گفتگوی دانشجويان پزشکی دانشگاه آمريکايی بيروت با معظم لهکشتن ترحم آميز از نظر دين و پزشکي

مسأله پايان دادن به زندگی در پزشکی از مسائل جدال برانگيز به شمار می آيد و در اين باره نظر دين جايگاه رفيعی را دارد.

دانشجويان پزشکی دانشگاه آمريکايی بيروت، پيرامون موضع دين در باره کشتن ترحم آميز گفتگويی اينترنتی را با علامه مرجع آيت الله العظمی سيد محمد حسين فضل الله صورت دادند. مسأله پايان دادن به زندگی در پزشکی از مسائل جدال برانگيز به شمار می آيد و در اين باره نظر دين جايگاه رفيعی را دارد. با اين حال تعدادی از دانشجويان پزشکی می گويند که در اين زمان ضرورت دارد که مسأله پزشکی از دين جدا شود. اما اين ديدگاه با نظر بسياری از پزشکان و بيماران هماهنگی ندارد. اينان بر اين عقيده هستند که دين نقش اساسی در تصميمگيریهای خاص پزشکی دارد. خصوصاً وقتی که مسأله به قضايايی چون پايان دادن به زندگی ربط دارد. گفتگويی را با علامه مرجع آيت الله العظمی سيد محمد حسين فضل الله صورت داده ايم که دين و معرفت را با هم دارد. ايشان با واديهای پزشکی بيگانه نيستند و در قضيه رابطه دين و پزشکی صاحب نظر می باشند.

****

• به حضرت عالی خوشامد می گوييم. بفرماييد که موضع دين در قبال مسأله کشتن ترحم آميز چيست؟

• مسأله کشتن ترحم آميز در عرصه های پزشکی مطرح است. هنگامی که بيمار به دليل دردهای بسيار از پزشک خود می خواهد که دخالت نمايد و به زندگی او پايان دهد. در برابر اين فرضه بايد پرسيد: آيا اصلاً انسان مالک بدن خود می باشد؟ آيا او اين آزادی را دارد که هر طور خواست با بدن خود معامله نمايد؟ يعنی چشم خود را کور کند و يا دست خود را قطع نمايد و نظاير آن؟ با قطع نظر از مسأله دينی، سؤال ما اين است که آيا مسأله حيات يک مسأله فردی است يا مسأله ای تکوينی که به وجود در زندگی انسان زنده ربط دارد؟

تصور ما اين است که حيات انسان يکی از اسرار وجود اوست و او مالک وجود خود نيست. چرا که مانند حالت فردی به نام مالک و چيزی بنام مملوک، دوگانگی بين انسان و وجود او نيست. بنابراين نقش انسان اين است که از بدن و زندگی خود استفاده نمايد و اين توان را ندارد که بدن و حيات خود را تباه کند. بنابراين حرف ما اين است: انسان مالک روح و حيات خود نيست. از اين رو مسأله کشتن ترحم آميز از آن دسته مسائلی است که انسان نمی تواند از ديگران بخواهد که به زندگی او پايان دهند و پزشکان هم اين توان را ندارند که به اين کار مبادرت نمايند. حتی اگر انجام چنين کاری از ايشان خواسته شود. زيرا چيزی از او خواسته شده است که در اختيار او نيست و اگر پزشک چنين کاری را انجام دهد به قاتل تبديل می شود مانند هر قاتل ديگری.

حتی اگر فرض کنيم که انسان مالک حيات و روح خود است، در اين صورت می توانيم بگوييم که او می تواند خود کشی نمايد. زيرا اگر انسان صاحب اختيار چيزی باشد اين حق را دارد که تحت شرايط روانی خاص، آن را نگه دارد يا اين که بدان پايان دهد. زيرا بعضی از مردم از بيماريهای لاعلاجی رنج می برند و بر اثر رنجها و دردهای روانی ممکن است دچار يأس شوند. آيا در چنين حالتی او اين حق را دارد که از پزشک بخواهد که با کشتن ترحم آميز به اين همه درد و رنج او پايان دهد؟ ما اين را قبول نداريم. زيرا اين کار مبانی دين و انسانی ندارد. چون اين خداوند است که به انسان زندگی داده است و اوست که مالک اين حيات می باشد. چرا که اين خداوند است که زنده می کند و ميميراند. اين انديشه ای دينی و حتی وجودگرايانه است.

آری يک حالت وجود دارد و آن موردی است که درباره آن فتوا داده ايم و آن مورد مرگ مغزی است. در حالتی که فردی مرگ مغزی شده باشد، ما حرام نمی دانيم تا دستگاههای که قلب را به حرکت در می آورند‏، برداشته شوند. همين طور گذاشتن اين دستگاهها را نيز لازم نمی دانيم. زيرا اين دستگاهها نمی توانند به انسان حيات بدهند و برداشتن آنها هم نمی تواند حيات را از بين ببرد. بلکه فقط حيات نباتی را از بين می برد. از اين رو ما فتوا داده ايم که برداشتن اين دستگاهها که به اين حيات نباتی پايان می دهد مانعی ندارد. همين طور تا زمانی که فرض پزشکی اين است که مرگ مغزی مرگ نهايی وجود حياتی انسان است، از نظر شرعی واجب نيست که وقتی از ما خواسته می شود، اين دستگاهها را بگذاريم.

به هرحال در مسأله کشتن ترحم آميز، بيمار اين حق را ندارد که از پزشک بخواهد به زندگی او پايان دهد. چرا که وظيفه ما اين است که بگذاريم او به تدريج بميرد. حتی اگر فرض بر اين باشد که تواناييهای درمانی برای بهبودی او فراهم نيست. با توجه به آن چه آمد، هيچ مرجعی چه دينی باشد و چه پزشکی و چه دولتی اين حق را ندارد که به کشتن ترحم آميز دستور دهد. زيرا کشتن ترحم آميز توجيه شرعی ندارد. باید چنین فرض کنیم و حق این فرض را داریم زیرا در علم چیزی به نام تخیلات علمی وجود دارد که در حالتی که بیمار خواهان مرگ می شود، پزشکی ممکن است برای آن راه درمانی را پیدا نماید. پس چرا راه را بر امکانات و توانمندیهای پزشکی ببندیم که هر آن در حال رشد و پیشرفت است؟ حیات بخشش الهی است و ما این حق را نداریم تحت تأثیرات بدنی و یا روانی هر گونه رفتاری را که بخواهیم با آن صورت دهیم.

• در مرحله مرگ مغزی و خواسته شدن برداشتن دستگاههای سی سی یو، چه کسی تصمیم می گیرد؟ شوهر یا همسر؟

• شخصی که ولی بیمار است این حق را دارد که در این زمینه تصمیم بگیرد. وقتی که متوجه شویم مرگ مغزی صورت گرفته است و حیات موجود همان حیات نباتی است، در عین حالی که برای انسان احترام را قائل هستیم، مرگ مغزی مانند ماری است که سرش قطع شده است و دُمش حرکت می نماید. یا مانند حالتی است که می خواهیم چشم یا قلبی را به بدن انسان دیگری پیوند بزنیم. با این که بدن مرده است ما می خواهیم این سلولها را زنده نگه داریم. در این صورت اگر کسانی نباشند که در این باره تصمیم بگیرند وظیفه گروه پزشکی است که در این باره تصمیم بگیرد.

• در حالتی که بیمار امید بهبود ندارد، آیا او این حق را دارد که از درمان و خوردن و آشامیدن جلوگیری نماید تا این که به تدریج بمیرد؟

• اگر بر حسب طبیعت وضعیت پزشکی و بدنی این امکان وجود دارد که او ولو برای یک هفته دیگر هم زنده بماند، برایش جایز نیست که به حیات خود پایان دهد.

• در ادامه این موضوع، برای مثال آیا انسان می تواند وصیت نماید که در صورت ایست قلبی، دستگاه سی سی یو برای او استفاده شود یا از دستگاه سی سی یو استفاده نشود؟

• وصیت پس از مرگ اجرا می شود. در صورتی که مسأله در بردارنده پایان دادن به زندگی باشد، این وصیت معنا ندارد. او حق ندارد که در باره پایان دادن به زندگی خود تصمیم بگیرد. حتی اگر وقتی که زنده است، تصمیم بگیرد که کسی او را احیا ننماید.

آری وصیت می تواند در این باره به اجرا در آید که او وصیت نماید که بعضی از اندامهایش پس از مرگ به دیگران داده شود. چون این امر جایز است و ما هم به این مسأله فتوا داده ایم. اما تا زمانی که در قید حیات است، تصمیمی که او برای اطرافیان خود می گیرد مبنی بر این که از دادن مواد غذایی و نوشیدنی و دارویی که زندگی او را ولو برای مدت معینی مانند یک هفته یا بیشتر تداوم می دهد، پرهیز کنند، ارزشی ندارد. زیرا او صاحب اختیار حیات خود نیست.

• در ادامه سؤال قبلی، اگر انسان در حال حیات بگوید: من نمی خواهم که کسی برای من کار احیا را انجام دهد یا این که لوله ای را در دهانم وارد شود یا وقتی که دچار بیهوشی می شوم نمی خواهم از دستگاه احیای قلبی برای من بهره گیری شود. آیا برای او جایز است که چنین تصمیمی بگیرد؟ در اینجا منظور نوع خاصی از بیهوشی است و نه مرگ مغزی؟

• اگر در اینجا مرگ مغزی نباشد و با استفاده از دستگاههای احیا، مجال تداوم زندگی باشد، او چنین حقی را ندارد.

• در صورتی که او بیماری لاعلاجی داشته باشد و او نیازمند درمان طولانی مدتی باشد و امیدی به بهبودی او هم وجود نداشته باشد، با توجه به این که این کار هزینه مالی فراوانی دارد و خانواده او هم نمی توانند این هزینه را بپردازند، او برای این بیمار جایز است که به خانه برود و درمان را ترک نماید؟

• تا زمانی که می توانند کار احیا را انجام دهند باید این کار صورت گیرد. ولی اگر توان این کار را نداشته باشند، یعنی توان مالی برای تداوم زندگی وی وجود نداشته باشد، مسؤولیت این کار به مردم می رسد و از عهده خانواده بیرون می شود. زیرا از نظر دینی برای همه مردم واجب است که اگر توان دارند در نجات انسان بکوشند. حتی اگر این کار دو سال یا بیشتر طول بکشد. زیرا در این صورت قضیه از حالت فردی به حالت اجتماعی تبدیل می شود که در آن همه افراد جامعه در فرایند نجات کسانی که در معرض خطر قرار دارند یا کسانی که برای بقای حیات خود نیازمند درمانهای بلند مدت هستند، مشارکت می ورزند. این مسأله از مسؤولیتهای عمومی جامعه چه جامعه پزشکی و چه دولت و چه عموم مردم، به شمار می آید. زیرا اگر خانواده توان نداشت، نجات جان انسان مسؤولیت همه جامعه است.

• با توجه به امکانات محدود بیمارستانها، اگر بیماری باشد که امید به بهبود او وجود نداشته باشد ولی امکانات بسیاری را به خود اختصاص دهد در حالی که بیمارستان می تواند با این امکانات دهها بیمار را درمان نماید. آیا در این باره موضع شرعی وجود دارد؟

• باید در حد توان خود درمان را ادامه دهیم. «لایکلف الله نفساً إلا وسعها» (بقرة/286) اگر ده نفر نیازمند نجات باشند، ولی ما یک فرصت برای نجات دادن داشته باشیم، باید او را نجات دهیم. اما اگر فرصتی در بیمارستان وجود نداشته باشد، باید در بیرون از بیمارستان امکان نجات را پیگیری کرد. از این رو به بیمارستانها گفته ایم اگر بیمار در معرض خطری آمد که پولی برای پرداخت نداشت، جایز نیست که از پذیرش او خودداری نمایید بلکه باید او را بستری کنید.

• در حالتی که بیمار به خاطر سرطان، از درد بسیاری رنج می برد، و از نظر پزشکی فرصت کمی مانند شش ماه برای زنده ماندن دارد. در عین حال دواهایی وجود دارد که از دردهای او می کاهد ولی از مدت عمر او می کاهد. البته عمر به دست خداوند است. آیا دادن این دارو به او جایز است؟

• ما باید آن چه را در توان داریم بکار بندیم. اگر می توانیم عمری را که بدن توان تداوم آن را دارد، نگه داریم باید این کار را انجام دهیم. اما اگر نمی توانیم و دردهای غیر قابل تحمل هم وجود دارد و ما هم می توانیم از میزان درد و رنج بکاهیم، باید این کار را انجام دهیم و از میزان درد بکاهیم و البته تداوم عمر به دست خداوند است.

• عالِم دینی چگونه می تواند در چنین موارد مهمی فتوا بدهد خصوصاً که به اطلاعات پزشکی نیاز دارد. آیا مناسب تر این نیست که دین از کار پزشکی برکنار بماند؟

• در پزشکی دو جنبه وجود دارد: یکی جنبه علمی و دیگری جنبه انسانی. این جنبه ایجاب می نماید که فارغ التحصیل پزشکی قسم بخورد که در درمان انسان و کاستن از درد او، کاملاً مخلصانه عمل نماید. از این رو من بر این عقیده هستم که هر علمی، چه پزشکی باشد و چه غیر پزشکی، باید با ارزشهای انسانی همراه باشد. ما می گوییم که پزشکی خدمت به انسان است و نمی توانیم از آن علیه زندگی یا منافع انسان، استفاده کنیم. از این رو باید در هر مسأله ای خطوط دینی را خوب درک کنیم. زیرا در قضایای دینی اجتهادهای گوناگونی وجود دارد. می بینیم که دیدگاهی چیزی را حرام دانسته و دیدگاهی دیگر آن را حلال می داند.

از این رو در هر مسأله ای باید بین داده های پزشکی و داده های دین، مقایسه صورت دهیم و تلاش کنیم که دقت کنیم چه چیزی ارزش دینی و پزشکی است. من تصور نمی کنم که دین می تواند از پزشکی جدا باشد. هر چند که از قدیم به ما آموخته اند که دو نوع علم وجود دارد: یکی علم ادیان و دیگری علم بدنها.

• در حالتی که خانواده یا پزشک بالاتر از پزشک می خواهد که بیمارشان احیا نشود، ولی خود پزشک به چنین باور نرسیده است، موضع شرعی در این باره چیست؟

• پزشک اگر بر این عقیده است که احیا مفید است، باید تا جایی که می تواند به مسؤولیت خود عمل نماید و به دستورات منفی برای احیا نکردن که به او داده می شود ترتیب اثر ندهد. خصوصاً این که خانواده یا پزشک بالاتر این قدرت را ندارند که در این رابطه تصمیم بگیرند. زیرا از نظر دینی یا انسانی او هیچ ولایتی بر بیمار ندارد.

• در بعضی حالات، بیمار به جراحیهای خطرناکی نیاز دارد. ولی خانواده یا خود بیمار ممکن است این کار را نپذیرند. در این صورت آیا پزشک باید بر انجام جراحی اصرار بورزد و یا این که به نظر خانواده گردن بنهد؟

• اگر خطر جراحی برای بیمار مثلاً 90 درصد است و بیمار نمی پذیرد که این خطر را قبول نماید، پزشک این حق را ندارد که عمل جراحی را انجام دهد.

• گاهی اوقات خانواده بیمار از ما می خواهند که به بیمار امید بدهیم بدون این که این امید حقیقت داشته باشد. خصوصاً در مواردی که بیماری لاعلاج است. از نظر دینی آیا باید صادق باشیم؟

• باید شرایط روحی و سلامتی بیمار در نظر گرفته شود. اگر راستگویی خطری برای بیمار داشته باشد، باید از راستگویی اجتناب کنیم. اما اگر باعث می شود که به آینده امیدوار شود، این کار اشکالی ندارد. پس این امر تابع شرایط روحی و روانی و سلامتی بیمار است.

• آیا بهتر نیست که با بیمارصادق باشیم. زیرا او این فرصت را دارد که از درگاه خداوند بخشش نماید و برای فرزندان خو وصیتی نماید؟

• اصل بر صداقت است. مگر این که خطر مستقیمی برای حیات بیمار داشته باشد.

12 جمادی الاولی 1430هـ برابر با 7/5/2009م