امام علی(ع) مدرسه قرآن و اسلام

اگر انسان به نفس خود مراجعه کند، به حب و بغض‌ها، تأیید‌ها و رد‌ها و رفتارهای شخصی خود در خانه، انجمن و جامعه بنگرد، خواهد دید که در اغلب موارد از خط فکری اصیل اسلامی نشأت نمی‌گیرند. بلکه عوامل روانی، فرهنگی و اجتماعی که غالباً غریزی نیز هستند، در این رفتار‌ها تأثیر گذارند.

امام علی(ع) مدرسه قرآن و اسلام

علامه مرجع سید محمد حسین فضل الله

مترجم: محمدجمعه امینی

 

در حال و هوای سالروز ولادت امام علی امیرالمؤمنین(ع) قرار داریم. می‌خواهیم وارد مدرسه ایشان شویم و مفاهیم زندگی خود را از ایشان بیاموزیم؛ زیرا علی(ع) در همه سخنان خود از انسان می‌خواست که نسبت به جزئیات زندگی خود نگاهی روشن داشته باشند. به گونه‌ای که اگر وارد عرصه‌ای می‌شوند یا از آن بیرون می‌گردند، سلیقه‌ای رفتار نکنند، بلکه بر اساس قاعده و مفهوم روشنی این کار را انجام دهند. چون سلایق شخصی انسان بیشتر در محیط زندگی او ریشه دارد. اگر انسان به نفس خود مراجعه کند، به حب و بغض‌ها، تأیید‌ها و رد‌ها و رفتارهای شخصی خود در خانه، انجمن و جامعه بنگرد، خواهد دید که در اغلب موارد از خط فکری اصیل اسلامی نشأت نمی‌گیرند. بلکه عوامل روانی، فرهنگی و اجتماعی که غالباً غریزی نیز هستند، در این رفتار‌ها تأثیر گذارند. به این ترتیب رفتارهای ما در بسیاری از امور سیاسی و اجتماعی و حتی دینی، از نگاه روشن اسلامی نشأت نمی‌گیرند. در حالی که با توجه به التزام اسلامی ما، باید اینگونه باشد.

 

ذهنیت‌های غوغاسالار

مصلحان دینی، سیاسی و اجتماعی ما، با این ذهنیت‌ها برخورد داشته‌اند. با کسانی برخورد داشته‌اند که فکر می‌کردند این ذهنیت‌ها، ذهنیت‌هایی اسلامی هستند. در حالی که این ذهنیت‌ها، آنارشیستی هستند و عملکردشان نیز می‌تواند غوغاسالارانه باشد. از این رو همیشه تأکید کرده‌ایم که باید اسلامی تربیت شویم. فرهنگ ما باید اسلامی باشد و بر اساس منابع اصیل اسلامی حرکت کنیم. باید انسانی مسلمان باشیم که آگاه و بازاندیش است، نه اینکه پایبند غرایز باشد و غوغاسالارانه رفتار کند.

شاید وقتی که امام علی(ع) مردم را به سه دسته تقسیم می‌کند، منظورش همین باشد. می‌فرماید: «اَلنّاسُ ثَلاثَةٌ فَعالِمٌ رَبّانی وَ مُتَعَلِّمٌ عَلی سَبیلِ نَجاةٍ وَ هَمَجٌ رَعاعٌ اَتْباعُ کُلِّ ناعِقٍ یَمیلونَ مَعَ کُلِّ ریحٍ لَمْ یَسْتَضیئوا بِنورِ الْعِلْمِ وَ لَمْ یَلْجَؤُوا اِلی رُکْنٍ وَثیقٍ.» [1] مردم سه گروهند: دانشمند خدا‌شناس(عالم است و دانش خود را از منابع اصیل گرفته است. منابعی که به خاطر مصدر مطمئن و دلالت‌های دقیقشان، به خداوند مرتبط هستند. این انسان فقط بر اساس بررسی دقیق عالمانه حرکت می‌کند. از این رو دچار تحریف، فزونی و کاستی نمی‌شود) و دانشجوی در راه رستگاری(کسی که مدارج علمی را طی می‌کند. او به خاطر حرکت در راه راست، در پی دانشی است که عقل و قلب او را آکنده سازد و در زندگی‌اش جریان یابد. این انسان، دانشجوی راه نجات است. نمی‌خواهد شخصیت خود را بزرگنمایی کند. با دانش خود تجارت نمی‌کند. نمی‌خواهد خود را در چشم مردم بزرگ کند تا اموالشان را غارت نماید. در پی دانش است تا زندگی خود را بر اساس نور و روشنایی پی ریزی کند و زندگی خود را با روشنایی به پایان برد؛ زیرا تمام حرکت پیامبران در جامعه اسلامی و حرکت قرآن در معارف اسلامی در این کلمه خلاصه می‌شود: «یُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ» [2] در فرهنگ قرآنی و نبوی، نقش اسلام این است که عقل تو را نورانی کند و تو را از تاریکی‌هایی که نفس بر عقل تحمیل می‌کند، رهایی بخشد. نقش اسلام این است که قلب تو را نورانی نماید و کاری کند که قلبت در فرایند احساس و عاطفه، بر اساس نور و روشنایی حرکت کند، نه تاریکی‌های غرایز. این انسان وقتی در عرصه‌های زندگی گام می‌نهد، بر اساس نور الهی حرکت می‌کند و از هدایت‌های کتاب و سنت بهره‌مند می‌گردد.) و فرومایگانی بی‌اراده و سرگردان که هر دعوتی را اجابت می‌کنند(اینان دانش کافی ندارند تا بر اساس آن مسائل را سبک و سنگین کنند. نه شخصیت عالم را دارند و نه شخصیت دانشجو را. بلکه بر اساس احساسات و عواطف رفتار می‌کنند؛ چون فاقد فکر و اندیشه هستند. لذا به مجرد اینکه صدایی در اطرافشان بلند شود، به دنبال صدا می‌دوند.) و به هر طرف که باد بیاید به‌‌ همان طرف می‌روند. از نور دانش روشنایی بهره نمی‌گیرند و به پایگاه محکمی پناه نمی‌برند. اینان مبنا و تکیه‌گاه قابل اعتمادی ندارند که در پذیرش‌ها و دعوت‌های خود، به آن‌ها تکیه کنند.

 

سخنان علی(ع) درباره فتنه

عزیزان! می‌خواهیم از امیرالمؤمنین(ع) بیاموزیم. به ویژه می‌خواهیم از کلمات قصار ایشان درس بگیریم که اگر نگوییم همه ابعاد زندگی را شامل می‌شوند، باید بگوییم جنبه‌های بسیاری از آن را در بر می‌گیرند.

امیرالمؤمنین(ع) در اولین سخن از کلمات قصار خود چنین می‌فرماید: «کُن فی الفتنة کابن اللّبون، لا ظهر فیرکب ولا ضرع فیحلب؛ در فتنه‌ها چون بچه شتر دو ساله باش که نه پشتی برای سواری دارد و نه شیری برای دوشیدن.» [۳] ابن لبن، بچه شتر دو ساله را گویند. شتر در این سن و سال هنوز ناتوان است. نه پشت قوی دارد که بشود از آن سواری گرفت و نه شیری دارد که انسان بتواند به عنوان غذا از آن استفاده نماید.

امام می‌فرماید در دوران‌های فتنه، مثل بچه شتر دو ساله باش. نگذار فتنه افروزان از توانایی‌های تو برای رسیدن به اهداف خود سوء استفاده کنند. اجازه نده از تو چون گاو شیری بهره ببرند. چنان رفتار کن که گویا پشت تو تاب سواری دادن به کسی را ندارد. توانمندی‌های خود را بیهوده در اختیار کسی قرار نده.

در اینجا به این سؤال می‌رسیم: منظور از فتنه چیست؟ برخی از شارحان نهج البلاغه گفته‌اند که فتنه‌‌ همان درگیری دو گروه باطل است. در این درگیری تو، بی‌طرفی اختیار کن. توانایی‌های خود را در اختیار هیچ گروهی قرار نده. بگذار آن قدر با یکدیگر بجنگند که خسته و ضعیف شوند. در ‌‌نهایت با ضعیف شدنشان، این باطل است که ضعیف می‌شود و حق قوی می‌گردد.

برخی نیز گفته‌اند منظور از فتنه، شرایطی است که در آن حق از باطل قابل تشخیص نباشد. یعنی درگیری در هاله‌ای ابهام قرار داشته باشد. در این شرایط نمی‌دانی آیا هر دوی آن‌ها باطل‌اند یا اینکه یکی برحق و دیگری باطل است. در این شرایط نمی‌توانی حق را از باطل تشخیص دهی. امام می‌فرماید اگر نمی‌توانی حق را از باطل تشخیص دهی، به هیچ کدام گرایش پیدا نکن تا اینکه حق روشن شود. در اینجا مسئله فتنه نیست، بلکه روشن شدن حق و باطل است. وقتی حق و باطل روشن شد، باید در کنار حق علیه باطل بایستی.

 

در نبرد حق و باطل بی‌طرفی معنا ندارد

در هر دو حالت و در هر دو تفسیر، نتیجه این می‌شود که انسان وقتی دید روشنی ندارد، نباید وارد میدان درگیری شود. همین مطلب را می‌توانیم از احادیث دیگری نیز نتیجه گیری کنیم. این احادیث از کسانی سخن می‌گویند که در روز قیامت، روزی که غیر از سایه خداوند سایه دیگری نیست، خداوند آنان را زیر سایه عرش خود جای می‌دهد. یکی از آن افراد، کسی است که قدم از قدم بر نمی‌دارد، مگر اینکه بداند مورد رضایت الهی است: «رجل لم یقدّم رجلاً ولم یؤخّر أخرى حتّى یعلم أنّ فی ذلک لله رضا» [۴] قدم از قدم برندار، فرقی ندارد که از نظر نَسَب، گروه، دوستی و منفعت چه قدر به تو نزدیک باشد، مگر اینکه مطمئن شوی در راه خدا قرار دارد. طبیعی است که در سایه این تفسیر، نتیجه گیری مهم دیگری نیز داشته باشیم. وقتی که فتنه‌ای راه می‌افتد که در آن حق و باطل معلوم نیست، شایسته نیست که انسان در تپه سلامت بنشیند. او باید جستجو و تحقیق کند تا حق را از باطل تشخیص دهد. باید اوضاع را برای خود روشن و واضح کند. این کلمه قصار، می‌تواند این ابعاد را داشته باشد.

در همین حال و هوا، سخن دیگری نیز از آن حضرت وجود دارد. در جنگ صفین به ایشان خبر رسید که گروهی از سپاهیان از نبرد دست کشیده‌اند. حضرت فرمود: «خذلوا الحقّ ولم ینصروا الباطل؛ حق را‌‌ رها کردند، اما باطل را نیز یاری نکردند.» [۵] امام از بی‌طرفی در نبرد میان حق و باطل سخن می‌گوید. در روایت دیگر، امام علی(ع) در باره دو نفر از صحابه به نام‌های عبدالله بن عمر و سعید بن ابی وقاص که از جنگ کناره گرفتند، چنین فرمود: «إنهما خذلا الحقّ ولم ینصرا الباطل؛ آن دو، حق را واگذاشتند، ولی باطل را هم یاری نکردند.» [۶]

از این سخن می‌توان چنین برداشت کرد که امام می‌فرماید وقتی نبرد میان حق و باطل جریان دارد، انسان نباید با این استدلال که باطل را یاری نکرده است، بی‌طرف باشد؛ زیرا مسئولیت انسان این است که حق را تأیید کند و در کنار آن بایستد؛ چون کسانی که در میدان نبرد میان حق و باطل، بی‌طرفی اختیار کنند، در حقیقت از تعداد یاری کنندگان حق کاسته‌اند. کسانی که حق را‌‌ رها می‌کنند دو دسته‌اند: دشمنان حق و‌‌ رها کنندگان حق.‌‌ رها کنندگان حق‌‌ همان کسانی هستند که بی‌طرف مانده‌اند. از این رو در حدیثی از پیامبر گرامی اسلام آمده است: «الساکت عن الحق شیطان أخرس؛ کسی که در باره حق سکوت کند، شیطان خاموش است.» وقتی حق را می‌‌شناسی، در برابر حق مسئول هستی. به همین دلیل اگر سکوت اختیار کنی، ولی گمان کنی که در باورهای اعتقادی خود، حق مداری هستی، معنایش این است که دچار شیطنت شده‌ای؛ زیرا می‌خواهی با سکوت کردن در برابر حق، خود را از گزند دشمنان حق در امان نگه داری. به این ترتیب، از‌‌ همان توجیهی که شیاطین استفاده می‌کنند، تو نیز برای توجیه کار خود استفاده می‌نمایی.

چنین روشی را در جامعه خود نیز مشاهده می‌کنیم. آیا در زندگی خود با کسانی برخورد نکرده‌ای که می‌گویند: من در این مسائل دخالت نمی‌کنم. من نه با این دسته هستم و نه با آن دسته. وقتی هر دو دسته باطل باشند، این کار تو معقول است. ولی وقتی یکی بر حق و آن دیگری باطل است، چگونه می‌توانی بی‌طرف بمانی؟ کسانی که در نبرد میان حق و باطل بی‌طرفی اختیار می‌کنند، در حقیقت باطل را تقویت می‌کنند؛ زیرا وقتی توانایی خود را در اختیار حق قرار ندهی، با این کار خود حق را ضعیف ساخته‌ای و کاری کرده‌ای که باطل در برابر حق قوی شود؛ چون باطل از قدرتی برخوردار می‌شود که حق در اختیار ندارد؛ زیرا کسانی که به حق ایمان دارند، در کنار حق ایستادگی نکرده‌اند. ما می‌دانیم کسانی که از نبرد کناره گیری کردند، می‌دانستند که حق با علی است؛ چون از زبان پیامبر خدا(ص) با گوش خود شنیده بودند که می‌فرمود: «علی مع الحق والحق مع علی یدور معه حیثما دار؛ علی با حق است و حق با علی و هر کجا علی باشد، حق‌‌ همان جاست.» [۷]. حتی طبق معیارهای خودشان نیز علی بر حق بود. طبق معیارهای خودشان که نصب و تعیین را قبول نداشتند، کسی حق خلافت دارد که مسلمانان با او بیعت کرده‌اند. ما معتقدیم طبق همین معیار نیز، علی(ع) خلیفه شرعی بود و معاویه مشروعیت نداشت. اگر معاویه خونخواه عثمان بود، به فرمایش علی(ع) چرا در حیات عثمان او را یاری نکرد؟ اگر ولیّ دم هستی، دادگاه باید این قضیه را روشن کند. باید بررسی کنیم که شرایط قیام علیه عثمان چه بود؟ انگیزه‌ای این درگیری چه بود؟ آیا فرد خاصی این کار را انجام داده است؟ یا اینکه تو مرا مسئول این قضیه می‌دانی؟ در حالی من برای نجات عثمان، تمام سعیم را به کار بستم. ولی نتوانستم او را از مهلکه نجات دهم.

عزیزان! از این دو سخن امام علی(ع) چنین می‌فهمیم:

اول – ما نباید وارد نبردهایی که در آن‌ها حق و ناحق مشخص نیست. دوم – در نبرد میان حق و باطل، اگر فهمیدیم که حق کیست و باطل کدام است، نباید بی‌طرف بمانیم. امام علی(ع) در جای دیگری به فرزندانش امام حسن و امام حسین(ع) چنین می‌فرماید: «کونا للظالم خصماً وللمظلوم عوناً؛ دشمن ظالم و یاور مظلوم باشید.» [۸] زیرا حق با مظلومی است که مورد ستم واقع شده است. از این رو نباید میان ظالم و مظلوم بی‌طرف ماند. تفاوتی نمی‌کند که ظالم و مظلوم کیست. حتی اگر ظالم مسلمان باشد و مظلوم غیر مسلمان؛ زیرا خداوند نمی‌خواهد که مسلمانان در حق کافران ستم روا دارند. چون از منظر اسلامی، عدالت امری همگانی است و باید همه را در بر بگیرد.

 

یاری باطل علیه باطل دیگر

ممکن است این سؤال مطرح شود: دو باطل است که یکی برای جامعه اسلامی و دین اسلام خطرناک‌تر است. آیا جایز است که کم خطر‌تر را علیه پرخطر‌تر تقویت کنیم؟ قاعده کلی این است که نباید باطلی را علیه باطل دیگر تقویت کنی. ولی باید منافع اسلامی را نیز در نظر گرفت. اگر بررسی کنیم و ببینیم که اگر باطل قوی‌تر و خطرناک‌تر بر باطل کم خطر‌تر پیروز شود، فاجعه‌ای برای اسلام روی خواهد داد، حال آنکه باطل کم خطر‌تر پیروز شود، مشکلات کمتری روی خواهد داد و اگر مسلمانان با آنان وارد نبرد شوند، سختی‌های کمتری پیش خواهد آمد. اگر یاری کردن باطل کم خطرتر خطرات معتنابهی برای قضایای سرنوشت ساز اسلام داشته باشد، در این صورت جایز است، بلکه بر مسلمانان واجب است که در کنار باطل کم خطر‌تر علیه باطل خطرناک‌تر بایستند.

این‌‌ همان چیزی است که باعث می‌شود، سیاست اسلامی سیاستی واقع گرا باشد. به مثال: ما با صهیونیسم بین الملل(به نمایندگی اسرائیل) و استکبار جهانی(به رهبری آمریکا) مشکل داریم. اگر در این شرایط جریان‌های باطل از نظر عقیده، قوانین و سیاست در جامعه اسلامی حضور داشته باشند، اگر چه در بسیاری از اصول، برنامه‌ها و مفاهیم با یکدیگر توافق نداشته باشیم، باید کوشش کنیم که به صورت مرحه‌ای با آنان وارد توافق شده و علیه قدرت خطرناک‌تر که‌‌ همان رژیم صیونیستی است، وارد نبرد شویم. چون دشمن صهیونیستی از اختلافات موجود میان سکولار‌ها و اسلام گرایان سود می‌برد تا جامعه اسلامی را به شکست بکشاند. اگر همین سکولارهایی که از نظر اعتقادی با آنان اختلاف دارند، با اسرائیل وارد جنگ شوند. در این صورت ما در کنار دشمن اسرائیل علیه اسرائیل قرار خواهیم افتاد.

اختلافات را باید متوقف کرد. نمی‌گویم که باید این اختلافات را کنار بگذاریم، از حق خود بگذریم و باطل را به عنوان حق به رسمیت بشناسیم. بلکه باید دشمن خطرناک‌تر را بررسی کنیم و با دشمنان کم خطر‌تر وارد ائتلاف و هماهنگی شویم. تا اگر روزی دشمن خطرناک‌تر ما را شکست داد، با همکاری آن‌ها و استفاده از ابزارهای ممکن، وارد میدان نبرد گردیم.

این‌ها از جمله مسائلی است که این قاعده شرعی بر آن‌ها صدق می‌کند: اگر امر دایر میان مهم و اهم باشد، باید اهم را بر مهم ترجیح دهیم. این‌‌ همان چیزی است که باب تزاحم نامیده می‌شود.

عین همین مسئله را در جامعه اسلامی نیز مشاهده می‌کنیم. در جامعه اسلامی مسلمانان از نظر مذهبی با یکدیگر اختلاف دارند. آنان در برخی مسائل اشتراک و در برخی مسائل اختلاف دارند. اما وقتی در عرصه‌های اعتقادی، سیاسی و امنیتی، میان اسلام و کفر درگیری وجود دارد، ما باید در کنار مسلمانان باشیم. در جایی که جبهه واحد اسلامی آسیب می‌بیند، باید اختلافات را متوقف کنیم تا بتوانیم بر کفر و استکبار پیروز شویم. بعد از آن بر اساس آیه شریفه «فَإِن تَنَازَعْتُمْ فِی شَیْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَالرَّسُولِ»[۹] باید به حل اختلافات خود بپردازیم.

 

مسئول، اول باید در آموزش و تربیت خود بکوشد

سپس امام به بیان برخی از مفاهیم مرتبط با ارشاد و تبلیغ می‌پردازد. می‌فرماید: «مَنْ نَصَبَ نَفْسَهُ لِلنَّاسِ إِمَاماً – کسانی که خود را در سطوح رهبری دینی، سیاسی و اجتماعی مردم قرار می‌دهند و مردم طبق راهنمایی‌هایی آنان حرکت می‌نمایند - فَلْیَبْدَأْ بِتَعْلِیمِ نَفْسِهِ قَبْلَ تَعْلِیمِ غَیْرِهِ – سعی کن پیش از این امام مردم باشی، پیشوای خویشتن خویش باشی. مسئولیتی را که به عهده داری، ابتدا در باره خودت عملی کن. خودت از‌‌ همان مسئولیتی پیروی کن که با رهبری خود، مردم را به سوی آن فرا می‌خوانی. اگر چنین کنی، شخصیت تو تبلور‌‌ همان خط خواهد شد - وَلْیَکُنْ تَأْدِیبُهُ بِسِیرَتِهِ قَبْلَ تَأْدِیبِهِ بِلِسَانِهِ – نه تنها زبان، بلکه روش و منش تو باید گویای خط فکریت باشد. یعنی زندگی تو باید تبلور عملی اندیشه باشد - وَمُعَلِّمُ نَفْسِهِ وَمُؤَدِّبُهَا أَحَقُّ بِالْإِجْلاَلِ مِنْ مُعَلِّمِ النَّاسِ وَمُؤَدِّبِهِمْ.»[۱۰] کسی که در منصب مسئولیت قرار دارد و به تعلیم و تأدیب خود می‌پردازد، بسیار بهتر از کسانی است که به تعلیم و تربیت مردم مبادرت می‌ورزند، ولی از آموزش و تربیت نفس خود غافل هستند. اگر کسی از آموزش و تربیت خود غفلت نماید، در زمره کسانی است که خداوند در باره آنان می‌فرماید: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مَا لا تَفْعَلُونَ * کَبُرَ مَقْتًا عِندَ اللَّهِ أَن تَقُولُوا مَا لا تَفْعَلُونَ»[۱۱].

 

قرآن ناطق

شاید عظمت پیامبران، پیامبر خدا حضرت محمد(ص) و ائمه(ع) به این باشد که آنان تبلور قرآن ناطق بودند؛ چرا که آیات قرآن، به خودی خود صدا ندارند، بلکه این پیامبر خدا(ص) و اهل بیت(ع) هستند که قرآن را تبلور می‌بخشند. مردم آیات قرآن را از زبان پیامبر(ص) می‌شنیدند و آن آیات به گوش‌هایشان راه می‌یافت. اما تجسم آیات را در سیره پیامبر می‌دیدند. بدین ترتیب آیات الهی به وجود آنان راه پیدا می‌کرد.

یکی از اندیشمندان می‌گوید: اگر خداوند متعال قرآن را به صورت کتابی آراسته و طلایی نازل می‌کرد و از مردم می‌خواست که آنان را بخوانند، کسی از آن پیروی نمی‌کرد و آن را نمی‌خواند. ولی خداوند قرآن را نازل کرد و پیامبر خدا(ص) در زندگی خود آن را به جریان انداخت. از این رو قرآن مجسم در سیره پیامبر، مردم را به سوی خود جذب می‌کرد. وقتی پیامبر از اخلاق سخن می‌گفت، مردم اخلاق را در سیره آن حضرت متبلور می‌دیدند: «فَبِمَا رَحْمَةٍ مِّنَ اللَّهِ لِنتَ لَهُمْ وَلَوْ کُنتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لاَنفَضُّواْ مِنْ حَوْلِکَ»[۱۲]، «لَقَدْ جَاءَکُمْ رَسُولٌ مِّنْ أَنفُسِکُمْ عَزِیزٌ عَلَیْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِیصٌ عَلَیْکُم بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُوفٌ رَّحِیمٌ»[۱۳].

به یکی از همسران پیامبر خدا(ص) گفتند: «اخلاق پیامبر خدا را برای ما توصیف کن. گفت: مفصل بگویم یا مختصر؟ گفتند: مختصر. گفت: اخلاق او قرآن بود.»[۱۴] اگر می‌خواهید با اخلاق پیامبر آشنا شوید، آیات قرآن را بخوانید؛ زیرا خداوند متعال، رفتار و اخلاقی را که در آیه‌ای نازل نکرده است، مگر اینکه پیامبر خدا آن را مجسم نموده است. خداوند متعال درباره اطاعت از اوامر و نواهی پیامبر، فقط حرف نزده است. بلکه به مردم فرموده است: «لَقَدْ کَانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِّمَن کَانَ یَرْجُو اللَّهَ وَالْیَوْمَ الآخِرَ وَذَکَرَ اللَّهَ کَثِیرًا»[۱۵].

از این رو امام علی(ع) به همه کسانی که خود را در جایگاه مقام و مسئولیت قرار می‌دهند، فرقی ندارد که این مسئولیت، مرجعیت دینی باشد یا سیاسی و اجتماعی، می‌فرماید پیش از اینکه چیزی از مردم بخواهند، ابتدا باید همه شرایط لازم برای مقام و مسئولیت را در خود ایجاد کنند؛ زیرا وظیفه دارند پیش از اینکه با زبان خود، به آموزش و تربیت مردم مباردت ورزند، با روش و منش خود این کار را انجام دهند؛ چون اسوه شدن باعملکرد ورفتار حاصل می‌شود، نه حرف. این حقیقت در همه تجارب انسانی وجود دارد.

 

بهتر روش مردمداری

بعد از آن امام درباره نحوه مردمداری سخن می‌گوید. آیا مردمداری باید سلیقه‌ای باشد؟ مانند بعضی از مردم که می‌گویند طبیعت من اینگونه است. هر که می‌خواهد بخواهد و هر کس نمی‌خواهد، نخواهد. من با کسی مدارا نمی‌کنم. این‌ها می‌خواهند سلیقه خود را بر جامعه حاکم کنند. جامعه از این‌ها متنفر می‌شود. منظورم این نیست که کسی حرف حق نگوید. حق را بگو، ولی به گونه‌ای که اسباب نفرت مردم را فراهم نکند. «ادْعُ إِلَى سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُم بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ»[۱۶]. «وَلا تَسْتَوِی الْحَسَنَةُ وَلا السَّیِّئَةُ ادْفَعْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِی بَیْنَکَ وَبَیْنَهُ عَدَاوَةٌ کَأَنَّهُ وَلِیٌّ حَمِیمٌ»[۱۷].

امام می‌فرماید: «خَالِطُوا النَّاسَ مُخَالَطَةً إِنْ مِتُّمْ مَعَهَا بَکَوْا عَلَیْکُمْ، وَإِنْ عِشْتُمْ حَنُّوا إِلَیْکُمْ.»[۱۸] برای تعامل با مردم باید به گونه‌ای برنامه ریزی کنی که دل‌هایشان را بدست آوری. زیرا اگر دل‌هایشان را بدست آوردی، به خرد‌هایشان راه خواهی یافت. بسیاری از پیروان اندیشه‌های گمراه کننده، همین راه را در پیش می‌گیرند. آنان با صداقت، خوشرویی، سعه صدر، احسان، مواظبت از دیگران، عیادت از بیماران و تأمین نیازهای اجتماعی نیازمندان، دل مردم را بدست می‌آورند و مجذوب خود می‌کنند. وقتی از نظر عاطفی مردم را مجذوب خود کردند، زمینه مساعد می‌شود که از فکری و سیاسی نیز مجذوبشان کنند.

من نیز از شما می‌خواهم از همین روش استفاده کنید. وقتی دل مردم را به روی خود گشودید، می‌توانید خرد‌هایشان را نیز بگشایید. حتی اگر می‌خواهی حرف حقی بزنی، باید به گونه‌ای نرم و لطیف بگویی که مردم را جذب کند. وقتی با مردم روبرو می‌شوی، باید با چهره‌ای گشاید به پیشوازشان بروی. اسلام از مسلمانان می‌خواهد که با لبخندی بر لب، با مردم روبرو شوند. لبخند زدن از ویژگی‌های پیامبر خدا بود. او همیشه متبسم بود. در حالی که برخی از مردم با اخم می‌خواهند هیبت خود را بر مردم تحمیل کنند. اینان «عَبُوسًا قَمْطَرِیرًا»[۱۹] به نظر می‌آیند. برخی از مردم وقتی انسان منحرفی را می‌بینند، به او سلام نمی‌کنند. به او لبخند نمی‌زنند. در حالی که در قبال منحرفان، انسان موظف است که با او قطع رابطه نکند. باید برای هدایت او تلاش نماید. پیامبر خدا(ص) توسط برخی از مشرکان مکه و منافقان مدینه آزار و اذیت می‌شد. با اینحال با سعه صدر با آن‌ها برخورد می‌کرد. هدف پیامبر این بود که آنان را از شرک و نفاق دور کند. انسان هدفمند سلیقه‌ای رفتار نمی‌کند. بلکه رسالتمدار عمل می‌نماید. اینکه تابع سلیقه خود باشی با اینکه تابع رسالت خود باشی، خیلی فرق می‌کند. وقتی برای سلیقه خود کار می‌کنی، معنایش این است که می‌خواهی خودت را بر مردم تحمیل کنی. در حالی که مردم مجبور نیستند تو را تحمل کنند و حق دارند که تو را نپذیرند.

اما اگر رسالت و دین برای تو مهم است، باید ببینی که بهترین راه برای قناعت یافتن مردم به دین و رسالت کدام است. شاید فردی شدیداً کافر باشد، اما باید او را در آغوش بگیری تا به سمت خود جذب کنی و به او بباورانی که به حرف‌های تو گوش دهد. شاید فردی به بد‌ترین صورت با تو حرف بزند، ولی تو با حرف‌های نرم و ملایم خود، موضع او را تغییر دهی. در این موضوع امامان ما پیشوایان ما هستند. روزی امام حسن(ع) بر استری سوار بود و جمعی از یاران، برادران، فرزندان و افراد خانواده دور و بر او حضور داشتند. در این حین مردی شامی گذشت و پرسید: این فرد کیست؟ گفتند: او حسن بن علی بن ابی طالب است. مرد شامی بی‌دلیل، شروع به دشنام دادن و حرف‌های زشت زدن کرد. اطرافیان مردم خواستند که او را بکشند. ولی امام آنان را از این کار نهی کرد و فرمود: آرام باشید. سپس به سوی مرد شامی رو کرد و با تبسم فرمود: «ای پیرمرد! گمان دارم که در این شهر غریب هستی و شاید اشتباه کرده‌ای. پس اگر در صدد جلب رضایت ما هستی، از تو راضی می‌شویم و اگر چیزی از ما بخواهی به تو می‌دهیم و اگر راهنمایی و ارشاد بخواهی، ارشادت می‌کنیم و اگر برای برداشتن بارت از ما کمک بخواهی، بارت را بر می‌داریم و اگر گرسنه‌ای، سیرت می‌کنیم و اگر برهنه‌ای می‌پوشانیمت و اگر نیازمندی بی‌نیازت می‌گردانیم و اگر آواره‌ای در پناهت می‌گیریم و اگر خواسته‌ای داری، انجامش می‌دهیم و اگر بار و مرکبت را به خانه ما انتقال دهی و تا وقتی که قصد رفتن داری، مهمان ما باشی، برای ما آسان‌تر و محبوب‌تر است که ما جایی وسیع، مقامی منیع و مالی بسیار داریم.» چون آن مرد سخن آن حضرت را شنید، گریست و گفت: گواهی می‌دهم که تو خلیفه خدا بر روی زمین هستی و خدا، خود دانا‌تر است که رسالتهای خود را در چه جایی قرار دهد [۲۰].

سرمنشأ این موضع نرم و منعطف از کجاست؟ اگر امام به یاران خو می‌فرمود که او را ادب کنید و بکشید، به راحت‌ترین روش، از شر او آسوده می‌شد. ولی نتیجه چه می‌شد؟ امام با این کار خود، این فرد را از دست می‌داد. ولی امام با روش حکیمانه و دوستانه خود، یک دوست بدست آورد. شاید هم امام وقتی وضعیت او را بررسی کرد، دانست که او فریب خورده است و هیچ مشکلی میان او و امام وجود ندارد. از این رو کوشید که طرز تفکر او را اصلاح نماید. شاید برخی از مردم با دشنام دادن به تو، قصد تقرب جستن به خداوند را دارند. حرف‌های نادرستی در باره تو شنیده‌اند و احساس می‌کنند که تو ناحق هستی. از این رو کسی که به این گونه افراد دچار شده است باید صبر کند تا حقیقت برای دیگران روشن شود.

در این زمینه امام علی(ع) می‌فرماید: «أَعْجَزُ النَّاسِ مَنْ عَجَزَ عَنِ اکْتِسَابِ الْإِخْوَانِ وَ أَعْجَزُ مِنْهُ مَنْ ضَیَّعَ مَنْ ظَفِرَ بِهِ مِنْهُم‏؛ عاجز‌ترین مردم کسی است که از بدست آوردن دوست عاجز بماند و از او عاجز‌تر کسی است که دوستان بدست آورده را از دست بدهد.» ناتوان کسی است که عقلانیت، ذهنیت، روش و ابزارهای اخلاقی دوست یابی را ندارد. ناتوانی در حقیقت، ضعف حرکت انسانی در وجود انسان است. اما ناتوان‌تر از او کسی است که دوست بدست می‌آورد ولی با بداخلاقی و بدسلیقه‌ای خود آن را از دست می‌دهد.

 

مکتب قرآن

عزیزان! علی(ع) از ما می‌خواهد که برای وارد شدن به خرد مردم، ابتدا به قلب آن‌ها راه پیدا کنیم. از ما می‌خواهد در جامعه‌ای زندگی کنیم که خرد‌ها و قلب‌های مردمشان باز است. جامعه‌ای که در آن موانع برداشته شده‌اند. جامعه‌ای که انسان‌ها به یکدیگر احترام می‌گذارند. جامعه‌ای که انسان می‌کوشد مردم را حول محور خدا، پیامبر و اهل بیت او جمع کند. در حدیثی امام صادق(ع) می‌فرماید: «حبّبونا إلى الناس؛ کارى کنید که مردم ما را دوست بدارند.»[۲۲] از روش‌هایی استفاده کنید که مردم را به خط اهل بیت(ع) جذب کند.

ما می‌دانیم که زبان سب و لعن و روش‌های زشت، مردم را متنفر می‌کند و واکنش‌های منفی ایجاد می‌نماید. مسئله این نیست که فلان کس، سزاوار دشنام است یا نیست. بلکه مسئله این است که این کار چه پیامدهای سوئی دارد. از این رو خداوند متعال می‌فرماید: «وَلاَ تَسُبُّواْ الَّذِینَ یَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ ـ حتى به آنهایی که غیر مسلمان هستند نیز دشنام ندهید ـ فَیَسُبُّواْ اللَّهَ ـ زیرا هر کاری عکس العمل خود را دارد ـ عَدْوًا بِغَیْرِ عِلْمٍ» [۲۳].

این‌ها برخی از کلمات و سخنان امام علی(ع) بود. بار‌ها عرض کرده‌ایم که باید به خرد علی(ع) راه یابیم. باید به قلب و همه کرانه‌های او راه پیدا کنیم؛ زیرا تمام سخنان آن حضرت که خرد مردم را به سوی حق و زندگی می‌گشاید، به منزله ضربه آن حضرت بر عمرو بن عبدود و مرحب است. چون آن ضربه در آن زمان کارساز بود، هرچند که آثار بعدی آن همچنان ادامه یافت. ولی هر کلام حکیمانه، هر دانش و هر تجربه درستی همیشه با انسان باقی می‌ماند. به همه نسل‌ها می‌آموزد که چگونه به سوی خدا، با خدا و در راه خدا حرکت کند.

مکتب علی(ع) در طول زمان باقی می‌ماند. ما نیز باید همواره دانش آموز این مکتب باشیم؛ زیرا مکتب علی(ع) مدرسه اسلام و پیامبر خداست. مدرسه قرآن است. با مکتب علی(ع) است که با خدا آشنا می‌شویم، با پیامبر خدا آشنا می‌شویم، با قرآن آشنا می‌شویم و یاد می‌گیریم که چگونه زندگی را رهبری کنیم.

 

پی نوشت‌ها:

1- نهج البلاغة، خطبه‌های امام علی(ع)، ج ۴، ص ۳۶.

2- البقرة: ۲۵۷.

3- همان، ج ۴، ص ۳.

4- وسائل الشیعة، حر عاملی، ج ۱۵، ص ۲۸۸.

5- نهج البلاغة، ج ۴، ص ۶.

6- بحار الأنوار، العلامة المجلسی، ج ۲۲، ص ۱۰۵.

7- همان، ج ۱۰، ص ۴۳۲.

8- نهج البلاغة، ج ۳، ص ۷۷.

9- النساء: ۷۹.

10- نهج البلاغة، ج ۴، ص ۱۶.

11- الصف: ۲-۳.

12- آل عمران: ۱۵۹.

13- التوبة: ۱۲۸.

14- نگا: مسند أحمد، أحمد بن حنبل، ج ۶، ص ۲۱۶.

15- الأحزاب: ۲۱.

16- النحل: ۱۲۵.

17- فصلت: ۳۴.

18- نهج البلاغة، ج ۴، ص ۴.

19- الإنسان: ۱۰.

20- بحار الأنوار، ج۴۳، ص ۳۴۴.

21- نهج البلاغة، ج ۴، ص ۵.

22- وسائل الشیعة، ج ۱۲، ص ۸.

23- الأنعام: ۱۰۸.