىعدالتى را كه عامل اختلاف مىگرديد براى هميشه از جامعهى اسلامى و محيط فردى و خانوادگى آنان برچيد.
پيمان برادرى يك طرح تربيتى بسيار زيبا و جالب براى جامعهى جديد بود. اين جامعه (تا مدتها) در فضاى دوستانه، محبتآميز و انسجامبخش، زندگى مىكردند. مسلمانان به بركت همين دوستى، ارزش ايمان و اخوت الهى را درك كردند. برادرى و محبتى كه پيامبر پديد آورد قوىتر از روابط نسبى، قومى بود، در اين نوع برادرى زندگى مسالمتآميز و بسيار عاطفى، عميق و ايمانى به وجود آمده بود كه در جنگ و صلح و موارد ديگر، همه، نقش ايمان به خدا و قدرت نيروبخش پروردگار را تجربه مىكردند.
اين تجربه و نسخهى شفابخش، يك روش اساسى و همه جانبه است براى همهى مسلمانان در همه دورانها، نه يك پديدهى مقطعى و گذرا.
اين تجربه، در ميدان نظر و عمل، شعار ماندگار و تعيين كنندهاى در روابط مسلمانان گرديد، تا همهى برادران مسلمان را در سراسر گيتى و همهى تاريخ، در يك وحدت فكرى و عملى حفظ كند و اين وحدت، پايه و شالودهى وحدتهاى ديگر در زمينهها و دايرههاى كوچك و بزرگ گردد و عناوين متعدد، مانع وحدت اساسى و بزرگ نشود.
2 - ساختن مسجد
اولين كارى كه حضرت محمد(ص) پس از هجرت، در مدينه انجام داد، ساختن مسجد بود.
ابن هشام در سيرهى خود فضاى دوستانه و زيبايى را كه در وقت ساختن مسجد ميان مسلمانان برقرار بود چنين ترسيم كرده است:
«... خود پيامبر نيز در ساختن مسجد شركت مىكرد تا ديگر مسلمانان و مهاجران و انصار نيز در آن شريك شوند و به حق كه همهى مسلمانان به چه عشق و احساسى در ساختن مسجد شركت مىكردند!».
شاعرى در اينباره گفته است:
«لئن قعدنا و النبى يعمل فذاك منا العمل المضلل»
«اگر ما بنشينيم و پيامبر عمل كند، كار ما، منفى و گمراه كننده خواهد بود.»
و خود مسلمانان نيز، در زمان بناى مسجد با هم مىخواندند:
لاعيش الا عيش الاخرة اللهم ارحمالانصار و المهاجرة
يعنى، «زندگى واقعى، زندگى آخرت است. پروردگارا! انصار و مهاجرين را بيامرز».
ابن هشام گفته است: اين، سخنى غير منظوم بود.
ابن اسحاق نوشته است: پيامبر(ص) مىخواند:
«لاعيش الا عيش الاخرة. اللّهم ارحم المهاجرين و الانصار».
ابن اسحاق گفته است: «عمار بن ياسر» كه او را از خشت سنگين بار كرده بودند، رسيد و گفت: اى رسول خدا! مرا كشتند، بيش از آنچه خود مىبرند، بر من بار مىكنند.
«امّ سلمه» همسر پيامبر گفته است: رسول خدا را ديدم كه گيسوان افتادهى عمار را(كه موهاى مجعد و فِر داشت)به دست خويش مىافشاند و مىگفت: «ويح ابن سميّة، ليسوا بالّذين يقتلونك، انّما تقتلك الفئة الباغية»؛ «افسوس بر پسر سميّة، اينان نيستند كه تو را مىكشند؛ گروه بيدادگر تو را خواهند كشت».
على(ع) كه در حال كار كردن بود، در آن زمان چنين خواند:
لايستوى من يعمر المساجدا يدأب فيها قائما و قاعدا
و من يرى عن الغبار حائدا
يعنى، «كسى كه مسجدها را تعمير مىكند و ايستاده و نشسته در آنها رنج عبادت مىبرد، با كسى كه از گرد و خاك، روىگردان است، برابر نيست».
همين سرود را «عمّار» از على(ع) فرا گرفت و مىخواند و تكرار مىكرد و چون به «عثمان بن عفّان» نظر داشت، عثمان بر آشفت و گفت: اى پسر سميّه، شنيدم كه امروز چه گفتى، به خدا سوگند يك روز همين عصا را بر بينى تو خواهم نواخت.
رسول خدا از اين گفته به خشم آمد و گفت: «ما لهم و لعمّار؟ يدعوهم إلى الجنّة، و يدعونه إلى النّار إنّ عمّارا جلدة ما بين عينى و أنفى...»؛ «ايشان را با عمّار چه كار؟ او آنان را به سوى بهشت دعوت مىكند و آنان او را به سوى آتش مىخوانند، عمّار پوست ميان چشم و بينى من است...» (ر. ك: سيرة النبى، ج 2، ص 115).
ساختن مسجد، اولين اقدام پيامبر در مدينه بود و اين نشان مىدهد كه آن حضرت مىخواست با برنامهريزى، جامعهاى مستحكم، سالم و به دور از عقدههاى فردى و گرايشهاى قبيلهاى و غيره سازد.
پيامبر با قدم نهادن در اين سرزمين، كه مردم آن، گرفتار اختلافات خونين و درگيرىهاى طولانى قومى-قبيلهاى بودند، وحدت عجيـبى به وجود آورد؛ چه اختلافات ميان دو قبيلهى اوس و خزرج و چه نزاعهاى ديگر، به اضافهى اينكه يهوديان، هم پيمان هر دو طايفه بودند و به نفع و زيان هر دو طايفه مىجنگيدند؛ تنها برخى به اسلام گرويده بودند و همهىشان مسلمان نشده بودند.
پيامبر با ساختن مسجد و ايجاد پيمان برادرى، راه دوستى بىسابقه و تجربهى جديدى را هموار ساخت، تا با اين برنامهها و در سايهى معنويت و دين، ريشههاى نزاع پيشين و عقدههاى رسوب يافتهى گذشته، به صورت كامل ريشهكن شود؛ و مسجد، مركز اين تجربه و رفتار دوستانه بود؛ زيرا در مسجد، دلها و جانها بر اثر ارتباط با پروردگار و نيايشهاى حياتبخش، به خضوع و نرمى كشيده مىشد، و دوستى را تقويت مىكرد.
مسجد مدينه، آموزشگاهى بود كه مسلمانان در آن حضور مىيافتند و با عشق و علاقه به سخنان پيامبر گوش مىدادند و امور لازم و معارف الهى و قرآنى را مىآموختند تا زندگى خود را بر اساس علم، آگاهى و ايمان سامان دهند.
مسجد مدينه، مركزى بود كه مسلمانان در آن اجتماع مىكردند و به بررسى گرفتارىها و امور فردى و اجتماعى خويش مىپرداختند.
در مجموع مسجد، الهامبخش رويكرد به خدا و دست يافتن به معانى و مفاهيم پاك است.
مسجد، مفاهيمى را در نفس و جان انسان وارد مىكند، كه او را خاضع ارادهى پروردگار، و پيرو دستورات، اوامر و نواهى آن معبود عظيم مىسازد.
مسجد و ياد خدا، ما را از گرايشهاى شيطانى، شرآفرين و كينهتوزانه دور مىسازد و اگر غفلت و اشتباهى صورت گيرد، فضاى مسجد و عبادت، انسان را به سوى محيط پاك و مطمئن سوق مىدهد و رابطهى صدمه ديدهىمان را با خدا التيام مىبخشد.
اين است وضع مسجد كه خدا خواسته در آن عبادت شود و بندهى خدا با نماز، دعا، تكبير و تهليل (گفتن لا اله الاّ اللّه)، شهادت، ركوع، سجود و آموختن علم و معرفت و آموزش نيازهاى زندگى، جنگ و صلح، به كمال و قرب الهى نزديك گردد.
در مسجد است كه، خير، خوبى و فضايل، پرورش مىيابد، و ارتباط، گفتوگو، شناخت و تعاون اجتماعى راه رشد و سعادت انسان را فراهم مىسازد و جلو باطل و فساد را سد مىنمايد.
از اينجاست كه نقش سازندهى مسجد را در زندگى اسلامى مشاهده مىكنيم.
متأسفانه اكنون نقش مسجد كمرنگ گرديده است؛ چنانكه نماز از يك شعار و طرح سازنده به عبادت فردى براى پاكسازى روح، تنـزل يافته و تنها براى به جا آوردن واجب و اداى تكليف، جلب و كسب ثواب و دفع عقاب انجام مىگيرد. خوب است در اين جا از آن نماز و آن مسجدى كه پيامبر بنيان گذاشته بود ياد كنيم و آن سنت را احيا نماييم.
ديديم كه آن حضرت با پيشقدم شدن در ساختن مسجد و شريك شدن در بناى آن، چگونه روح مساوات و احساس مسؤوليت را در جان و فرهنگ مسلمانان زنده كرد. و بدون آن كه به امر و نهى بپردازد، عملا آنان را به همكارى و هميارى و سازندگى دعوت نمود؛ برخلاف آنچه ابن هشام تصور كرده است كه حضرت در ساختن مسجد شريك شد تا ديگران را به عمل تشويق نمايد.
جالبترين حالت در مسجد، همان فضاى عارفانه و هميارى كننده است كه شعار و هدف نيز در زبانها و دلها جارى مىشود.
آنها براى آخرت عمل مىكردند نه دنيا؛ اما اگر دنيا پلى براى رسيدن به آخرت و رضاى خدا باشد، اهميت مىيابد؛ آخرتى كه خدا به بندگان پرهيزكارش وعده كرده است.
مسلمانان در حين ساختن مسجد، به نيايش مىپرداختند و از خدا، رحمت و آمرزش را براى همديگر و براى مهاجر و انصار مىخواستند.
و تصادفا ملتفت مىشويم كه عمار -آن جوان مقاوم و فداكار كه براى هدف و عقيدهاش، شكنجه ديده و تا چند قدمى مرگ پيش رفته است، چنانكه پدر و مادرش در اين راه مردند- اكنون بارى سنگين بر دوش مىكشد و نزديك است كه بر اثر سنگينى سنگ و خشت، بر زمين بيفتد. به پيامبر شكايت مىكند؛ اما رسول خدا از آينده به او خبر مىدهد كه عمار را دستهى ستمكار و طغيانگر به قتل مىرساند.
وقتى امام على(ع) در مىبيند كه يكى از مسلمانان(...) از گرد و خاك پرهيز مىكند و از همكارى دريغ مىورزد، به صورت ارتكازى و ارتجالى، رجز مىخواند و عمار نيز او را... همراهى مىنمايد؛ هنگامى كه آن شخص(...) متوجه مىشود كه منظور اين اشعار اوست؛ بر عمار غضب مىكند و او را تهديد مىنمايد؛ اما پيامبر به حمايت عمار بر مىخيزد و محبتش را به عمار اظهار مىكند و از فداكارى و مقاومت او در برابر آن شكنجههاى وحشيانه، تقدير مىنمايد. پيامبر با اين كار نشان مىدهد كه كسى حق ندارد از مجاهدان مخلص بدگويى كند و عليه آنان موضع بگيرد، آن هم كسانى كه خودشان براى اسلام كارى نكردهاند.
ما همچنان در فضاى نورانى و معنوى همان مسجد پر بركت تنفس مىكنيم و مىبينيم كه مسلمانان صدر، چگونه عمل مىكردند، مىانديشيدند و با هم به بحث و جدل مىپرداختند و پيامبر چگونه اين رفتارها را اداره و نظارت مىكرد؛ برخى را تجويز و برخى را رد مىنمود.
و چه بسا درسهاى ديگرى مىتوانيم از اين صحنهها و رفتارها برگيريم؛ از آن جمله است اهميت دهى شديد پيامبر به مجاهدان راستين، پا برهنگان و شكنجه شدگان كه خدا و پيامبر در هر فرصت از آنان تقدير مىكردند و به كار آنان به ديدهى ارزش نگاه مىنمودند و از تضعيف آنان جلوگيرى مىكردند تا جهاد و فداكارى در راه هدف و عقيده همچنان مهم و با ارزش تلقى شود و آنان در ميان اصحاب پيامبر از موقعيت و احترام بيشترى برخوردار باشند و اين كار بر اساس طرح و خط قرآن كريم است كه مىفرمايد:
{فضل اللّه المجاهدين باموالهم و انفسهم على القاعدين اجرا عظيما }((نساء، 95.)؛ «خدا جهادكنندگان با مال و جانشان را بر وانشستگان و تاركان جهاد، برترى داده است».
3 - نامههايى كه به پادشاهان و ديگران فرستاده است
براساس آنچه در كتابهاى سيرهى شريف نبوى نوشتهاند پيامبر به فرستادن هيئتها و نامههايى به پادشاهان زمان، سران و زعماى قبايل و بسيارى از مردم اقدام كردند و آنان را به سوى اسلام دعوت نمودند.
پيامبر با استفاده از روشهاى گوناگون با برخى به تفصيل و با گروهى به اختصار سخن گفت؛ زيرا اين نامهها بر اساس مصالح و مقتضيات حكيمانه، نوشته شده بود.
پيامبر، گاهى چون يك دعوتگر، براى بسيارى از مردم نامه مىنوشت، و گاهى بسان ولى امر، فرماندار و حاكم، با تهديد و وعده، برخورد مىكرد، و يا مانند كسى رفتار مىنمود. كه مىبخشد، مؤاخذه مىكند، و يا سرزمينهايى را تقسيم مىنمايد، و يا اين كه قوانين مالى، عبادى و مانند آن را جعل و تبيين مىكرد.
و ما در بررسى اين جنبه، از سيرهى نبى(ص) آثار، نتايج و آموزههايى را در محتوا، روش و روح اين سيره مشاهده مىكنيم؛ و بر اين اساس، به نظر اسلام دربارهى اديان ديگر، نيز پى مىبريم. در اين حركت مىنگريم كه پيامبر چگونه با آنان سخن گفته و چگونه با آنان رفتار نموده است.
نويسنده كتاب الطبقات الكبرى، با اشاره به بعضى از رفتارهاى آن حضرت با سران و پادشاهان، چنين نوشته است: «پيامبر به اسقف بن حارث بن كعب از اسقفهاى نجران و كاهنان و پيروان و كشيشان آنجا نوشت: (پيامبر در اين نامه يادآورى فرمود)
اسقفان، كشيشان و پيروانشان آنچه را كه از كليساها، عبادتگاهها و هر چيز ديگر، كه در دست دارند، از خودشان است و تمام آنها به حال سابق باقى خواهند ماند. اسقفها، كاهنها، كشيشان و ديگران نيز، اگر مسلمان شوند مقام و مسؤوليتشان تغيير نخواهند كرد؛ و همچنين همسايگان و خدمتگذاران خدا و رسولش، به وضع سابقشان باقى خواهند ماند؛ نه حقوق آنها تغيير مىكند و نه منصب و موقعيتشان و نه چيز ديگر آنان؛ آنها در هر چه ميان خودشان به نصيحت و مصلحت توافق كنند، مورد تأييد مىباشند، و بر آنان هيچگونه بار سنگين ستمكارانه نخواهد بود.
نتايج الهام بخش اين نامه
از اين نامه به يك اسقف مسيحى (بن حارث بن كعب) درسهايى را مىتوان آموخت كه يك نمونهاش، آزادى دينى و دخالت نكردن در امور خاص و عام كسانىست كه تازه مسلمان مىشدند، به شرطى كه خود آنان به نصيحت و صلاح همديگر- بدون ستم بر كسى - اقدام كنند.
اين روش زنده، كه نور محبت، رحمت و تسامح انسانى در آن مىدرخشد، بيانگر فرهنگ اسلام در رفتار مسالمتآميز با اديان ديگر است (اين روش، علاوه بر تقويت جبههى اسلام و پيشگيرى از جنگ و نزاع، پيروان اديان ديگر را به اسلام نزديكتر مىسازد).
اين روش مسالمتآميز، در رفتار باغير مسلمانان، كه بعدا در سايهى اسلام زندگى مىكنند و مسلمان مىشوند، نشانهى رفتار حكيمانه و آينده نگرانهى اسلام و پيامبر است.
مورخان، دربارهى نامهى ديگر آن حضرت چنين نوشتهاند:
«رسول خدا نامهاى را به اسقفها فرستاد كه در آن آمده بود:
«سلام على من آمن.»
«اما على إثر ذلك فان عيسى بن مريم روح اللّه و كلمة القاها الى مريم الزكية، و انى أومن باللّه و ما انزل الى ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و الاسباط، و ما اوتى موسى و عيسى و ما اوتى النبيون من ربهم، لانفرق بين واحد منهم و نحن له مسلمون و سلام على من التبع الهدى».
«درود بر كسى كه ايمان آورد.»
«اما بعد از آن، يادآور ميشود:
عيسى بن مريم روح خدا و كلمهى اوست كه بر مريم پاكيزه، القا شد. من، به خدا و هر آنچه به ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و اسباط (فرزندان دوازدهگانهى يعقوب) و هر آنچه را موسى و عيسى آورده است و چيزهايى كه پيامبران الهى از جانب پروردگار آوردهاند،ايمان دارم. ما تفاوتى ميان آنان قائل نيستيم و تسليم آن هستيم. سلام پروردگار بر پيروان حق و هدايت باد.»
ما در اين نامهى متواضعانه مىنگريم كه: پيامبر نامهاش را از عقيدهى اسلام دربارهى عيسى، آغاز مىكند و در آن از وحدت اديان توحيدى و همسانى انبيا، سخن مىگويد و از دعوت خويش چيزى به آن اضافه نمىكند؛ و از نقاط اختلاف، چيزى به ميان نمىآورد؛ بلكه به نقاط مشترك، اشاره مىكند و در آن از عيسى(ع) و ساير فرستادگان پروردگار با احترام ياد مىكند، تا مخاطب به اين نامه به دقت بينديشد و با قناعت و معرفت ايمان بياورد. و اگر ايمان هم نياورد، حجت بر او تمام شده باشد.
اين دعوت حكيمانه و گفتوگوى متين و آرام، نه تنها از قداست و ارزش اسلام نكاست، بلكه با اين روش و با نقل كلمات زيبا و رساى قرآن، به حقانيت و عظمت آن افزود.
اين روش، حكايت از رفتار اخلاقى و شايستهى اسلام با ديگران در صورت و روح پيام احترامآميز و صلحطلبانهى آن دارد. و بر متانت، قدرت و روح قناعتبخش اسلام دلالت مىكند.
در ديگر ميدانهاى دعوت و تعليمات اسلام نيز مىبينيم كه پيامبر، وقتى مبلغان را براى هدايت و دعوت مردم مىفرستاد، از همين روش استفاده مىكرد.
بعضى از راويان نوشتهاند كه آن حضرت به اصحابش فرمود: «و افونى باجمعكم بالغداة»
«همهى شما، از اول صبح با من باشيد.»
رسول خدا وقتى نماز صبح را خواند، مقدارى در مصلايش به دعا و تسبيح پرداخت؛ آن وقت با روى نمودن به نمازگزاران، برخى را به جانب بعضى از مردم فرستاد و به آنان فرمود:
«انصحوا اللّه فى عباده، فانه من استرعى شيئا من امور الناس، ثم لم ينصح لهم حرم اللّه عليه الجنة. انطلقوا و لاتصنعوا كما صنعت رسل عيسى بن مريم، فانهم أتو القريب و تركوا البعيد، فأصبحوا-يعنى الرسل-و كل رجل منهم يتكلم بلسان القوم الذين ارسل اليهم، فذكر للنبى، فقال: هذا اعظم ما كان من حق اللّه عليهم فى امر عباده...»
«بندگان خدا را نصيحت كنيد و بدانيد كسى كه هرچند برخى امور مردم را به عهده مىگيرد؛ اما آنان را نصيحت نمىكند، خدا بهشت را بر او حرام كرده است. حركت كنيد و چون فرستادگان عيسى(ع) نباشيد؛ زيرا آنان به منطقهى نزديكتر (نزديكان) مىرفتند و دورها را رها مىكردند. آنان (فرستادگان حضرت عيسى) هركدام به زبان قومى كه به طرفشان فرستاده مىشدند، مىتوانستند سخن بگويند. اين مورد به «حضرت عيسى(ع)» نقل شد، آن حضرت فرمود: اين بزرگترين حقى است از جانب پروردگار بر آنان در امور بندگان باارزشى كه خداوند به مردم مىدهد (و حقى بر گردن رهبران و دعوتگران مىگذارد).»
در اين سفارش كوتاه و مختصر، تأكيد لازم براى اهميت دادن به عمل اسلامى و مجاهدان ديده مىشود؛ و آن اين است كه بعضى از اين مجاهدان به جاى رفتن به مناطق دوردست، براى دعوت اسلامى به مناطقى نزديكتر مىرفتند، تا گرد و غبار غربت بر چهرهىشان ننشيند و دشوارىهاى سفر، آنان را خسته نكند.
اما رسول خدا از آنان خواست كه چنين نكنند؛ بلكه دعوتگران بايد خود را با تمام نيازهاى دعوت و نيازهاى مردم در تمام جهان، هماهنگ سازند و اين خود يكى از شرايط نصيحت، دعوت و توصيهى به حق است؛ زيرا دعوتگران مسؤوليت عظيمى در برابر اسلام و مردم دارند، و خداوند رهبران و دعوتگران را در تمام زندگى و امور دعوت راهنما و سرپرست مردم قرار داده است.
كسى كه توان تحمل مشكلات و پذيرش مسؤوليت هدايت و دعوت را دارد يا مىتواند آن را در خود ايجاد كند؛ اما از پذيرش آن شانه خالى كند، خداوند بهشت را بر آنان حرام نموده و از عنايت و رحمت و رضوان خود دور گردانده است.
آن وقت مثالى از پيامبران گذشته (حضرت عيسى(ع)) بيان فرمود كه آنان از سفر در مناطق دوردست و پرمشقت پرهيز كردند و به مناطق نزديكتر رفتند؛ اما با اين معجزهى خدا مواجه شدند كه تنها به زبان همان قومى كه به طرفشان فرستاده مىشدند، مىتوانستند سخن بگويند (نه به زبان ديگر، در منطقهى نزديك) تا آنان به مسؤوليتشان به صورت بهترى عمل نمايند.
4 - ورود هيئت و دستههاى عرب به سوى پيامبر
بر اثر قدرت نظامى اسلام در رويارويى با كفار و تجاوزات بيشمار دشمنان و پايدارى عظيم مسلمانان در برابر آنان، مركز حكومت پيامبر، به پايگاهى براى هيئتها و فرستادگان مردم عربستان تبديل شده بود. آنان به علت پيروزىهاى پى در پى و مديريت فوقالعاده پيامبر، براى ملاقات با آن حضرت تحريك شدند و به صورت گستردهاى اسلام مىآوردند و به سوى مدينه مىآمدند. اين كار پس از فتح مكه شدت بيشترى يافت؛ زيرا پيش از آن، مردم به سبب قدرت قريش و مشركان مكه جرئت پيوستن به اسلام را نداشتند.
هيئتها، همچنان به مكه سرازير مىگرديد و پيامبر نيز با روشهاى گوناگون و حكيمانه در دعوت، گفتوگو و رفتار احترامآميز با همهى كسانى كه به طرف آن حضرت مىآمدند، آنان را با اخلاق زيباى خويش به سوى اسلام جذب مىنمود و همين بود كه اخلاق پيامبر، ضرب المثل روزگار شده بود.
چه خوب است كه دعوتگران مسلمان به اين نوع رفتارها و به اين بخشهاى سيرهى آن حضرت عنايتى بيشتر داشته باشند.
اين نوع تجارب داراى غنا و ارزش بزرگ عملى و معنوىست كه مىشود آن را در رفتار و ارتباط با ديگران معيار قرار داد.
ما به جهت اهميت فوقالعاده اين بخش، به بيان نمونههايى مىپردازيم كه يارى دهنده و الهامبخش دعوتگران در ميدان دعوت و مبارزهى اسلامى است:
صاحب طبقات كبرى در اينباره نوشته است:
«طايفهى بنى سعد بنى بكر، در ماه رجب - سال پنجم بعثت، ضمام بن ثعلبه را به سوى پيامبر فرستادند. ضمام بن ثعلبه داراى پوستى پر از مو و دو گيسوى بلند بود؛ اين فرد با پيامبر با شدت به گفتوگو پرداخت و سئوالاتى را دربارهى اين كه: چه كسى او را فرستاده و چرا و براى چه فرستاده است مطرح نمود و آن وقت دربارهى قوانين اسلامى نيز پرسشهايى راپيش كشيد؛ اما پيامبر در برابر اين خشونت به نرمى پاسخ داد، تا اين كه وى اسلام آورد و از ضديت و بدبينى بيرون آمد؛ سپس از دستورات پيامبر به قومش خبر داد، به گونهاى كه تمام آنان مسلمان شدند و در منطقهى خودشان مساجدى ساختند و براى اقامهى نماز اذان گفتند(الطبقات الكبرى - از ابن سعد ج 1، ص 299.) .
درسهاى الهامبخش
از اين رفتار پيامبر درس مىآموزيم كه آن حضرت در برابر رفتار تند و خشن ضمام، نه تنها ناراحت نشد؛ بلكه با كنجكاوى و سئوالات وى، با دقت، اهتمام و حساسيت بيشترى روبهرو شد، تا اين كه ضمام بر اثر اين رفتار نيك و پاسخهاى بسيار دقيق، مسلمان گرديد.
خوب گوشدادن و نيك پاسخ گفتن، اين اثر نيك را داد؛ و بايد دانست كه بسيارى از تندخويىها و پرسشهاى تنش آلود، نتيجهى تبليغات سوء مخالفان و بدفهمى آنان است... كه راه حل آن، تنها بردبارى و جوابهاى منطقى و قناعتبخش است.
پيامبر در برابر پرسشهاى ضمام كه گاهى خندهآور و (به اصطلاح) براى گيرانداختن بود، با روحيهاى آرام رفتار كرد تا از تحريك احساسات و دادن بهانه به او خوددارى نمايد... پيامبر با اخلاق و رفتار خويش ضمام را عملا با دستوارت اسلام آشنا و نزديك نمود؛ و او هم با تمام وجود، جذب اين دين و جناب پيامبر گرديد تا آن جا كه تمام عشيرهى خويش را مسلمان ساخت.
توجه شود كه: پيامبر، اهميت و نقش اين فرد و استعداد و توان تأثير او بر ديگران را درك نمود و براى او ارزش قايل شد.
باز هم در طبقات ابن سعد آمده است:
وقتى هيئتى از طرف بنى عبد بن عدى كه حارث بن اهبان و عويمر بن احزم و حبيب و بيعة - كه همگى فرزندان يك قوم بودند - و گروه ديگرى از عشيرهىشان، نزد آن حضرت آمدند، گفتند: يا محمد! ما اهل حرم و ساكن آن هستيم. ما عزيزترين مردم اين محل مىباشيم و نمىخواهيم با شما بجنگيم. اگر شما با غير قريش جنگيديد، ما نيز همراه شما خواهيم جنگيد؛ اما با قريش نمىتوانيم درگير شويم، ما شما و تبار شما را دوست داريم. اگر كسى از ما به دست ياران شماكشته شد، شما ديهى آن را بپردازيد و اگر ما كسى را به قتل رسانديم، ما ديهى آن را پرداخت خواهيم كرد.
پيامبر سخنان آنان را پذيرفت. آن وقت همهى آنان مسلمان شدند.
ما در اين ديدار و گفتوگو مىبينيم كه آن حضرت، اين جماعت را از جهاد با قريش استثناء كرد؛ زيرا آنان اين كار را شرط ايمان خود قرار داده بودند. اين طايفه با قريش در يك منطقه به سر مىبردند و نمىخواستند در منطقهى آنان درگيرى به وجود بيايد؛ اما حاضر بودند با كفار ديگر در كنار پيامبر بجنگند.
پيامبر با تقاضاى آنان كه ضرورت عقلى و روش هميشگى آن حضرت بود موافقت فرمود و اگر نه علاقهى آنان به اسلام به جهت رعايت و اهتمام به مصالح و خواستههايشان سرد مىشد، و اين كار مانع ورود آنان به اسلام مىگرديد؛ زيرا در آن اوضاع دشوار بود كه بر اثر جنگ از منطقهىشان آواره شوند.
شايد يكى از عوامل پذيرش چنين پيش شرطهايى اين بود كه ايمان اسلام آورندگان در ابتدا، قوى و عميق نبود تا آنان حاضر شوند با تمام وجود براى اسلام فداكارى نمايند؛ زيرا آنان شناخت كامل و دقيقى از آيين جديد نداشتند و پيامبر مىخواست بر اساس روش هاى حكيمانه و سهلگيرانهى خود و براساس قانون حركت تدريجى در امر دعوت و پياده كردن اسلام، نخست آنان را مسلمان سازد؛ سپس آنها تربيت و تقويت نمايد و قدم به قدم، مفاهيم اسلام و قوانين دينى را در جان آنان وارد كند و با گفتن چند كلمهى ساده، آنان را باورمند و بلكه عاشق دين و دعوت الهى سازد تا آنان آرام آرام و با تمام وجود به اسلام روى آورند و التزام خود را آهسته آهسته و به تمام شريعت نشان دهند.
در طبقات ابن سعد از مردى از قبيلهى عنس بن مالك بن مذجح نقل شده است كه گفت: «كسى از قبيلهى ما به طرف پيامبر آمد و آن حضرت مشغول تناول غذاى شام بود. پيامبر از اين مرد خواست كنار سفره بنشيند و غذا بخورد؛ پس از صرف شام، حضرت به او رو كرد و فرمود: «اتشهد ان لا اله الا اللّه و ان محمداً عبده و رسوله»؛ «آيا به وحدانيت خداوند و رسالت محمّد كه بندهى اوست، شهادت مىدهى؟».
آن مرد گفت: «اشهد ان لا اله الا اللّه و ان محمداً عبده و رسوله».
آن وقت حضرت پرسيد: آيا به اميد و رغبت چيزى به اين جا آمدى؟ يااين كه با ترس و جبر حاضرشدهاى؟
اين فرد پاسخ داد: «به اميد و طمع چيزى نه؛ زيرا مال زيادى در دست ندارى؛ ترس و خوف نيز نداشتم؛ زيرا من در محلى هستم كه ارتش تو آن جا نيامده و در پى آن نبوده است؛ اما خوف و دلهرهام پس از دعوت شما به خدا اين شد كه از خدا در روز قيامت بترسم و به دستور شما ايمان بياورم.
حضرت با تحسين رو به آن مرد نمود و فرمود: «رب خطيب من عنس»؛ «چه سخنورى در ميان قبيلهى عنس!».
از اين داستان در مىيابيم كه در ميان بسيارى از طوايف عرب، سخن و انديشهى اسلام رسيده بود و اسلام سخن روز آنان بود؛ از اين جهت در ميان اين هيئتها و دستهها چه حوادث و پيش آمدهاى پرشور و سازندهاى كه ديده نمىشد! چنانكه ابن سعد آن را در طبقات نقل مىكند، كه از جمله مىتوان باز هم به نقل ايشان دربارهى هيئت ملاقات كنندهى «نجيب» كه با آن حضرت ديدار نمود، اشاره كرد: هئيت «نجيب» در حالى كه 13 نفر بودند و زكات اموالشان را، نيز با خود آورده بودند، در سال نهم هجرى بر رسولاللّه وارد گرديدند. پيامبر از اين ديدار با خوشحالى استقبال كرد و پس از احترام و خوشآمد گويى به آنان، به بلال دستور داد تا از آنان پذيرايى نمايد. در مدتى كه آنان در مدينه حضور داشتند، و بيش از آنچه حق و شايستهى هيئت بود، به آنان رسيدگى شد و جوائزى نيز پرداخت گرديد؛ سپس پيامبر از آنان پرسيد: «آيا كسى از شما پشت سر مانده است كه اين جا نيامده باشد؟» آنان به حضرت عرض كردند: «يك جوانى (غلام) در قافله مانده است كه از همه كوچكتر است. »
حضرت فرمود: آن را هم به سوى ما روانه كنيد.
آن جوان، خدمت حضرت رسيد و گفت: من مردى هستم از فرزندان اين قبيله كه خدمت شما آمدهاند و شما هم نيازهاى آنان را برطرف ساختهايد و اينك درخواستهاى مرا نيز پاسخ دهيد. حضرت پرسيد: نيازهاى شما چيست؟ جوان گفت: از خدا بخواه كه مرا بيامرزد و بىنيازى را در قلبم قرار دهد.
حضرت فرمود: «...اللهم و ارحمه و اجعل غناه فى قلبه».
سپس دستور داد آنچه به مردان قبيله بخشيده بود به او نيز بدهند. آنان با حال و خاطرات خوشى به منطقهى خود برگشتند.
اين هئيت در سال دهم نيز با پيامبر در منى ملاقات كرد؛ در حالى كه آنان 16 نفر بودند. پيامبر از احوال آن جوان پرسيد، آنان گفتند: ما، قانعتر از او فردى نديديم. پيامبر فرمود: من اميدوارم همهى ما (با هم) بميريم.(طبقات ابن سعد ج 1، ص 323.)
عملكرد اين جوان پاكدل و قانع كه چيزى براى خود نخواست و تنها رضا و رحمت خداوند را طلب نمود، براى ما آموزنده است. در حالى كه رسم و عادت عموم و از جمله عشيرهى اين جوان خواست و چشمداشت مادىست، اين جوان كه داراى روح بزرگ و متعالى بود و پيش از همه درك كرده بود كه نفس انسان بىنهايت طلب است و تنها با قناعت و عنايت خدا مىتوان آن را راضى نگاه داشت.
فقر قلبى و معنوى، شديدتر از فقر مادىست. فقر معنوى و طمع نفسانى هميشه انسان را تشنهى آرزوها و خواستهها قرار مىدهد. و حرص و طمع و دلبستگى به دنيا، انسان را به ذلت مى كشاند؛ اما قناعت و غناى روانى و درونى، نفس انسان را به شعور، احساس و مرحلهاى مىرساند كه هم به كمترين بهرهها قانع مىشود و هم كرامت، عزت و احترام خود را حفظ مىنمايد. چنين فردى گرفتار تزلزل روحى، تغيير نگرش، سازش و رياكارى نمىشود و از اصول و اهداف خويش در هيچ شرايطى دست برنمىدارد؛ زيرا به هيچكس-جز خدا كه غنى مطلق است-احساس نياز نمىكند و ديگران نيز نزد او مانند خود هستند؛ نه بالاتر از او؛ يعنى همه بنده خدايند و او هم آفريدگار و روزى دهندهى همه است.
چنين افرادى كه به قناعت روحى و اعتماد به خدا دست پيدا كردهاند، در برابر ديگران احساس كوچكى و آزمندى نمىكنند تا به طمع چيزى، شخصيت خود را پايين آورند و به ديگران برترى دهند؛ در حالى كه توان صبر و قدرت قناعت و بردبارى را پيدا كردهاند و به خودكفايى، عزت ايمان و عظمت شخصيت مؤمن پىبردهاند.
امام على(ع) در اينباره فرموده است: «اكرم نفسك عن كل دنئية و ان ساقتك الى الرغائب فانك لن تعتاض بما تبذله من نفسك عوضا...»؛ «جان و نفست را گرامى بدار و از هر بدى و پستى پرهيز كن؛ وگرنه نفس، تو را به سوى ميلها و خواستهها و طمعها مىكشاند و سپس هر چه از خودت بپردازى، جبران خسارت را نتوانى كرد».
پيامبر با اين جوان چنين رفتار نمود و دعايش در حق او از جانب خداوند، برآورده شد و ضربالمثل قناعت و عزت گرديد و سرانجام با عزت نفس و قناعت؛ يعنى همان چيزهايى كه خداوند به او بخشيده بود، از دنيا رخت بربست (يعنى مانند رسول از دنيا رحلت نمود.)
از اين داستان، معلوم مىشود كه پيامبر مىخواست او را از تربيت نبوى بيشتر بهرهمند سازد و به از همين رو بود كه در سال دوم نيز در منى از احوال آن جوان پرسيد تا نشان دهد كه بايستى از چنين شخصيتهايى تقدير شود و مردم از آنها درس بگيرند و به آنان اقتدا نمايند.
اينها درسهاى آموزندهى سيره و تجسم رفتار نبوى و تربيت شدگان اين مكتب بودند كه ما در هر جا و در هر وضعى بايد آن را از خاطرمان دور نكنيم و به آن پايبندى نشان دهيم.
اين درسها را در حركت پيامبر و سيرهى رفتارى و گفتارى او هميشه مشاهده مىكنيم؛ چنانكه در داستان عدى بن حاتم نيز، مىبينيم وقتى به خدمت پيامبر رسيد و مسلمان شد.
عدى بن حاتم گويد: زمانى كه در مدينه به خدمت پيامبر رسيدم، آن حضرت در مسجد نشسته بودند. وارد شدم و سلام كردم؛ ايشان پرسيد: شما كى هستيد؟ عرض كردم: عدى بن حاتم. حضرت از جايش برخاست و مرا به سوى خانهاش همراهى نمود، تا اين كه پيرهزنى در بين راه آن بزگوار را متوقف نمود. پيامبر به احترام آن زن مدت زيادى بر سر پا ايستاد و آن زن همچنان از درخواستها و نيازهايش مىگفت. من با خودم گفت: «واللّه ما هذا بملك»
(سوگند به خدا، اين پيامبر ملك هم نيست؛ يعنى از فرشته هم صبرش بيشتر است).
عدى ادامه مىدهد: پيامبر به راهش ادامه داد تا اين كه وارد خانهاش گرديد. آن وقت پيامبر يك پشتى را كه از پوست پر شده از ليف خرما بود، به من داد و فرمود بنشين. گفتم: يا رسول اللّه! شما بنشينيد.
حضرت فرمود: شما بنشينيد.
در دلم گفتم: «واللّه اين كار فرشته هم نيست؛ سپس حضرت خطاب به من فرمود: اى عدى! آيا تو ركوسى (آيينى است حد وسط ميان مسيحيت وصابئى) هستى...؟
گفتم: آرى.
حضرت باز هم پرسيد: آيا تو با قومت براى آن كه يك چهارم غنيمت را در جنگ به دست آورى، سفر مىكردى؟
جواب دادم: آرى(المرباع، ربع الغنيمة الذى ياخذه الزعيم فى الجاهلية.
مرباع: يك چهارم غنيمت جنگىست كه به رئيس قبيله تعلق مىگيرد.(نقل از «المنجد فى اللغة والاعلام».)) .
حضرت فرمود: اين كار در دين تو جايز نيست.
گفتم: آرى به خدا چنين است.
آن وقت دانستم كه ايشان پيامبر و فرستادهى خداوند است.
عدى بن حاتم مىگويد: سوگند به خدا دو سال سپرى نشده بود كه، ديدم كاخهاى سفيد بابل (عراق) فتح شد يك زن از قادسيه با شترش تا مكه مىآمد و حج مىكرد و بر مىگشت.
وسوگند به خدا سه سال نگذشت كه ديدم آن چنان اموال زياد گرديد كه كسى نبود آن را بگيرد.(سيرهى ابن هشام، ج 4، ص 1002 - 1003.)
اين داستان را براى آن نگفتيم كه بدانيم پيامبر مىخواست به عدى بن حاتم از غيب خبر دهد و يا با وعدههايى از دستيابى به اموال و قدرت، او را اميدوار سازد؛ زيررا گفتن و اهميت دادن زياد به اين گونه موارد، گاهى موجب پيدايش روحيهى خودنمايى، خودستايى و دنياخواهى مىشود و حقيقت داستان را ابن سعد به صورت كامل نيز نگفته است تا ديده شود اصل مطلب چگونه اتفاق داده است.
به هر حال؛ غرض از نقل اين رخدادها اين است كه تواضع پيامبر در رفتار با آن پيره زن و عدى، نشان داده شود؛ كه متواضعانه خودش بر زمين مىنشيند و با اين رفتار و گفتارها هم عدى را به اسلام نزديك مىكند و هم نشان مىدهد كه رسالت الهى و هدايت انسانها، برتر و افتخارآميزتر از مال (دنيا)، سلطنت و اشرافىگرى است!
هر بخش از اين فصلها، زيبايىهاى بىنظير خود را دارد كه از عمق و محتواى عجيب و عظيم اسلام حكايت مىنمايد. تمام اين پيش آمدها و رفتارها با افراد و دستههاى مختلف، نشانههاى جاذبهى فوقالعادهى اسلام، آداب، اخلاق، باورها و دستورات قرآن و شخصيت پيامبر در زندگى خصوصى و عمومى آن حضرت است.
تمام اين نمونهها نياز به بررسى، ارزيابى و درس آموزى دارد؛ بررسى آگاهانه، عالمانه و عبرتگيرانهاى كه جنبههاى دعوت اسلامى، در روابط دينى-قرآنى ميان حاكم و مردم، و بين حكومت و زيردستان را در ميدان سازماندهى و رهبرى زندگى، آشكار مىسازد.