پرتوی از زندگی امام موسی کاظم(ع)

این روز‌ها، ایام وفات هفتمین پیشوای اهل بیت، امام موسی بن جعفر کاظم(ع) است. امامی که فعالیت‌های اسلامی و انقلابی او، ابعاد مختلفی داشت.

پرتوی از زندگی امام موسی کاظم(ع)

علامه مرجع سید محمد حسین فضل الله

مترجم: محمدجمعه امینی

 

این روز‌ها، ایام وفات هفتمین پیشوای اهل بیت، امام موسی بن جعفر کاظم(ع) است. امامی که فعالیت‌های اسلامی و انقلابی او، ابعاد مختلفی داشت. در جنبه فرهنگی و آموزشی آن حضرت در مسائل فرهنگی جامعه اسلامی حضوری فعال داشت. از این رو در مسائل اعتقادی چون توحید و امامت، مسائل فقهی چون قیاس و مسائل مربوط به قرآن وارد مجادلات فکری می‌شد. در جنبه دیگری می‌بینیم که آن حضرت در برابر حاکمان زمانه، موضعی چالش برانگیز داشت، مسائل مورد نظر خود را به صورت قوی و محکم بیان می‌کرد و از غیرمشروع بودن حکومت جور سخن می‌گفت.

 

حدود فدک

در تاریخ آمده است که امام کاظم(ع) بر مهدی عباسی وارد شد. مهدی عباسی اعلام کرده بود حق هر کسی را که ضایع شده است، به او باز می‌گرداند. امام کاظم(ع) دید که خلیفه به این کار مشغول است. از این رو فرمود: حق ما را که ضایع شده است، نمی‌توانی بازگردانی؟ مهدی گفت: این حق چیست؟ حضرت فرمود: فدک است. مهدی گفت: محدوده آن را برایم تعیین کن.

مهدی انتظار داشت که امام کاظم(ع) حدود جغرافیایی فدک را تعیین کند. چون فدک نیز مزرعه‌ای مانند مزارع دیگر بود و برای مهدی عباسی نیز بازگرداندن آن آسان بود. اما امام حدود آن را چنین تعیین کرد: «حدّ منها جبل أحد، وحدّ منها عریش مصر، وحدّ منها سیف البحر، وحدّ منها دومة الجندل؛ یک حد آن کوههای احد است و حد دیگر آن عریش مصر است و حد دیگر آن ارمنستان و کرانه‌های خزر و حد دیگر آن دومة الجندل است.» [۱] وقتی امام کاظم(ع) به این گونه در باره حدود فدک سخن می‌گوید، در حقیقت حدود دولت اسلامی را تعریف می‌نماید. فدک یک مزرعه نبود، بلکه نشان دهنده حکومت شرعی اسلامی بود. در احادیث آمده است که امام کاظم(ع) بار‌ها حکومت و سلطه هارون الرشید را به چالش کشید. اما اینکه برخی از مورخان نوشته‌اند که امام کاظم در برابر هارون الرشید تواضع کرد یا از مواضع خود عقب نشینی نمود، حرف درستی نیست. ما در این باره در کتاب "تأمّلات فی آفاق الإمام الکاظم(ع)" به صورت مکفی سخن گفته‌ایم.

 

حمایت از قیام علیه حاکمیت ستمگر

امام کاظم(ع) از قیام‌هایی که علیه دولت عباسی صورت می‌گرفت، حمایت می‌کرد. آن حضرت نسبت به قیام حسین بن علی بن حسن مثنی(شهید فخ) موضع حمایتگرانه داشت. اما تأیید قیام‌ها و انقلابیون را بسیار ظریف و حساب شده انجام می‌داد؛ زیرا شرایط به گونه‌ای نبود که این قیام‌ها از نظر نظامی به پیروزی برسند.

از این رو امام کاظم(ع) از روحیه جهادی این قیام‌ها پشتیبانی می‌کرد و کاری می‌کرد که اگر این قیام‌ها در عرصه‌های سیاسی و نظامی به پیروزی نمی‌رسند، لااقل زمینه بقا و استمرار این قیام‌ها فراهم شود. به همین دلیل هنگام خدا حافظی با حسین شهید فخ در حالی که می‌گریست به او فرمود: «یابن عمّ، إنَّک مقتولٌ أجدَّ الضّراب، فإنَّ القوم فسَّاقٌ، یظهرون إیماناً، ویسرّون شرکاً؛ ى پسر عمو! تو کشته خواهى شد. پس نیکو جنگ کن؛ زیرا این قوم فاسق هستند. اظهار ایمان مى کنند، ولى در دل مشرکند.» می‌بینیم امام کاظم(ع) به شیعیان خود یاد می‌دهد که با ستمگر قطع رابطه کنند. گاهی اوقات نیز یاران خود را تشویق می‌کرد که برای برآورده کردن نیازمندی‌های مردم و رفع ظلم و ستم از آن‌ها، وارد دستگاه‌های حکومتی شوند. روایت شده است که آن حضرت می‌فرمود: «کفّارة عمل السّلطان، قضاء حوائج الإخوان؛ کفاره کار برای حاکمیت، برآورده کردن نیازهای برادران(شیعیان) است.» [۲]

امام کاظم(ع) ناب‌ترین و پاک‌ترین اخلاق، فروخوردن خشم، بخشیدن مردم، نیکی به دیگران، جود و کرم را از خود نشان داد. تا جایی که کیسه کاظم(ع) معروف شده بود. می‌گفتند: هر کس کیسه موسی بن جعفر کاظم به او برسد، گرفتار فقر و نداری نمی‌شود. این در عرصه اجتماعی بود. اما درجه ارتباط با خداوند او بالا‌تر و والا‌تر است. همه کارهایی که برای مردم انجام می‌داد، باعث نمی‌شد که در سفر و حضر، خانه و زندان و شب و روز از عبادت خداوند باز بماند.

وقتی به میراث گرانسنگ امام کاظم(ع) نگاه کنیم، این میراث را بسیار غنی می‌یابیم. این مسئله نشان می‌دهد که امام عصر خود را از حقایق، اصول و فروع اسلام آکنده ساخت. او همه مشکلات و مسائل مسلمانان را درک می‌کرد. اما چالش آفرینی امام کار را به جایی رساند که خلفای بنی عباس از نفوذ معنوی مسلمانان در میان مردم می‌ترسیدند. همین امر باعث شد که هارون الرشید از ناحیه امام کاظم(ع) احساس نگرانی کند و در تنگنایی مداوم، ایشان را از زندانی به زندانی دیگر منتقل نماید. هارون الرشید به زندانبانان دستور می‌داد که به آن حضرت سخت بگیرند و او را شکنجه دهند. آنگونه که در تاریخ آمده است سخت‌ترین سخت‌ترین شکنجه‌ها در زندان سندی بن شاهک بر آن حضرت وارد شد. زندانی که سرانجام، امام کاظم(ع) در سیاه چال‌های آن به شهادت رسید.

 

نبوغ زودهنگام

در این مجال می‌خواهیم به چیزهایی که مورخان در باره کودکی آن حضرت نوشته‌اند، بپردازیم. اینکه چگونه کودکی ایشان سرشار از علم داشتن به قضایای پیچیده بود. سعی خواهیم کرد به آن دسته از روایاتی بپردازیم که معاصرانشان از آن حضرت روایت کرده‌اند.

ابوحنیفه که برای دانش آموزی نزد امام صادق(ع) رفت و آمد می‌کرد و همواره می‌گفت: «اگر آن دو سال نبود، نعمان هلاک می‌شد.» چنین می‌گوید: «موسی بن جعفر را در دهلیز خانه پدرش دیدم. به او گفتم: اگر ناآشنایی خواست قضای حاجت کند، کجا این کار را انجام دهد؟» در آن زمان مانند الآن دستشویی‌های بهداشتی عمومی وجود نداشت. ابوحنیفه می‌خواست امام کاظم(ع) را امتحان کند که آیا از معارف دینی آگاهی داری یا نه. می‌خواست بگوید: شرایط شرعی قضای حاجت چیست؟ سؤال خیلی ساده و بی‌اهمیت است. اما ابوحنیفه می‌خواست با فرزند امام صادق(ع) استاد بزرگ خود آشنا شود.

ابوحنیفه می‌گوید: «به من نگاهی کرد و گفت: به پشت دیوار برود و از دید همسایگان پنهان شود.» یعنی از دید همسایگان اطراف خود را مخفی کند. «بپرهیزد از کنار نهر‌ها» زیرا اینجا‌ مکان نشستن، رفت و آمد و آب خوردن مردم است. «و محل افتادن میوه‌ها» یعنی در جاهایی که محل ریختن میوه هاست، قضای حاجت نکند. چون قضای حاجت باعث آلوده شدن میوه‌ها می‌شود. «و کنار خانه‌ها» منظور دور و بر خانه است. «و گذرگاه‌ها» راه‌هایی که محل عبور و مرور مردم است، نباید آلوده شوند و اسباب آزار و اذیت مردم را فراهم کنند. «و مساجد. نه رو به قبله باشد و نه پشت به قبله. آنگاه دامن لباس خود را بلند کند و هر قدر که خواست قضای حاجت نماید.»

ابوحنیفه می‌گوید: «چون این کلام را از او شنیدم، در نظرم بزرگ جلوه کرد و در دلم جای گرفت.» با چند کلمه، احکام شرعی مربوط به قضای حاجت را بیان کرد. «به او گفتم: فدایت گردم.» این بیان از روی تکریم است و بعد از اطلاع یافتن از جایگاه و منزلت آن حضرت در خردسالی، بیان می‌گردد. «فعل معصیت از کیست؟» ابوحنیفه می‌خواهد شناخت بیشتری از امام کاظم پیدا کند. سؤال اول در باره امور فقهی بود و این پرسش در باره اعتقادات است. می‌خواهد از میزان اطلاعات اعتقادی و قدرت تعقل امام مطلع شود.

«او به من نگاهی کرد، آنگاه فرمود: بنشین تا تو را خبر دهم.» در اینجا امام حالت استاد نسبت به شاگرد را می‌گیرد. «من نشستم. آنگاه فرمود: معصیت یا باید از بنده باشد یا از خالق او و یا از هر دو.» مسئله از این سه حالت خارج نیست. یا باید از سوی پروردگارش بر او تحمیل شده باشد یا بین او و خدایش مشترک باشد. «اگر از جانب خدای متعال باشد، او عادل‌تر و منصف‌تر از آن است که به بنده‌اش ظلم کند و او را به خاطر کاری که نکرده است، مواخذه نماید.» امکان ندارد معصیت از ناحیه خداوند قوی باشد و سپس به خاطر کاری که خود انجام داده است، انسان را مؤاخذه نماید. آن هم در حالی که انسان، اختیاری از این بابت نداشته است؛ زیرا انسان ضعیف نمی‌تواند در برابر خداوند مقاومت کند. پس چگونه امکان دارد خداوند، انسان را به خاطر کاری که خود انجام داده است، مورد مؤاخذه و مجازات قرار دهد. حال آنکه خداوند عادل است. آیا این کار ظلم نیست؟ در حالی که خداوند متعال از ستم کردن منزه است؟ «و اگر از هر دو باشد پس خدا شریک اوست و قوی سزاوار‌تر است به این در حق بنده ضعیف خود، انصاف بورزد.» اگر معصیت از خداوند و بنده باشد، خداوند نیز در انجام معصیت با بنده خود شریک است. زمانی که یکی از دو شریک، قوی باشد و آن دیگری، منصفانه نیست که قوی، ضعیف را مؤاخذه کند. حال آنکه برای ضعیف جز سهم ضعیف‌تر نیست. «و اگر گناه به تنهایی از بنده سر زند، پس امر و نهی متوجه اوست و پاداش و مجازات حق اوست و بهشت و دوزخ بر او واجب است.» زیرا وقتی معصیت فقط از بنده باشد، همه مسئولیت متوجه خود اوست و خداوند نه به صورت مستقل و نه به صورت مشارکت، دخالتی در این معصیت ندارد. «ابوحنیفه می‌گوید: چون این جواب را شنیدم، گفتم: فرزندانى که بعضى از آنان از [نسل] بعضى دیگرند.» [۳]

 

نشانه‌های امامت و دانش

عیسی بن شلقان می‌گوید: «بر امام صادق(ع) وارد شدم. می‌خواستم از ایشان در باره ابوخطاب سؤال کنم.» ابوخطاب در ابتدا یکی از یاران امام صادق(ع) بود. سپس نافرمانی کرد و منحرف شد. او به امام صادق(ع) دروغ می‌بست و روایات نادرستی را از آن حضرت روایت می‌کرد. کسانی که به ائمه(ع) دروغ می‌بستند از همین روش استفاده می‌کردند. کار به جایی رسید که نزدیک به چهار هزار روایت را جعل کرد. از این رو می‌بینیم روایات غلو و نظایر آن در برخی کتاب‌ها منتشر شدند. بعضی از مردم نیز بدون بحث و بررسی این احادیث را پذیرفتند. در حالی که اصحاب و یاران ائمه(ع) از این امر پرهیز می‌کردند و احادیث مندرج در کتاب‌ها را صرف شنیدن نمی‌پذیرفتند. آنان بیم داشتند که نکند این روایات از جمله روایات جعلی باشد یا اینکه به کتاب‌های راویان احادیث ائمه(ع) اضافه شده باشند.

عیسی بن شلقان از ابوخطاب می‌پرسد؛ زیرا در ابتدا در راه راست قرار داشت. اما چندی بعد امام، مردم را از او برحذر داشت. همین مسئله باعث شد که برخی از مردم از علت این هشدار بپرسند. عیسی بن شلقان یکی از همین افراد بود. او بر امام صادق(ع) وارد شد تا درباره ابوخطاب سؤال نماید. امام صادق به او فرمود: «ای عیسی! چه چیز تو را مانع شد که نزد فرزندم نرفتی و هر آنچه را که می‌خواستی از او نپرسیدی؟ عیسی گوید: نزد عبد صالح(امام کاظم) رفتم.» عبد صالح یکی از بهترین کنیه‌های امام کاظم(ع) است. چون‌‌ همان طور که در آیه شریفه «وَمَن یَرْغَبُ عَن مِّلَّةِ إِبْرَاهِیمَ إِلاَّ مَن سَفِهَ نَفْسَهُ وَلَقَدِ اصْطَفَیْنَاهُ فِی الدُّنْیَا وَإِنَّهُ فِی الآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِینَ» [۴] آمده است، عبد صالح از القاب حضرت ابراهیم است؛ زیرا واژه عبد، اوج مفاهیم معنویت را در باور و زندگی انسان نشان می‌دهد. کلمه صالح نیز نشان دهنده صلاح و درستی فکری است. چون این فکر است که معلوم می‌کند چه چیزی صالح است و چه چیزی صالح نیست. از این رو این واژه همه عناصر بندگی، طاعت و تسلیم شدن بنده در برابر خداوند را نشان می‌دهد. «نزد عبد صالح(موسی بن جعفر) رفتم در حالی که در مکتب نشسته و بر لبانش اثر جوهر بود. تا مرا دید بدون هیچ مقدمه‌ای فرمود: ‌ای عیسی! خدای تبارک و تعالی از پیامبران بر پیامبری عهد و میثاق گرفت و آنان هرگز از آن پیمان دست برنداشتند.» و این دلیل عصمت پیامبران است. «و از اوصیا و جانشینان نیز بر جانشینی آنان پیمان گرفت و آنان هرگز از آن پیمان دست برنداشتند.» و این نیز دلیل عصمت اوصیاست. «و به گروهی از مردم ایمان را به عنوان امانت سپرد و پس از مدتی آن را از ایشان باز می‌ستاند.» منظور از عاریتی بودن، اجباری بودن ایمان نیست؛ بلکه به این معناست که سبب عصمتشان نمی‌شود. یعنی خداوند در وجودشان یک دسته عناصر و عوامل انسانی قرار داده است که آنان را به انجام کار خیر و کار بد فرا می‌خواند. بنابراین گاهی به ایمان گرایش دارند و گاهی به کفر. «و ابوخطاب از جمله کسانی بود که ایمانش عاریه‌ای بود و پس از مدتی خداوند ایمان او را از او باز پس گرفت.» راز نزدیکی ابتدایی او به امام صادق(ع) همین بود. اما بعد از مدتی از سوی امام صادق(ع) طرد شد؛ زیرا در ابتدا بر راه راست قرار داشت و سپس دچار انحراف شد. به همین دلیل امام او را از خود راند و مردم را از او برحذر داشت.

عیسی بن شلقان گوید: «پس از شنیدن این سخن او را در آغوش گرفته و میان دو دیده‌اش را بوسیدم و گفتم: پدر و مادرم به فدایت! فرزندانی هستند که بعضی از نسل بعضی دیگر هستند و خداوند شنونده و داناست. سپس به محضر امام صادق(ع) برگشتم. امام به من فرمود: ‌ای عیسی چه کردی؟ عرض کردم: پدر و مادرم به فدایت! به دستور شما به حضورش رفتم. او ابتدا درباره ابوخطاب به من خبر داد و هر چه که در نظر بود به من جواب داد. به خدا سوگند آنجا بود که پی بردم او صاحب این امر است.» یعنی جانشین شماست. «ای عیسی!» این شهادت امام صادق(ع) بسیار ارزشمند است. «این فرزندم را که دیدی اگر از تمام قرآن، از او می‌پرسیدی، همانا از روی آگاهی به تو جواب می‌داد.» [۵] این روایت در قرب الاسناد آمده است. این روایت نشان می‌دهد که امر امامت در وجود امام موسی کاظم(ع) متجلی بود. دانش آن حضرت آن چنان آشکار بود که در عین خردسالی، امام صادق(ع) سؤالات شرعی و اعتقادی مردم را به ایشان ارجاع می‌داد. شاید برخی سؤال کنند که چرا امام کاظم(ع) در مکتب خانه(محل آموزش) حضور داشته است. در پاسخ باید گفت که شاید به خاطر شرایط اجتماعی آن روزگار باشد. شرایط به گونه‌ای بود که پدران باید فرزندان خود را برای آموزش سواد به مکتب خانه می‌فرستادند. هر چند که به این آموزش نیازی نداشتند. شاید طبیعی‌ترین تفسیر همین باشد. چون وقتی امام کاظم(ع) به سؤالات پیچیده پرسشگران پاسخ می‌داد، به آموزش نیاز نداشت.

 

طفولیت خدامحور

امام رضا(ع) می‌فرماید: «موسى بن جعفر(ع) تکلّم یوماً بین یدی أبیه فأحسن؛ روزی موسی بن جعفر در برابر پدرش زبان به سخن گشود و نیک سخن گفت.» یعنی امام کاظم(ع) در حضور پدرش امام صادق(ع) سخن گفت. شاید در آن زمان کودک بود یا در آغاز جوانی. آن چنان نیکو سخن گفت که تعجب امام را برانگیخت. «امام صادق(ع) فرمود: يا بنيّ! الحمد للّه الذي جعلک خلفاً من الآباء، وسروراً من الأبناء، وعوضاً عن الأصدقاء؛ فرزندم! سپاس خدایى را که تو را جانشین و خلف پدران و مایه سرور و بهجت فرزندان و جانشین دوستان قرار داد.» [۶] زیرا موسی بن جعفر جانشینی مناسب برای امام صادق بود و زندگی پدر را آکنده از شادی و سرور می‌کرد. او از چنان دانش و معرفتی برخوردار بود که شادی هر پدری را بر می‌انگیخت. بالا‌تر از این، به خاطر عقل کامل و معصوم خود، جایگزین خوبی برای دوستان بود و به همین سبب می‌توانست دوست خوبی برای پدرش باشد.

در اخبار الرضا، شیخ صدوق نقل می‌کند که وشاء از علی بن حسین(یک راوی است و منظور امام زین العابدین نیست) روایت می‌کند: صفوان شتربان گفت: «از امام صادق درباره صاحب امر امامت سؤال کردم» یعنی پرسیدم: خلیفه بعد از شما کیست؟ «فرمود: صاحب این امر لهو و لعب نمی‌کند.» امام موسی کاظم(ع) خردسال بود. گویا امام صادق می‌خواست بفرماید که کودکی او به بیهودگی و بازی سپری نمی‌شود. بلکه او حتی اگر در حال بازی باشد، باز هم کودکی‌اش به جدیت و داشتن رویکرد الهی می‌گذرد. «در این هنگام موسى بن جعفر که کودکى بود، در حالى که ماده بزغاله اى مکى با خود داشت، وارد شد.» منظور ماده بزغاله‌ای است که یک سال از عمر آن سپری نشده است. «و به او مى گفت: پروردگارت را سجده کن!» کودکانه بازی نمی‌کرد، بلکه خطاب به بزغاله‌اش می‌گفت که خدای خود را سجده کن. زیرا‌‌ همان گونه که خداوند می‌فرماید: «وَللهِ یَسْجُدُ مَن فِی السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ» [۷] می‌خواهد به شنونده چنین القا کند که بر همه مخلوقات، واجب است که برای خداوند سبحانه و تعالی سجده کنند. «ابو عبداللّه او را گرفت و در آغوش کشید و فرمود: پدر و مادرم به فدایت که اهل کارهاى بیهوده و غفلت آور نیستی.» [۸] این چه لهو و لعبی است که انسان در این سن انجام دهد و در عین حال به بزرگ‌ترین حقایق هستی، چون عبودیت و خالقیت اشاره داشته باشد؟

در روایت دیگری آمده است که امام کاظم(ع) می‌فرماید: «روزی از مکتب بازگشتم و لوحی(را که برای خواندن و نوشتن استفاده می‌شود) در دست داشتم. پدرم مرا در دامن خود نشانید. فرمود: پسرم روی این لوح بنویس: از کار زشت خودداری کن و مرتکب آن مشو. سپس پدرم فرمود: پسرم! این عبارت را توضیح بده؟ عرض کردم: و نسبت به هر کس که احسان کردی، بیشتر کن.» یعنی خودداری از ارتکاب کارهای زشت کافی نیست؛ بلکه باید به هر کس نیکی کرده‌ای، افزون‌تر نیکی کنی. «آنگاه امام صادق(ع) فرمود: بزودی از دشمنت هر نوع مکری را خواهی دید. عرض کردم: هر‌گاه دشمن حیله کرد، تو به او مکر مکن. امام صادق(ع) فرمود: فرزندانی که بعضی از نسل بعضی دیگر هستند.» [۹]

می‌بینیم امام کاظم(ع) در کودکی نیز از ژرف‌ترین دانش‌ها برخوردار است. یعنی اینکه راز امامت امام در ملکاتی ریشه دارد که خداوند در کودکی به او بخشیده است تا کودکی او نیز آکنده از علم امامت باشد. خداوند بهتر می‌داند که رسالت خود را در کجا قرار دهد.

 

سفارش‌های امام کاظم(ع)

در اینجا می‌خواهیم به برخی از توصیه‌ها و سفارش‌های امام کاظم(ع) بپردازیم؛ زیرا بار‌ها گفته‌ایم وقتی می‌خواهیم از ائمه(ع) یاد کنیم، باید از سخنانشان روشنایی بگیریم و به اندیشه‌ها و توصیه‌هایشان پیوند یابیم. زیرا همین چیزهاست که برای ما می‌ماند. پویایی امام در طول زمان نیز همین است. چون امام هم مانند پیامبر، مدتی را در کنار مردم زندگی می‌کند و آنگاه به جوار رحمت پروردگار خود می‌رود: «إِنَّکَ مَیِّتٌ وَإِنَّهُم مَّیِّتُونَ» [۱۰] اما به مانند پیامبر، معارف، راهنمایی‌ها و سیره امام است که برای ما باقی می‌ماند.

امام موسی بن جعفر از پدران خود و آنان از امام حسین(ع) چنین روایت می‌کنند که آن حضرت فرمود: «مردی نزد امیرالمؤمنین(ع) آمد و از گروهی سخن چینی کرد.» می‌خواست فتنه افروزی کند. از این رو اظهار داشت که اینان چنین و چنان می‌کنند. منظورش این بود که امام علی(ع) آن‌ها را دستگیر و مجازات کند. مانند همه سخن چینان دیگر که از مردم نزد حاکمان بدگویی می‌کنند تا آن‌ها را دستگیر کنند. «امام به من دستور داد که قنبر را صدا بزنم. [وقتی قنبر آمد] امام علی(ع) به او دستور داد: این سخن چین را بیرون کن و به او بگو چیزهایی را که خدا دوست نداشت، به گوش ما رساندی. برو خداوند تو را حفظ ننماید.» [۱۱] یعنی امام علی(ع) به حسین(ع) دستور می‌دهد که قنبر را صدا بزند. وقتی قنبر آمد، امام فرمود: ‌ای قنبر! این سخن چین را بیرون بینداز. به او بگو، چیزهایی را به ما گفتی که خداوند دوست نداشت؛ زیرا خداوند دوست ندارد فرد چیزهایی را از مردم برای حاکم نقل کند که می‌تواند موجب مجازاتشان شود. چون این کار سخن چینی است. در حدیث آمده است: «لا یدخل الجنَّة نمَّام؛ سخن چین وارد بهشت نمی‌شود.» [۱۲] این کار باعث شد که امام علی(ع) او را نفرین کند و به او بفرماید: برو که خداوند تو را حفظ ننماید. یعنی خداوند تو را حفظ نکند و امثال تو را زیاد ننماید.

امام کاظم(ع) در توصیه‌ای به هشام بن حکم چنین می‌فرماید: «ای هشام! امیرالمؤمنین به یاران خود چنین سفارش می‌کرد: أُوصِیکُمْ بِالْخَشْیَهِ مِنَ اللَّهِ فِی السِّرِّ وَ الْعَلَانِیَهِ؛ در نهان و آشکار از خداوند بترسید.» تقوا همین است. خداوند متعال می‌فرماید: «وَأَمَّا مَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ وَنَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوَى * فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِیَ الْمَأْوَى» [۱۳] «وَ الْعَدْلِ فِی الرِّضَا وَ الْغَضَبِ؛ و در رضایت و خشم، عدالت را رعایت کنید.» چه راضی باشید و چه خشمگین، حقوق انسانی مردم را رعایت کنید. نباید رضایتمندی از فردی باعث شود که به ناحق چیزی را به او بدهید و به ناحق او را بستایید و نیز نباید خشم و غضب باعث شود که حق انسانی را ندهید و او را از چیزی که حق اوست، منع نمایید. خشم و رضایتتان باید مسئولانه باشد. «وَ الِاکْتِسَابِ فِی الْفَقْرِ وَ الْغِنَى؛ و در فقر و بی‌نیازی به دنبال کار و کسب باشید.» تنبل و بیکار نباشید. در فقر و توانگری به دنبال روزی باشید؛ زیرا خداوند بنده بیکار و تنبل را دوست ندارد. «وَ أَنْ تَصِلُوا مَنْ قَطَعَکُمْ وَ تَعْفُوا عَمَّنْ ظَلَمَکُمْ وَ تَعْطِفُوا عَلَى مَنْ حَرَمَکُمْ؛ از آن کس که بر شما ستم روا داشته درگذرید و به کسى که از شما مضایقه کرده محبت کنید.» [۱۴] در اینجا امام علی(ع) بر اساس تعاریف پیامبر خدا از مکارم اخلاقی، تصویری از اخلاق واقعی انسان مؤمن ارائه می‌دهد. اخلاق، خرید و فروش نیست، تجارت نیست، تابع نظام عرضه و تقاضا نیست، به این معنا نیست که اگر به من بدهی، به تو می‌بخشم و اگر با من ارتباط داشته باشی، با تو رفت و آمد می‌کنم. اینکه اخلاق نیست، بلکه خرید و فروش است.

حقیقت اخلاق، ریشه در درون انسان دارد.‌‌ همان طور که آب از چشمه می‌جوشد و خورشید نورافشانی می‌کند، تو نیز با کسانی که با تو قطع رابطه کرده‌اند، پیوند برقرار کن. زیرا تو معنای پیوند را می‌فهمی. تو به کسی که محرومت کرده است، ببخش و از کسی که به تو ستم کرده است، درگذر. چون اخلاق و منش تو این گونه است. تو چاره‌ای غیر از بخشش، ارتباط و عطا نداری. در حدیث آمده است: «اَلا اَدُلُّکُمْ عَلى خَیْرِ اَخْلاقِ الدُّنْیا وَ الآْخِرَةِ؟ تَصِلُ مَنْ قَطَعَکَ وَ تُعْطى مَنْ حَرَمَکَ وَ تَعْفو عَمَّنْ ظَلَمَکَ؛ آیا شما را به بهترین اخلاق دنیا و آخرت راهنمایى نکنم؟ با کسى که با تو قطع رابطه کرده، بپیوند و به کسى که از تو دریغ نموده است ببخشش و کسى را که به تو ظلم کرده است، عفو کن.» [۱۵] امام زین العابدین(ع) در دعای مکارم الاخلاق خود نیز همین را می‌فرماید: «اللّهُمّ... وَ سَدّدْنِی لِأَنْ أُعَارِضَ مَنْ غَشّنِی بِالنّصْحِ، وَ أَجْزِیَ مَنْ هَجَرَنِی بِالْبِرّ، وَ أُثِیبَ مَنْ حَرَمَنِی بِالْبَذْلِ، وَ أُکَافِیَ مَنْ قَطَعَنِی بِالصّلَةِ، وَ أُخَالِفَ مَنِ اغْتَابَنِی إِلَى حُسْنِ الذّکْرِ؛ خدایا... به من توفیق ده تا با آن کس که با من غش و دغلى کند به نصیحت و اخلاص مقابله کنم و آن را که از من دورى گزیند به نیکوئى پاداش دهم و به آنکه مرا محروم ساخته است، به بخشش عوض دهم و آن را که از من بریده است با پیوستن تلافی کنم و با کسى که از من غیبت کرده است، با ذکر خیرش مخالفت نمایم.» [۱۶]

امام علی(ع) در وصیت خود می‌فرماید: «وَلْیَکُنْ نَظَرُکُمْ عَبَراً؛ و نگاه شما باید عبرت آموز آموز باشد.» وقتی از جایی عبور می‌کنید که ساکنانش فقیر و مستمند هستند و گروه دیگری از مردم برای خود برج و قلعه ساخته‌اند، باید درس عبرت بگیرید. دیدن شما باید ابزاری برای عبرت گیری باشد تا از این عبرت در زندگی خود استفاده کنید. «وَصَمْتُکُمْ فِکْراً؛ و سکوت شما فکر باشد.» وقتی سکوت اختیار می‌کنید، سکوت شما باید برای تعمق و اندیشه ورزی باشد. «وَ قَوْلُکُمْ ذِکْراً؛ و سخن شما ذکر باشد.» وقتی حرف می‌زنید، حرف شما باید ذکر خدا باشد. «وَ طَبِیعَتُکُمُ السَّخَاءَ؛ و طینت شما باید سخاوت ‏ورزى باشد.» باید از چیزهایی که دارید به دیگران ببخشید. «فَإِنَّهُ لَا یَدْخُلُ الْجَنَّهَ بَخِیلٌ وَ لَا یَدْخُلُ النَّارَ سَخِیٌّ؛ چرا که تنگ نظر به بهشت و سخاوت ورز به دوزخ درنیاید.» [۱۷] در برخی از احادیث آمده است که خداوند به خاطر احترام به سخا و کرم حاتم طائی، در فاصله میان بهشت و جهنم، جایی را برای او اختصاص داده است.

 

اسلام دین توازن است

در کلام نورانی دیگری امام کاظم(ع) می‌فرماید: «اجْتَهِدُوا فی أَنْ یکُونَ زَمانُکُمْ أَرْبَعَ ساعات؛ بکوشید که اوقات شبانه روز شما چهار قسمت باشد.» یعنی روز خود را به چهار بخش تقسیم کنید. منظور از ساعت در اینجا، ساعت رایج امروز ما که شصت دقیقه است، نیست. بلکه کنایه از وقت است. «ساعَةً لِمُناجاةِ اللهِ؛ قسمتی برای مناجات با خدا.» در برابر خدای خود، عبادت کنی و نماز بخوانی و از درد‌ها و آرزوهای خود برای خداوند بگویی. «وَساعَةً لاِمْرِالْمَعاشِ؛ و قسمتی برای کسب معاش.» بخشی از روز خود را به کسب روزی اختصاص بده. «وَساعَةً لِمُعاشَرَةِ الاْخْوانِ؛ و قسمتی برای معاشرت با برادران.» زمانی را نیز به معاشرت با برادران خود بگذرانید. «والثِّقاةِ الَّذینَ یعَرِّفُونَکُمْ عُیوبَکُمْ وَیخَلِّصُونَ لَکُمْ فِی الْباطِنِ؛ و افراد مطمئنی که عیب‌هایتان را به شما بفهمانند و در دل به شما اخلاص داشته باشند.» «وَساعَةً تَخْلُونَ فی‌ها لِلَذّاتِکُمْ فی غَیرِ مُحَرَّم؛ و قسمتی برای بهره‌مندی از لذّت‌های حلال.» نفس انسان غرایز و خواسته‌هایی دارد که باید نیازهای طبیعی آن را برآورده کنی. ولی نباید وارد حرام‌های الهی شوی. «وَبِهذِهِ السّاعَةِ؛ با انجام این قسمت» اگر لذت‌های طبیعی نفس خود را از راه حلال تأمین کنی، «تَقْدِروُنَ عَلَی الثَّلاثِ ساعات؛ می‌توانید آن سه بخش دیگر را نیز برآورده کنید.» [۱۸] زیرا لذت‌های حلال اسباب شور و نشاط انسان را فراهم می‌کند. لازم نیست که انسان همیشه به کار و کوشش مداوم مشغول باشد. در حدیث آمده است: «إِنَّ الْقَلْبَ إِذَا أُکْرِهَ عَمِیَ؛ اگر دل را به زور وادار کنند، پذیرا نخواهد بود.» [۱۹] نیز در حدیث دیگری آمده است: «روِّحوا القلوب ساعةً فساعة؛ بعد از هر مدتی به قلب خود آسایش بدهید.» [۲۰] از این رو اسلام زندگی انسان را سخت نکرده است. بلکه به انسان مجال داده است که نیازمندی‌های روانی و جسمی خود را تأمین کند.

در حدیث آمده است: «إِجْعَلُوا لاِنْفُسِکُمْ حَظًّا مِنَ الدُّنْیا بِإِعْطائِ‌ها ما تَشْتَهی مِنَ الْحَلالِ...؛ بگذارید که نفستان به خواسته‌های حلال دنیوی خود برسد.» زیرا انسان در دنیایی زندگی می‌کند که نیاز‌ها، لذات و خوشی‌های خاص خود را دارد. اما نباید از حدود عقلانی و مشروع خود فرا‌تر برود. «... وَ اسْتَعینُوا بِذلِکَ عَلی أُمُورِ الدّینِ؛ و برای امور دین خود از آن‌ها استفاده نمایید.» وقتی نیازهای دنیوی نفس خود را برآورده کردید، با نشاط و رضایت کامل، مسائل دینی را می‌پذیرد. چون نیازهای تأمین نشده جسمی و بحران‌های روانی ندارد. «فَإِنَّهُ رُوِی لَیسَ مِنّا مَنْ تَرَکَ دُنْیاهُ لِدینِهِ؛ زیرا روایت شده است: از ما نیست کسی که دنیایش را برای دینش ترک گوید.» یعنی به خاطر دین، همه لذات دنیوی را از نفس خود بگیرد. «أَوْ تَرَکَ دینَهُ لِدُنْیاهُ؛ یا دینش را برای دنیایش‌‌ رها سازد.» [۲۱] انسان وظیفه دارد که میان نیازهای خود و اقتضائات بندگی خداوند و مسئولیت‌های دینی خود توازن ایجاد نماید.

خداوند متعال با اشاره به همین حقیقت می‌فرماید: «وِمِنْهُم مَّن یَقُولُ رَبَّنَا آتِنَا فِی الدُّنْیَا حَسَنَةً وَفِی الآخِرَةِ حَسَنَةً وَقِنَا عَذَابَ النَّارِ» [۲۲] و همین طور در باره قوم قارون می‌فرماید: «وَابْتَغِ فِیمَا آتَاکَ الله الدَّارَ الْآخِرَةَ وَلَا تَنسَ نَصِیبَکَ مِنَ الدُّنْیَا وَأَحْسِن کَمَا أَحْسَنَ الله إِلَیْکَ وَلَا تَبْغِ الْفَسَادَ فِی الْأَرْضِ إِنَّ الله لَا یُحِبُّ الْمُفْسِدِینَ» [۲۳]. از این رو درست این است که بگوییم: اسلام دین توازن و تعادل است.

 

توصیه اصلی

در تحف العقول آمده است که آن حضرت به یکی از فرزندان خود چنین فرمود: «یا بُنَیَّ إِیَّاکَ أَنْ یَرَاکَ اللَّهُ فِی مَعْصِیَهٍ نَهَاکَ عَنْهَا؛ اى فرزندم! بر حذر باش از اینکه خداوند تو را در حال گناهى که تو را از انجام آن نهى نموده است، ببیند.» خداوند تو را از انجام چیزهایی نهی کرده است. نکند که خداوند تو را در حال معصیت ببیند. «وَ إِیَّاکَ أَنْ یَفْقِدَکَ اللَّهُ عِنْدَ طَاعَهٍ أَمَرَکَ بِهَا؛ و بر حذر باش از اینکه خداوند تو را در انجام طاعتى که به انجام آن فرمان داده است، غائب ببیند.» زیرا خواست خداوند از تو این است که در جاهای طاعت و بندگی حضور داشته باشی. «وَ عَلَیْکَ بِالْجِدِّ؛ باید بکوشی.» زندگی خود را به بیهودگی و بی‌توجهی سپری نکن. در قبال مسئولیت‌های زندگی جدی باش. انسان باید با عزم و برنامه ریزی، با مسئولیت‌های زندگی روبرو شود تا مسئولیت‌های خود را انجام دهد و اهداف خود را برآورده سازد. «وَ لَا تُخْرِجَنَّ نَفْسَکَ مِنَ التَّقْصِیرِ فِی عِبَادَهِ اللَّهِ وَ طَاعَتِهِ فَإِنَّ اللَّهَ لَا یُعْبَدُ حَقَّ عِبَادَتِهِ؛ و نفس تو نباید از حد تقصیر در عبادت و طاعت خداوند خارج شود(نفس تو باید خود را همیشه مقصر بداند) زیرا خداوند تعالى آنگونه که شایسته پرستش است عبادت نمى‏شود.» هرچه خداوند را عبادت کردی و هر قدر که از خداوند اطاعت نمودی، باز هم احساس رضایت نکن و خود را مقصر بدان. زیرا مراتب و مراحل بالاتری از عبادت نیز وجود دارد که انسان جز با تلاش و کوشش به آن‌ها نایل نمی‌شود. «وَ إِیَّاکَ وَ الْمِزَاحَ؛ از شوخی و مزاح دوری کن.» کسی که زیاد شوخی کند، همه زندگی خود را به شوخی سپری می‌کند. منظور یک یا دو بار شوخی کردن نیست. بلکه امام(ع) از افراط در شوخی کردن نهی می‌کند. اینکه شب و روز خود را به شوخی و مزاح بگذراند.

«فَإِنَّهُ یَذْهَبُ بِنُورِ إِیمَانِکَ وَ یَسْتَخِفُّ مُرُوَّتَکَ وَ إِیَّاکَ وَ الضَّجَرَ وَ الْکَسَلَ فَإِنَّهُمَا یَمْنَعَانِ حَظَّکَ مِنَ الدُّنْیَا وَ الْآخِرَهِ؛ زیرا شوخی نور ایمانت را می‌برد و از مردانگی تو می‌کاهد و تو را سبک می‌کند و بپرهیز از کسالت و تنبلی؛ زیرا تنبلی و سستی تو را از نعمت‌های دنیا و آخرت بی‌بهره می‌کند.» [۲۴] کسل نشو و پیوسته در عمل بکوش. در انجام مسئولیت‌های خود، تنبل نباش. زیرا انسانی که از تلاش و کوشش خسته شود، بهره‌های دنیوی و اخروی خود را از دست می‌دهد. اگر خسته شدی، نمی‌توانی در دنیا و آخرت حقی را که بر عهده داری، ادا نمایی.

این‌ها برخی از پرتوهای نورانی زندگی، سیره، کلمات و سخنان امام کاظم(ع) بود. عزیزان! اهل بیت(ع) در همه چیز در اوج قرار دارند. زیرا آنان حجت‌های الهی برای بندگان هستند. آنان نوری هستند که از روشناییشان بهره‌مند می‌شویم. آنان خط مستقیمی هستند که ما را به سوی خداوند هدایت می‌کنند. از این رو سعی کنید سیره اهل بیت(ع) را خوب بشناسید. زیرا سیره آنان تبلور اسلام است. سخنانشان را خوب بشناسید؛ زیرا سخنان آنان مفاهیم، روش‌ها، ابزار‌ها و اهداف اسلام را برای ما روشن می‌کنند. اهل بیت(ع) فقط برای اشک ریختن نیست. فقط برای شادی مادی هم نیست که انسان را به سوی خود بکشاند. اهل بیت(ع) خردی است که خرد‌هایتان را رشد می‌دهد، قلبی است که دل‌هایتان را به روی خداوند و مهربانی می‌گشاید و حرکتی است که روزنه زندگیتان را به حق، عدالت و تقرب به خداوند باز می‌کنند. سلام و درود بر امام کاظم(ع) روزی که به دنیا آمد، روزی که به شهادت رسید و روزی که باز زنده برانگیخته می‌شود. والحمدُ لله ربِّ العالـمین.

 

پی نوشت‌ها:

[۱] کافی، شیخ الکلینی، ج ۱، ص ۵۴۴.

[۲] وسائل الشّیعة، حرّ عاملی، ج ۱۷، ص ۱۹۳.

[۳] بحار الأنوار، علامه مجلسی، ج ۴۸، ص ۱۰۶.

[۴] البقرة: ۱۳۰.

[۵] بحار الأنوار، ج ۴۸، ص ۲۴.

[۶] بحار الأنوار، ج ۴۸، ص ۲۴.

[۷] الرّعد: ۱۵.

[۸] بحار الأنوار، ج ۴۸، ص ۲۰.

[۹] همان، ص ۱۰۹.

[۱۰] الزمر: ۳۰.

[۱۱] بحار الأنوار، ج ۴۱، ص ۱۱۹.

[۱۲] میزان الحکمة، ج ۴، ص ۳۳۷۱.

[۱۳] النازعات: ۴۰، ۴۱.

[۱۴] تحف العقول، ابن شعبه حرانی، ص۳۹۰.

[۱۵] وسائل الشیعة، ج ۸، ص ۵۲۱.

[۱۶] صحیفة سجادیة، امام زین العابدین(ع)، دعای مکارم الاخلاق.

[۱۷] تحف العقول، ص ۳۹۰.

[۱۸] همان، ص ۴۰۹.

[۱۹] نهج البلاغة، ج ۴، ص ۴۵.

[۲۰] کنز العمال، متقی هندی، ج ۳، ص ۳۷.

[۲۱] بحار الأنوار، ج ۷۵، ص ۳۲۱.

[۲۲] البقرة: ۲۰۱.

[۲۳] القصص: ۷۷.

[۲۴] تحف العقول، ص ۴۰۹.