روش سیاسی و حکومتداری امام حسن(ع)
علامه مرجع سید محمد حسین فضل الله
مترجم: محمدجمعه امینی
ایام شهادت امام حسن بن علی بن ابیطالب(ع) است. شاید بسیاری از ما آشنایی چندانی با جزئیات زندگی آن حضرت نداشته باشیم؛ زیرا تنها چیزهایی که درباره آن حضرت شنیدهایم، بیانات پیامبر خدا(ص) درباره ایشان، قضیه صلح و شهادتشان است.
شخصیت امام حسن(ع)
اگر به ژرفای شخصیت و روش سیاسی ایشان وارد شویم، به ویژه آغاز درگیری با معاویه که بعد از شهادت امام علی(ع) و خلیفه شدن آن حضرت رخ داد، میبینیم که ایشان یک فرد درجه اول سیاسی بود. چون ایشان به نص صریح پیامبر خدا(ص) امام بود که بیعت مسلمانان نیز به آن اضافه شد.
اگر نامهای را که آن حضرت برای معاویه فرستاد، مورد بررسی قرار دهیم، خلاف آن چیزی که در تاریخ رواج یافته و برخی نیز تکرار کردهاند و آن حضرت را صلحطلب و نه مبارز و انقلابی معرفی میکنند، عناصر قدرت، دین و احکام اسلامی را در این نامه به خوبی مشاهده مینماییم. سخنانی که درباره امام حسن(ع) رواج یافته است، فاقد دقت منطقی و عینی است. کار به جایی رسیده است که برخی از مردم و علما میگویند که [ما دو گونه شخصیت داریم.] یکی شخصیت حسنی که کاری به انقلاب ندارد، از خشونت بیزار است، وارد درگیری نمیشود و حتی الامکان از درگیری کناره میگیرد و دیگری حسینی. شخصیتی انقلابی که به میدان درگیری وارد میشود و موضعی خشونتآمیز دارد. تا جایی که برخی از شرق شناسان و شاگردانشان و از جمله طه حسین نویسنده معروف، گفتهاند که در نبرد بصره یا صفین، امام حسن(ع) با پدرش دچار اختلاف شد. چیزی که واقعیت نداشته و اثری از آن در تاریخ وجود ندارد.
از این رو برای پی بردن به حقیقت باید متن نامه امام حسن(ع) به معاویه را مورد بازخوانی قرار دهیم. وقتی دین در میدان مقابله به خشونت نیاز دارد، اسلام خشن است و وقتی صلح به مصلحت اسلام است، این دین نرم، ملایم و منعطف است؛ زیرا اسلام روش واحدی را برای درگیریها وضع نکرده است و شرایط سیاسی و امنیتی حال و آینده را میسنجد. چون اسلام فقط به حال حاضر توجه ندارد. بلکه نتایج مثبت و منفی حرکت کنونی در آینده را نیز مورد سنجش قرار میدهد. چون مسئله اعمال خشونت یا مدارا در حال حاضر نیست. اسلام منحصر در حال نیست بلکه در طول زمان جریان دارد. از این جهت وقتی میخواهد کاری را آغاز کند، به پیامدهای آتی آن نیز توجه دارد. امام حسن(ع) نیز با منطق خود، حجت را بر معاویه و مردم تمام کرد؛ بنابراین تنها وقتی که شرایط تغییر کرد و اسلام به خطر افتاد، به آتش بس با معاویه تن داد.
اسلام محوری
امام حسن(ع) با دو فرد از رجال کوفه، به معاویه چنین نوشت: «از حسن بن علی امیرالمؤمنین به معاویه بن ابوسفیان. سلام بر تو. من خداوندی را سپاس میگویم که خدایی جز او نیست.» دوست دارم در سلام کردن آن حضرت قدری تأمل به خرج دهیم. حرف من این است که روش ائمه(ع) همان روش اسلام است. روش اسلام این است که وقتی با مسلمانی روبرو میشوی یا به او نامه مینویسی، حتی اگر او در بالاترین درجات انحراف باشد، نباید سلام را ترک کنی. مسئله سلام کردن، به طرفی که به او سلام میکنی، بستگی ندارد. بلکه مسئله خود توست که در برخورد با مسلمانان، حتی آنانی که منحرف هستند، روحیه صلح و سلام داشته باشی؛ زیرا وقتی به ایشان سلام میکنی، این واژه روی آنان تأثیر مثبت به جای میگذارد. با این واژه روزنه قلب او را به روی خود باز میکنی و سپس میتوانی دریچه عقل او را نیز به روی خود باز کنی. امام علی(ع) در این باره میفرماید: «اُحْصُدِ الشَّرَّ مِنْ صَدْرِ غَیرِک بِقَلْعِهِ مِنْ صَدْرِک؛ با ریشه کن کردن بدى از سینه خود، بدى را از سینه دیگران، بزدای.»[1] در راستای خط دین و اهداف والای آن، نسبت به همه مردم خیرخواه باش. تنها در این صورت میتوانی بدی و شرارت را از جان دیگران بزدایی.
متأسفانه مایی که مدعی پیروی این امام بزرگوار هستیم، سینههایمان مالامال از کینه و نفرت نسبت به مؤمنانی است که با آنان اختلاف نظر داریم. حتی برخی از مردم از کینه مقدس سخن میگویند. نمیفهمم چگونه امکان دارد که کینه صفت مقدس به خود بگیرد، در حالی که این محبت است که قداست دارد. کینه هرگز مقدس نیست، حتی اگر علیه کافران باشد. مسئله کوچک شمردن کفر نیست. اگر انسانیت فرد کافر را دوست داشته باشی، میتوانی برای هدایت او کاری انجام دهی؛ زیرا انسانی که روزنههای قلب مردم را میبندد، نمیتواند دریچههای عقلشان را بگشاید و انسانی که سنگدل است، نمیتواند مردم را هدایت نماید: «فَبِمَا رَحْمَةٍ مِّنَ اللهِ لِنتَ لَهُمْ وَلَوْ کنتَ فَظّاً غَلِیظَ الْقَلْبِ لاَنفَضُّواْ مِنْ حَوْلِک»[2]
اتمام حجت بر معاویه
امام حسن(ع) در ادامه نامه خود چنین مینویسد: «اما بعد! خداوند جل جلاله» آن حضرت میخواهد خداوند را به دین و تداوم آن در اهل بیت(ع) پیوند بزند و حجت را بر معاویه تمام نماید. «محمد را به عنوان رحمتی برای جهانیان» «وَمَا أَرْسَلْنَاک إِلَّا رَحْمَةً لِّلْعَالَمِینَ»[3] «و منتی برای مؤمنان» «لَقَدْ مَنَّ اللهُ عَلَى الْمُؤمِنِینَ إِذْ بَعَثَ فِیهِمْ رَسُولاً»[4] «و همه مردم برانگیخت» زیرا خداوند از زبان پیامبر خدا(ص) به مردم میفرماید: «إِنِّی رَسُولُ اللهِ إِلَیکمْ جَمِیعاً»[5] «تا زندگان را بیم دهد و سخن را بر کافران تمام نماید. از این رو پیامهای الهی را ابلاغ کرد و امر الهی را بپا داشت تا این که بدون کوتاهی و ضعفی وفات یافت.» پیامبر خدا در انجام رسالت خود، از جان مایه گذاشت. «تا آن که خداوند به وسیله ایشان، حق را آشکار ساخت و باطل را محو کرد و عرب مخصوصاً قریش را شرافت بخشید. سپس به او فرمود: «وَإِنَّهُ لَذِکرٌ لَّک وَلِقَوْمِک»[6] اما وقتی درگذشت، عرب در امر خلافت وی به کشمکش پرداخت. قریش گفت: ما قبیله و خانواده و کسان اوییم و سزاوار نیست که شما با ما در مورد خلافت و حق محمد در میان مردم کشمکش کنید.» این قضیه وقتی روی داد که انصار گفتد: یک امیر از ما و یک امیر از شما باشد. اعتراض انصار این بود که نباید خلافت در قریش باشد. «و عرب مشاهده کرد که سخن همان است که قریش میگوید و در جدال آنان با مدعیان قدرت، حق با آنهاست و عرب نسبت به قریش سر خم کرده و آن را پذیرفت. سپس ما با قریش به همان گونه که خود قریش با عرب احتجاج کرده بود، احتجاج کردیم.» زیرا قریشیان میگفتند که خلافت باید در میان قریش باشد. امام علی(ع) در این باره میفرماید: «احتجّوا بالشّجرة وأضاعوا الثّمرة؛ خود را از شجره پیامبر دانستند، ولی ثمره این درخت را نابود کردند»[7] قریشیان شجره پیامبر را اساس مشروعیت به حکومت رسیدن خود دانستند؛ اما باید متوجه باشیم که درخت فقط برگ و شاخه نیست. پویایی درخت به میوه آن است و میوه نیز در دامان درخت پرورش مییابد. از این رو هر کسی که درخت را میپذیرد، باید میوه آن را نیز بپذیرد.
«ولی قریش برخوردی را که عرب با آنها کرده بود، با ما نکرد» زیرا عرب استدلال قریش را پذیرفت، ولی قریش دلایل ما را قبول نکرد. «آنان، جدای از عرب که با رعایت انصاف و گفتگو پذیرفته بودند، نزدیکان پیامبر باید حاکم باشند؛ قدرت را در دست گرفتند و وقتی ما اهل بیت محمد آماده احتجاج با آنها شدیم و درخواست کردیم خلافت را به ما واگذارند، در مقابل ما که با همان احتجاج انتساب به پیامبر(ص) در مقابل آنان به استدلال برخاستیم؛ مقاومت کردند و از ما فاصله گرفتند و همه یکدل برای ظلم به ما و حرکت علیه ما و آزار دادن ما، با یکدیگر هماهنگ شدند، اما وعدهگاه ما [نزد] خداست و او مولا و یاور است.» باید توجه داشته باشیم که امام حسن(ع) در استدلال برای حق خلافت خود، به قرابت به پیامبر خدا نمیپردازد. بلکه به نص صریح حضرت محمد(ص) استدلال مینماید. نصی که مبتنی بر دستور خداوند و شایستگی همه جانبه است که کسی غیر از علی(ع) نداشت.
«ما از تهاجم حمله کنندگان با اینکه برخی از آنان سوابقی هم در اسلام داشتهاند، اما درباره حق ما و حکومت پیامبرمان با ما درگیر شدند، تعجب کردیم» سابقه داشتن در اسلام نیز باعث حقگرایی قریش نشد. با این که در اسلام سابقه داشتند و چه بسا در رکاب پیامبر جهاد کرده بودند، اما سرانجام کار مهم است؛ زیرا خداوند در ابتدای کار، قول قبولی قطعی را به مردم نمیدهد. وقتی قبولی قطعی را میدهد که انتهای کار با آغاز آن همخوانی داشته باشد. چون اسلام تجزیهپذیر نیست. نمیشود بخشی از آن را گرفت و بخشی دیگر را رها کرد. به ویژه اگر بخشی رها شده، متضمن سلامت و درستی اسلام باشد.
عدالت ورزی با دشمن
ملاحظه میکنیم که امام حسن(ع) یادآوری جنبههای مثبت دشمن خود را نیز از یاد نمیبرد. حال آن که اگر ما باشیم، برخوردی کینه توزانه با دشمن خود داریم. اصلاً آمادگی شنیدن ویژگیهای خوب دشمن خود را نداریم. این مسئله در عرصههای دینی بیشتر دیده میشود. اگر انسان، از ویژگیهای خوب دشمن یاد کند، فریاد واویلای مردم بلند میشود. آیا اینگونه نیست؟ حال آن که خداوند متعال میفرماید: «وَلاَ یجْرِمَنَّکمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلَى أَلاَّ تَعْدِلُواْ اعْدِلُواْ هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَى»[8] اما متأسفانه ما قرآنی نیستیم. عدالت حکم میکند که حق هر حقداری را بدهیم، حتی اگر آن فرد مخالف ما باشد. باید حق او را داد. نمیشود با استدلال به این که ما در جنبهای بر حق هستیم، حق او را در جنبه دیگری ندهیم.
امام علی بن حسین زین العابدین(ع) در صحیفه سجادیه به ما چنین میآموزد. ولی خیلی اندکاند کسانی که این کتاب را میخوانند، میفهمند و از آن درس میگیرند. میفرماید: «اللّهمّ صلّ على محمد وآله، وارزقنی التحفّظ من الخطایا والاحتراس من الزّلل، فی حال الرّضا والغضب؛ خداوندا! بر محمد و آلش درود فرست و به من توفیق خودداری از گناهان و حفظ از لغزشها در حالت خشنودی و غضب، عنایت فرما.» به من کمک کن که در حال خشنودی و خشم، یکسان باشم. «حتى أکون بما یرد علی منهما بمنزلةٍ سواء، عاملاً بطاعتک، مؤثراً لرضاک على ما سواهما فی الأولیاء والأعداء حتى یأمن عدوّی من ظلمی وجوری، و ییأس ولیی من میلی وانحطاط هوای؛ تا بدان جا که در همه حال مطیع فرمان تو باشم و اطاعت و خشنودی تو را چه در میان دوستان باشم و چه دشمنان، بر دیگر امور مقدم بدارم تا آن جا که دشمن هم از ظلم و ستم من در امان باشد و دوست از گرایش و تمایل من به سوی هوا و هوس مأیوس گردد.»[9]
«و از درگیری با آنان پرهیز کردیم که مبادا در دین خللی آید و منافقان و تشکلهای نفاق و بیدینی از این رهگذر دستآویزی برای رخنه ایجاد کردن بیابند یا اینکه این کار سببی برای فسادی که آنها قصد ایجادش را داشتند بشود.» به گونه که اگر پیش دشمن از من یاد شود، بگوید: فلانی به من ظلم نکرده است؛ چون مسلمان است و اگر پیش دوست از من یاد شود، بگوید: فلانی در حق من گناهی نکرده است. چون مسلمان است؛ اما کدام یک از ما در گاهِ دشمنی، نسبت به دشمن خود انصاف را رعایت میکند؟ و اگر با کسی دوستی کرد، با او نیز خط عدالت را نگاه دارد؟
مشکل دولتها پول است و مشکل مسلمانان، اخلاق. اگر از ویژگیهای مثبت دشمن خود یاد کنی، به معنای ضعف موقعیت تو نیست. بلکه نشان میدهد تو آنچنان قوی هستی که علاوه بر ویژگیهای منفی دشمن، از مزایای او نیز هراسی به دل نداری.
«و از درگیری با آنان پرهیز کردیم» در اینجا خوب است این پرسش را مطرح کنیم: چرا وقتی مردم با دیگران بیعت کردند و ابوسفیان نزد امام علی(ع) آمد و عرض کرد: میدان را از اسب و مرد جنگی پر میکنم.[10] امام وارد نبرد نشد؟ در پاسخ باید گفت: چون امام علی(ع) همان گونه که در مقام خلافت در برابر اسلام مسئول است، اگر بیرون از مقام خلافت باشد، نیز در قبال اسلام مسئولیت دارد؛ زیرا او همان گونه که در مدیریت، خلیفه پیامبر است، در امر تثبیت، گسترش و ریشهدار کردن اسلام، نیز جانشین پیامبر است. ما بارها یادآور شدهایم که به یک دلیل، علی فقط شایستگی خلافت رسول الله را دارد. چون خلافت پیامبر خدا، فقط به در اختیار داشتن منصب مدیریت نیست، بلکه خلافت در دین است و در میان مسلمانان، کسی نبود که مانند علی(ع) با عقل، قلب، احساس و جهاد خود، اسلام را درک کرده باشد.
«نگرانی ما این بود که منافقان و تشکلهای نفاق و بیدینی از این رهگذر دستآویزی برای ایجاد رخنه در دین بیابند یا این کار سبب فساد در دین شود که آنان قصد ایجادش را داشتند.» در این باره امام علی(ع) میفرماید: «فصبرت و فی العین قذى و فی الحلق شجا؛ در حالی که خار در چشم و استخوان در گلو داشتم، صبر کردم.»[11] و نیز میفرماید: «فخشیت إن لم أنصر الإسلام وأهله، أن أرى فیه ثلماً أو هدماً تکون المصیبة به علی أعظم من فوت ولایتکم هذه؛ ترسیدم اگر به یاری اسلام و مسلمانان نپردازم، رخنه یا ویرانی در آن ببینم که مصیبت و اندوه آن بر من بزرگتر از فوت شدن ولایت و حکومت بر شما باشد.» [12]
انتقاد از معاویه
«ولی امروز ای معاویه! به راستی جای شگفت است که تو به کاری دست یازیدهای که به هیچ وجه شایستگی آن را نداری» چگونه در برابر علی(ع) قد علم کردی؟ ای معاویه کی ایمان آوردی؟ پدرت کی ایمان آورد؟ امام حسن(ع) تعجب خود را این چنین فریاد میزند: «زیرا نه به فضیلتی در دین معروفی» چه سابقهای در اسلام داری؟ جهادت کجاست؟ معرفت اسلامیات کجاست؟ «و نه در اسلام دارای اثری پسندیده هستی. تو فرزند دستهای از احزاب هستی.» همانهایی که به جنگ پیامبر خدا آمدند. او را فرزند ابوسفیان خطاب نمیکند. چون ابوسفیان نماینده حزب قریشی بود که طرح پیامبر خدا را با مانع روبرو کرد و به جنگهای خونین مشغولش ساخت. بلکه او را فرزند حزبی میداند که بر اساس خلق و خوی آن تربیت شده است. «و پسر دشمنترین قریش نسبت به پیامبر خدا(ص) و کتاب او هستی. ولی بدان که خداوند تو را ناامید خواهد گردانید و به زودی به سوی او باز خواهی گشت و آنگاه خواهی دانست که عاقبت و فرجام نیکوی آن سرای از آن کیست» چون امروز ما با تو سخن میگوییم و تو با ما سخن میگویی و سعی میکنی که از موضوعات گوناگون حرف بزنی. ولی فردا روز جدایی است.
«به خدا سوگند به زودی پروردگار خویش را دیدار خواهی کرد و تو را به کردار زشتت کیفر خواهد داد و خداوند هیچگاه نسبت به بندگان، ستمکار نخواهد بود.» زیرا تو برنامه علی بن ابیطالب را تعطیل کردی. طرحی که اگر به صورت کامل اجرا میشد، دنیا با آگاهی، اندیشه، جهاد و حرکت اسلام آشنا میشد.
«همانا علی، روزی که جان به جان آفرین تسلیم کرد و روزی که بر او با آیین اسلام منت گذارد و روزی که زنده خواهد شد، چون رخت از جهان بربست، مسلمانان مرا بعد از او به سرپرستی خویش برگزیدند.» اگر درباره شورا حرف داری، شورا در مورد من به اتفاق نظر رسیدند؛ بنابراین من خلیفه شرعی و قانونی مسلمانان هستم. «اینک از خدا میخواهم که در این دنیای فناپذیر، چیزی بر ما نیفزاید تا از کرامتی که در آخرت نزد او داریم، بکاهد.» این سخن نشان دهنده اوج خشوع و خضوع ائمه(ع) نسبت به خداوند سبحانه و تعالی است. «آنچه مرا وادار کرد تا نامه برای تو بنویسم، این بود که میان خود و خدایم دربارهی تو عذری داشته باشم.» تا این که در مورد اتمام حجت بر تو، نزد خداوند معذور باشم، حقایق را برای تو بیان کنم و تو را به راه راست دعوت نمایم. «تو اگر بپذیری، بهرهای بزرگ بردهای و به صلاح مسلمانان است.» اگر تو نیز آنچه را مسلمانان پذیرفتهاند، پذیرفتی و همراه من شدی که راه دین است «پس از ادامه دادن راه باطل، دست بکش» و ادعای خلافت نداشته باش. «و همچون مردم، با من بیعت کن؛ زیرا تو خود میدانی که من نزد خدا و هر مؤمن توبهکار خود نگهدار و هر کس که دل رو به خدایی دارد، برای این کار، نسبت به تو سزاوارترم.» زیرا پیامبر خدا(ص) فرمود: «الحسن والحسین سیدا شباب أهل الجنّة؛ حسن و حسین سرور جوانان اهل بهشت هستند.»[13] و «الحسن والحسین إمامان قاما أو قعدا؛ حسن و حسین امام هستند. چه قیام کنند و چه بنشینند.»[14]
«از خدا بترس، از شورش، دست بردار و خون مسلمانان را نگهدار... تسلیم شو و اطاعت کن! در این کار، با اهل آن و کسی که شایستهتر است، کشمکش مکن تا خدا بدین وسیله، آتش فتنه را خاموش کند، وحدت مسلمانان فراهم آید و آشتی میان مردم برقرار شود.» زیرا در اصلاح میان مردم، اصل این است که مردم به کسی مشروعیت بدهند که مشروعیت واقعی دارد، نه آنانی که در خط انحراف قرار دارند. «اگر نخواهی جز اصرار در گمراهی خود را، با مسلمانان برای جنگ تو بشتابم و با تو بستیزم تا خدا میان ما داوری کند که او بهترین داوران است.»[15]
خلافت در نظر اهل بیت(ع)
نامهای که امام حسن(ع) به معاویه نوشت، آکنده از دلیل و نصیحت به مسلمانان است. نشان میدهد که امام میخواهد خداوند کار مسلمانان را اصلاح نماید و خونشان را حفظ کند؛ زیرا ائمه(ع) و به ویژه سرورشان علی(ع) خلافت را برای تأمین خواستههای شخصی، آزمندیهای فردی و هر چیز دیگری که در زمره نیازهای نفسانی باشد، نمیخواستند. امام علی(ع) وقتی حساب خود را به خداوند عرضه میکند، به همین مسئله اشاره داشته، میفرماید: «اَللَّهُمَّ إِنَّک تَعْلَمُ» وقتی مردم دور علی(ع) را میگیرند که او در بلندای آسمان قرار دارد. متأسفانه نگرش او هنوز هم در میان ما جایی ندارد. «أَنَّهُ لَمْ یکنِ اَلَّذِی کانَ مِنَّا مُنَافَسَةً فِی سُلْطَانٍ وَ لاَ اِلْتِمَاسَ شَیءٍ مِنْ فُضُولِ اَلْحُطَامِ وَ لَکنْ لِنَرِدَ اَلْمَعَالِمَ مِنْ دِینِک وَ نُظْهِرَ اَلْإِصْلاَحَ فِی بِلاَدِک فَیأْمَنَ اَلْمَظْلُومُونَ مِنْ عِبَادِک وَ تُقَامَ اَلْمُعَطَّلَةُ مِنْ حُدُودِک اَللَّهُمَّ إِنِّی أَوَّلُ مَنْ أَنَابَ وَ سَمِعَ وَ أَجَابَ لَمْ یسْبِقْنِی إِلاَّ رَسُولُ اَللَّهِ(ص) بِالصَّلاَةِ؛ خدایا تو مىدانى آنچه بین ما رفت، نه به خاطر رغبت در قدرت بود و نه از دنیاى ناچیز خواستن زیادت. بلکه مىخواستیم نشانههاى دین را به جایى که بود بنشانیم و اصلاح را در شهرهایت ظاهر گردانیم. تا بندگان ستمدیدهات را ایمنى فراهم آید و حدود ضایع ماندهات اجرا گردد. خدایا من نخستین کسی هستم که به سوى تو روى آورد و شنید و اجابت کرد. در نماز کسى از من پیش نیفتاد جز رسول خدا که درود خدا بر او و آل او باد.»[16] من از ابتدا با پیامبر تو همراه بودم و الآن نیز برای دین و بندگان مظلوم تو تلاش میکنم.
امام علی(ع) فرمود: «لَوْ لاَ حُضُورُ اَلْحَاضِرِ وَ قِیامُ اَلْحُجَّةِ بِوُجُودِ اَلنَّاصِرِ وَ مَا أَخَذَ اَللَّهُ عَلَى اَلْعُلَمَاءِ أَلاَّ یقَارُّوا عَلَى کظَّةِ ظَالِمٍ وَ لاَ سَغَبِ مَظْلُومٍ لَأَلْقَیتُ حَبْلَهَا عَلَى غَارِبِهَا وَ لَسَقَیتُ آخِرَهَا بِکأْسِ أَوَّلِهَا وَ لَأَلْفَیتُمْ دُنْیاکمْ هَذِهِ أَزْهَدَ عِنْدِی مِنْ عَفْطَةِ عَنْزٍ؛ اگر نبود حضور آن جمعیت و تمام شدن حجّت با وجود یار و یاور و اگر نبود که خداوند از دانایان پیمان گرفته است که بر سیرى ستمگر و گرسنگى ستمدیده رضایت ندهند، هر آینه مهار شتر خلافت را بر شانهاش میانداختم و آخر آن را با جام آغازش سیراب مىکردم [آن وقت] خوب مىفهمیدید که دنیاى شما در نظر من بیارزشتر از آبى است که به هنگام عطسه کردن از بینى بزغاله بیرون مىآید.»[17]
این علی(ع) است، این حسن بن علی(ع) است و اینان ائمه(ع) هستند. پیشوایان هدایت و چراغهای فروزان. عزیزان! بیایید از نظر فکر، معنویت، جهاد، والایی، خدا دوستی، عشق به پیامبر، مردم دوستی و ایستادن در کنار عدالت علیه ظلم همراهشان شویم. به این ترتیب شیعه آنان، شیعه اسلام و شیعه پیامبر خدا خواهیم شد و اولیای خداوند خواهیم گردید. «وَفِی ذَلِک فَلْیتَنَافَسِ الْمُتَنَافِسُونَ»[18].
درود خداوند بر حسن(ع) و برادرش حسین(ع) و مادر و جد و پدرش. درود خدا بر همه آنان باد.
پینوشتها:
[1]- نهج البلاغة، خطبههای امام علی(ع)، ج 4، ص 43.
[2]- آلعمران: 159.
[3]- انبیاء: 107.
[4]- آلعمران: 164.
[5]- اعراف/158.
[6]- زخرف/44.
[7]- نهج البلاغة، ج 1، ص 116.
[8]- المائدة/8.
[9]- صحیفه سجادیه، امام زین العابدین(ع)، دعای آن حضرت در هنگام سختی، رنج و دشوار شدن کارها.
[10]- بحار الأنوار، ج 22، ص 520.
[11]- نهج البلاغة، ج 1، ص 33.
[12]- همان، ج 3، ص 120.
[13]- میزان الحکمة، محمدی ری شهری، ج 1، ص 153.
[14]- بحار الأنوار، ج 43، ص 292.
[15]- شرح نهج البلاغة، ابن أبی الحدید، ج 16، ص 33، 34.
[16]- نهج البلاغة، ج 2، ص 14.
[17]- همان، ج 1، ص 37.
[18]- مطففین/26.