تعصب، جاهلی و غیراسلامی است
علامه مرجع سید محمد حسین فضل الله
ترجمه: محمدجمعه امینی
تعصب اساس کفر است. کفری که باعث میشود بسیاری از مردم، مانند دوران جاهلیت نسبت به پدران و قبیلهها یا احزاب طوایف و گروههای خود تعصب بورزند. تعصب، آنان را وا میدارد که نه از روی فکر و آگاهی بلکه از روی حالات روانی و خشم نسبت به کسانی که از آنان میخواهند در مسیری غیر از مسیر تعصب حرکت کنند، به تعصبات پدران و نیاکان خود بچسبند.
تعصب، همان غیرت جاهلی است
خداوند متعال درباره تعصب جاهلی چنین میفرماید: «إِذْ جَعَلَ الَّذِینَ کَفَرُوا فِی قُلُوبِهِمُ الْحَمِیَّةَ حَمِیَّةَ الْجَاهِلِیَّةِ»۱ غیرت حالتی روانی است که قوّه خشم و غضب انسان را به جوش میآورد و انسان بدون اینکه آگاهی و اندیشه لازم را داشته باشد، احساسات، عواطف و وابستگیهایش تحریک میشود؛ بنابراین تعصب در بیفکری، ناآگاهی و بیتدبیری ریشه دارد.
حال آنکه وقتی خداوند عقل را برای انسان آفرید، از او خواست که با عقل خود بیندیشد و زمانی که برای او اراده آفرید از او خواست که اراده خود را در راه درست به کار اندازد و مسائل را به صورتی آرام و منطقی مورد بررسی قرار دهد و برای یافتن پاسخ برای پرسشهای گوناگون تلاش نماید.
از این رو خداوند متعال تأکید کرده است که از روش خردمندانه و آرام پیروی کنیم و با احساساتی آرام و مطمئن، مسائل را به صورتی عمیق و آگاهانه بررسی نماییم. خداوند حمیت جاهلی را در برابر روشی که از پیامبر و مؤمنان خواسته است از آن پیروی کنند، قرار داده، میفرماید: «فَأَنزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلَى رَسُولِهِ وَعَلَى الْمُؤْمِنِینَ وَأَلْزَمَهُمْ کَلِمَةَ التَّقْوَى»۲.
سکینه حالتی روحی روانی و عقلی است که نشان دهنده اطمینان و آرامش روانی انسان است. این حالت باعث میشود که انسان عقلانی و منطقی، مسائل را مورد بررسی قرار دهد. سکینه باعث میشود که انسان از آرامش عقلی، قلبی و احساسات و عواطف برخوردار شود. وقتی خداوند بخواهد آرامش خود را نازل نماید، فقط بر پیامبر خود نازل نمیکند بلکه شامل حال مؤمنان همراه ایشان نیز میشود؛ زیرا این مسئله در اعتقادات اسلامی ریشه دارد که سبب پایبندی انسان به یکتاپرستی و رسالت میشود. پایبندی انسان به وحدانیت با همه پیامها و مفاهیمی که دارد باعث میشود که انسان در راستای خط ایمان به خداوند بیندیشد. پایبندی به رسالت نیز باعث میشود که انسان به مفاهیم و جزئیات دین و مکتب ملتزم شود تا شاید در این میان خداوند آنان را به کلمه تقوا نیز ملتزم گرداند. کلمهای که نشان از تمامی اسلام و ایمان دارد.
غیرت پسندیده
در سیره پیامبر خدا آمده است که همین حمیت باعث شد یکی از بزرگان قوم پیامبر ایمان بیاورد و به اسلام بگرود. او حمزه بن عبدالمطلب است. امام علی بن حسین(ع) میفرماید: «لم یدخل الجنَّة حمیّة غیر حمیّة حمزة بن عبد المطلب، وذلک حین أسلم، غضباً للنبیّ فی حدیث السلا الّذی أُلقی على النبیّ صلّى الله علیه وآلهِ؛ هیچ تعصبی صاحب خود را داخل بهشت نکرد، جز تعصب حمزة بن عبدالمطلب، آنگاه که بچهدان شتری توسط مشرکین مکه به سر و صورت پیامبر انداخته شد و حمزه برای دفاع ازآن حضرت و دفع شرّ دشمنان، اسلام را پذیرفت.»۳ سلا در لغت به معنای پوست نازکی است که نوزاد هنگام خروج از شکم مادر، در آن پیچیده شده است.
درباره اسلام آوردن حمزه دو روایت وجود دارد. یکی همین روایت امام زین العابدین(ع) است. مضمون این روایات این است که وقتی حمزه بن عبدالمطلب شنید درهنگام نماز بچهدان شتری را بر سر و صورت پیامبر انداختهاند، غیرت خانوادگیاش به جوش آمد؛ چون پیامبر برادرزاده او بود. حمزه به همین خاطر، اسلام خود را اعلام کرد و پس از آن به سوی مشرکان رفت تا در برابر آنان بایستد و با تمام قدرت از پیامبر دفاع کند.
روایت دیگری هم وجود دارد که موضع گیری حمزه را تشریح مینماید. ابن هشام میگوید که ابوجهل در صفا از کنار پیامبر خدا عبور میکرد. در این هنگام آن حضرت را اذیت کرد و برای تضعیف رسالت، سخنان ناروایی را درباره اسلام به زبان آورد. اما پیامبر چیزی نگفت. زنی این قضیه را دید. ابوجهل نیز برگشت و به جمع قریشیان در کنار کعبه پیوست و در کنارشان نشست. این قضیه به گوش حمزه رسید که تازه از شکار برگشته بود. عادت حمزه این بود که وقتی از شکار بر میگشت، اول خانه خدا را زیارت میکرد و آنگاه به خانه خود میرفت. وقتی هم که به زیارت خانه خدا میرفت در جمع قریشیان حاضر میشد و با آنان گفتگو میکرد. او عزیزترین جوان قریش بود؛ چون به قدرت، شجاعت، عزت و قاطعیت معروف بود. در میان راه با کنیز خود برخورد کرد. همان زنی که درشتی ابوجهل با پیامبر را دیده بود. پیامبر به خانه خود برگشته بود. زن به حمزه عرض کرد: ای ابوعماره! برادر زادهات محمد اینجا نشسته بود و ابوحکم بن هشام برخورد ناشایستی با او کرد و سخنان نادرستی در حق او گفت. بعد از این برخورد زشت برگشت، ولی محمد چیزی نگفت. حمزه سخت خشمناک شد. در پی ابوجهل رفت و تا رسیدن به او نزد کسی توقف نکرد. وقتی وارد مسجد شد، دید که ابوجهل در میان جمع نشسته است. به سویش رفت. وقتی ابوجهل سر خود را بلند کرد حمزه با کمان خود ضربه محکمی بر سر او زد. گفت: به او سخنان ناروا میزنی، در حالی که من نیز دین او را پذیرفتهام و همان چیزی را میگویم که او میگوید؟ اگر میتوانی پاسخ مرا بده. گروهی از بنی مخزوم به طرفداری از ابوجهل بلند شدند تا او را یاری کنند. ابوجهل گفت: ابوعماره را رها کنید. به خدا سوگند! من به برادرزاده او دشنامهای زشتی دادهام. حمزه بر اسلام آوردن و پیروی خود از گفتههای پیامبر خدا تأکید کرد. وقتی حمزه ایمان آورد، قریشیان فهمیدند که زورشان به پیامبر نمیرسد و حمزه از او دفاع مینماید. از این رو از نیات خود دست کشیدند.
در اینجا دیده میشود که غیرت خانوادگی باعث گردید، حمزه ایمان بیاورد و برای تقویت جایگاه پیامبر و تلافی کردن مظلومیت او، اسلام خود را علنی نماید. بعد از آن، چنان ایمان خود را بهبود بخشید که در جنگ احد به مقام سید الشهدایی رسید.
از این قضیه میتوان نتیجه گیری کرد آن تعصبی از نظر اسلام مردود است که جاهلانه باشد. غیرت و تعصبی که حق محور نباشد. به همین دلیل امام زین العابدین(ع) میفرماید تنها کسی که به خاطر تعصب وارد بهشت شد، حمزه بن عبدالمطلب بود؛ زیرا توانست اسباب تقویت و تحکیم پایههای اسلام را فراهم آورد. او در کنار پیامبر قرار گرفت تا از آن حضرت در برابر مشرکان حمایت کند.
تعصب به اصحاب قدرت
در موضوع تعصب میبینیم که خداوند متعال درباره گروهی از مردم میفرماید: «وَاتَّخَذُوا مِن دُونِ اللَّهِ آلِهَةً لِّیَکُونُوا لَهُمْ عِزّاً»۴ اینان روحیه برتری جویی دارند. فرقی ندارد که قدرت حاکمیت باشد یا ثروت یا هر قدرت دیگری. این قدرت باعث میشود که دیگران برای رسیدن به قدرت و عزت، دورشان را بگیرد. از این رو مثل خداوند با ایشان برخورد میکنند و همان طور که یک انسان از خدای خود اطاعت مینماید و در برابر او خضوع و خشوع به خرج میدهد، چنین رفتاری را با اینان دارند. بنابراین به خاطر قدرتی که دارند، دیگران برایشان موقعیت خدایی قائل میشوند.
این نوع تعصب همین الان نیز وجود دارد. کسانی که قدرت حاکمیتی، مالی، حزبی یا نظایر آن دارند، ممکن است ادعای خدایی کنند. برخی از مردم برخوردی با ایشان دارند که گویا خدایشان هستند. از آنان اطاعت میکنند، ولی در برابر خدا نافرمانی میکنند. برای حمایت از آنان حتی میجنگند، ولی خط خدا را رها میکنند. کاری شبیه عبادت انجام میدهند و بر اساس اطاعت، به اوامر و نواهی آنان پایبندی نشان میدهند. خداوند درباره کسانی که برای بدست آوردن عزت اجتماعی، سیاسی و اقتصادی و... با کفار رابطه ولایی برقرار و مؤمنان را فراموش میکنند، میفرماید: «بَشِّرِ الْمُنَافِقِینَ بِأَنَّ لَهُمْ عَذَاباً أَلِیماً * الَّذِینَ یَتَّخِذُونَ الْکَافِرِینَ أَوْلِیَاء مِن دُونِ الْمُؤْمِنِینَ أَیَبْتَغُونَ عِندَهُمُ الْعِزَّةَ فَإِنَّ العِزَّةَ لِلّهِ جَمِیعاً»۵ اینان برای بدست آوردن عزت دست به دامان کافران میشوند؛ در حالی که میدانند عزت واقعی از آن خداوند است و کسی غیر از او عزت ندارد. اگر عزتی هست از عزت الهی نشأت میگیرد؛ زیرا عزت همگی از آن خداوند است و اوست هر کسی را که بخواهد عزت بدهد، عزیز میگرداند وهر کسی را که بخواهد خوار کند، ذلیل میگرداند.
این گونه از تعصب را در بسیاری از مردم میتوان دید. اینان از جایگاه شخصی یا موقعیتهای دیگر نسبت به مراکز قدرت تعصب دارند. شاید این مفهوم در بسیاری از جوامع بدوی و عقب افتاده که یک فرد، تعداد بسیاری از مردم را در تملک خود دارد، رواج داشته باشد. این افراد به خواست این فرد حرکت میکنند و به خواست او از حرکت باز میایستند. این گونه تعصب در ذهن این افراد وجود دارد. به گونهای که اگر فردی بخواهد این خداوندگاران را از بین ببرد یا آنان را مورد نقد و محاسبه قرار دهد، اینان به گونهای متعصبانه و آکنده از خشم برای خداوندگاران خود از جا حرکت میکنند؛ چون طاقت ندارند ببینند که کسی نقطه ضعفی را متوجه آنان نموده است.
تعصب به مال و خود
یکی دیگر از تعصباتی که خداوند متعال در قرآن کریم بدان اشاره کرده است، تعصب ورزیدن به مال و مقام است. اینان کسانی را که مال و منصبی ندارند، تحقیر میکنند. مترفان چنین برخوردی داشتند. وقتی میدیدند ضعیفانی که عزت، کرامت و انسانیت را در رسالت پیامبران یافتهاند، از پیامبران پیروی میکنند، در برابر پیامبران میایستادند و استدلالشان این بود که اغنیا، ثروتمندان، صاحبان منصب و مقام از پیامبران پیروی نمینمایند: «قَالُوا أَنُؤْمِنُ لَکَ وَاتَّبَعَکَ الْأَرْذَلُونَ * قَالَ وَمَا عِلْمِی بِمَا کَانُوا یَعْمَلُونَ * إِنْ حِسَابُهُمْ إِلَّا عَلَى رَبِّی لَوْ تَشْعُرُونَ * وَمَا أَنَا بِطَارِدِ الْمُؤْمِنِینَ * إِنْ أَنَا إِلَّا نَذِیرٌ مُّبِینٌ»۶ گویا پیامبر خدا میفرماید که من از منظر مال، مقام و حاکمیت به مردم نگاه نمیکنم. بلکه آنچه برای من اهمیت دارد، حرکت آنان در مسیر ایمان و خط رسالت است. از این رو نمیتوانم آنان را از پیرامون خود برانم؛ زیرا رسالت من این نیست که مردم را بدون هدف دور خود جمع کنم؛ بلکه وظیفه دارم نسبت به منحرف شدنشان از راه الهی هشدار دهم.
نوع دیگری از تعصب، تعصب ورزیدن به خویشتن است. انسان وقتی احساس میکند که قدرت درونی دارد یا زور و قدرت پیرامون او را فراگرفته است، نسبت به خود تعصب میورزد. فرعون یکی از همین هاست. خداوند میفرماید: «وَنَادَى فِرْعَوْنُ فِی قَوْمِهِ قَالَ یَا قَوْمِ أَلَیْسَ لِی مُلْکُ مِصْرَ وَهَذِهِ الْأَنْهَارُ تَجْرِی مِن تَحْتِی أَفَلَا تُبْصِرُونَ»۷ یعنی آیا قدرت مرا نمیبینید؟ آیا نمیبینید که من بر تمام مصر و ابزارهایی که نیازهای مردم را تأمین میکنند، سلطه دارم؟ سپس به موسی(ع) رو کرده و به او میگوید: «أَمْ أَنَا خَیْرٌ مِّنْ هَذَا الَّذِی هُوَ مَهِینٌ» کسی که به طبقه فرودست اجتماعی تعلق دارد و ثروت، حاکمیت و ابزار قدرت آفرین دیگری در اختیار ندارد. «وَلَا یَکَادُ یُبِینُ»۸ گفته میشود که زبان او گیر داشت. از این رو وقتی از سوی خداوند به سوی فرعون فرستاده شد، از خداوند درخواست کرد که هارون را نیز همراه او کند: «وَأَخِی هَارُونُ هُوَ أَفْصَحُ مِنِّی لِسَاناً فَأَرْسِلْهُ مَعِیَ»۹.
فرعون گفتههای خود را درباره موسی ادامه میدهد: «فَلَوْلَا أُلْقِیَ عَلَیْهِ أَسْوِرَةٌ مِّن ذَهَبٍ أَوْ جَاء مَعَهُ الْمَلَائِکَةُ مُقْتَرِنِینَ»۱۰ تا برجستگی شخصیت او روشن شود. فرعون با این منطق قوم خود را خوار و حقیر کرد. آنان نیز از او اطاعت کردند و نسبت به او تعصب ورزیدند، او را خدای خود قرار دادند و او را پرستیدند: «فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطَاعُوهُ إِنَّهُمْ کَانُوا قَوْماً فَاسِقِینَ»۱۱ شخصیت این انسان به خاطر مسائل بیرونی فربه شده است و ریشه درونی ندارد. او از دانایی و شایستگی خود سخن نمیگوید. بلکه از مال و ثروت خود حرف میزند و از مردم میخواهد او و موسی(ع) را با یکدیگر مقایسه کنند. به این دلیل که موسی مال و ثروت او را ندارد. او توانست این منطق عقب مانده را که به تواناییها، ارزشها و داشتههای درونی انسان نمینگرد؛ بلکه ظواهر بیرونی او را مورد توجه قرار میدهد، به قوم خود ارائه کرد. از این رو وقتی گفت: «أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلَى»۱۲ مردم از او اطاعت کردند.
این مسئله را در بسیاری از شخصیتهای بین المللی، منطقهای و محلی نیز میتوان دید. وقتی شخصیتشان فربه میشود، دچار غرور و تکبر میشوند. همین غرور باعث میشود که از بالا به مردم نگاه کنند و مردم را پایینتر از خود میبینند. از این رو بدون اینکه از نظر دانش، ارزش و اخلاق امتیازی داشته باشند، از مردم میخواهند که به آنان تعصب بورزند، برایشان هورا بکشند و کف بزنند.
تعصب در اسلام جایی ندارد
تعصب به قبیله، تعصب به خود، تعصب به ثروت، تعصب به قدرت و نظایر آن، تعصباتی هستند که در اسلام جایی ندارند. اسلام تعصب را چه به صورت کلی و چه به صورت جزئی قبول ندارد؛ از این رو از انسان میخواهد در تمام حرکتهای خود، چه تلاشهای عقلی و چه عملکردهای احساسی و عاطفی خود، بر اساس مفاهیم فکری و ارزشهای معنوی و اخلاقی گام بردارد. این ارزشها هستند که باعث میشود که انسان در رفتار با انسانهای پیرامونی، انسانیت خود را حفظ نماید.
از پیامبر خدا(ع) و ائمه(ع) احادیث بسیاری در باره تعصب وارد شده است. پیامبر خدا میفرماید: «لیس منّا من دعا إلى عصبیَّة؛ هر کس به تعصب دعوت کند، از ما نیست.» یعنی هر کس به نفع کسانی که شایستگی رهبری ندارند، ارزشمدار نیستند و مبانی فکری، معنوی و اخلاقی ندارند، دعوت به تعصب ورزیدن کند، مسلمان نیست. مبانی فکری، معنوی و اخلاقی باعث میشود که جامعه از ارزشهای انسانی برخوردار شود. مشکل تعصب این است که به محتوا توجه ندارد. برایش مهم نیست که محتوا حق است یا باطل. بلکه فقط به مادیات مینگرد. تعصب قبیله ای به تعداد افراد قبیله نگاه میکند، ولی به باورها ورویکردهای آن توجهی ندارد و برایش مهم نیست که قبیله در راه راست حرکت میکند یا راه انحرافی.
حدیث ادامه میدهد: «ولیس منّا من قاتل على عصبیّة؛ و کسی که بر اساس تعصب بجنگد، از ما نیست.» هر کس بر اساس تعصب در کنار فرد، قبیله یا حزبی بجنگد، نه بر اساس ارزشهایی که توجیه گر جنگ باشند، یعنی قضیه عادلانهای نباشد که بر اساس آن بجنگد، از ما نیست.
«ولیس منّا من مات على عصبیّة؛ و کسی که بر تعصب بمیرد، از ما نیست.»13 یعنی کسی که پیش از مرگ، پایبند به تعصب باشد، بر دینی غیر از اسلام مرده است؛ زیرا انسان باید بر اساس ارزشهایی که اسباب رضایت الهی و نه خشم او را فراهم میکنند، زندگی خود را به پایان ببرد.
امام علی(ع) در نامه خود به مالک اشتر میفرماید: «امْلِکْ حَمِیَّةَ أَنْفِکَ وَ سَوْرَةَ حَدِّکَ وَ سَطْوَةَ یَدِکَ وَ غَرْبَ لِسَانِکَ؛ بادِ بینى و تندىِ خشم و ضربِ دست و تیزىِ زبان خود را مهار کن.»۱۴ به کسی دشنام نده، به کسی توهین نکن و از بیگناه انتقام نکش.
در حدیثی از امام صادق(ع) نیز آمده است: «إِنَّ اَلْمَلاَئِکَةَ کَانُوا یَحْسَبُونَ أَنَّ إِبْلِیسَ مِنْهُمْ- وَ کَانَ فِی عِلْمِ اَللَّهِ أَنَّهُ لَیْسَ مِنْهُمْ فَاسْتَخْرَجَ مَا فِی نَفْسِهِ بِالْحَمِیَّةِ وَ اَلْغَضَبِ فَقَالَ خَلَقْتَنِی مِنْ نٰارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ؛ همانا ملائکه گمان مىکردند که شیطان از آنهاست، حال آنکه در علم خدا چنین بود که او از آنها نیست. پس به حمیت و عصبیت، حقیقت خود را برملا کرد و گفت: مرا از آتش خلق کردى و آدم را از گل»۱۵ بنابراین تعصب باعث گردید که فرشته نبودن او برای همگان برملا شود؛ زیرا فرشتگان آفریدههایی هستند که خداوند را میپرستند، در برابر خداوند متواضع هستند و به اوامر و نواهی الهی پایبند هستند. «لَا یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُم بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ»۱۶.
همچنین در حدیث دیگری از امام صادق(ع) میخوانیم: «پیامبر خدا فرمود: مَنْ تَعَصَّبَ أَوْ تُعُصِّبَ لَهُ فَقَدْ خَلَعَ رِبْقَةَ الْإِسْلَامِ مِنْ عُنُقِهِ؛ کسی که تعصب بورزد یا اینکه دیگران به نفع او تعصب بورزند، ریسمان ایمان را از گردن خویش باز کرده است.»۱۷ کنایه از این است که مؤمن به حساب نمیآید؛ زیرا ایمان باعث میشود که انسان با ایمان در تفکر، رفتار، روابط و تعاملات خود، بر اساس اوامر و نواهی الهی حرکت نماید. از این رو بر اساس خواستهها و تمایلات شخصی با دیگران رفتار نمیکند، بلکه در تمام زندگی خود، بر اساس راه مستقیمی که خداوند از انسان با ایمان خواسته است در آن حرکت کند، برخورد مینماید.
اگر انسان نسبت به شخصی تعصب داشته باشد، کاری نداریم به اینکه این شخص چه ویژگیهایی دارد یا از دیگران بخواهد برای او تعصب بورزند، اما برای این کار خود دلیلی نداشته باشد یا اینکه از مردم بخواهد نسبت به او تعصب داشته باشند، بدون اینکه اندیشه درست و مفیدی به آنان ارائه دهد، معنای این کار این است که این انسان از خط ایمان خارج شده و در مسیر تعصب افتاده است.
پیامبر خدا فرمود: «مَنْ کَانَ فِی قَلْبِهِ حَبَّةٌ مِنْ خَرْدَلٍ مِنْ عَصَبِیَّةٍ بَعَثَهُ اللَّهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ مَعَ أَعْرَابِ الْجَاهِلِیَّة؛ کسی که در قلبش به اندازه دانه خردلی عصبیت وجود داشته باشد، خداوند روز قیامت او را با اعراب جاهلی محشور میکند.»۱۸ انسان باید هر گونه تعصبی را از جان، عقل و قلب خود بزداید. فرقی ندارد که این تعصب چقدر اندک باشد؛ چون خواست الهی این است که انسان به خدا و پیامبرش روی آورد و تحت تأثیر کسانی که نمیخواهند انسان در راه راست حرکت کنند، قرار نگیرد. اعراب جاهلی در بادیهها زندگی میکردند و از تمدن اسلامی اسلامی دور بودند. آنان ظرفیت پذیرش فرهنگ اسلامی را نداشتند و از اوامر الهی بیخبر بودند. از این رو ایمانی ضعیف داشتند و از انصاف، ورع، تقوا و تعهد به دور بودند. به همین دلیل منظور از واژه اعرابی، انسان جاهلی است که از معرفت بیبهره است.
در موضوع تعصب، روایت شده است که امام صادق(ع) فرمود: «مَن تَعَصَّبَ عَصَّبَهُ اللّه ُ عزَّ و جلَّ بِعِصابَةٍ مِن نارٍ؛ هر که تعصّب بورزد، خداوند عزّ و جلّ دستارى از آتش بر سر او ببندد.»۱۹
امام علی(ع) نیز در نکوهش ابلیس چنین میفرماید: «فَافْتَخَرَ عَلَى آدَمَ بِخَلْقِهِ وَ تَعَصَّبَ عَلَیْهِ لِأَصْلِهِ فَعَدُوُّ اللَّهِ إِمَامُ الْمُتَعَصِّبِینَ وَ سَلَفُ الْمُسْتَکْبِرِینَ الَّذِی وَضَعَ أَسَاسَ الْعَصَبِیَّةِ وَ نَازَعَ اللَّهَ رِدَاءَ الْجَبَرِیَّةِ وَ ادَّرَعَ لِبَاسَ التَّعَزُّزِ وَ خَلَعَ قِنَاعَ التَّذَلُّلِ؛ شیطان بر آدم به جهت خلقت او از خاک، فخر فروخت، و با تکیه به اصل خود که از آتش است دچار تعصّب و غرور شد. پس شیطان دشمن خدا و پیشواى متعصّبها و سر سلسله متکبّران است که اساس عصبیّت را بنا نهاد و بر لباس کبریایى و عظمت با خدا در افتاد، لباس بزرگى را بر تن پوشید و پوشش تواضع و فروتنى را از تن در آورد.»۲۰ ابلیس پیشوای همه متعصبان است. همه آنانی که تعصب حزبی، طایفهای، قبیلهای یا شخصی دارند، پیشوایشان ابلیس است. ابلیس سرسلسله مستکبران تاریخ است. آنانی که از شیطان پیروی میکنند و به او منتسب هستند. امام علی(ع) در جای دیگری درباره ابلیس میفرماید: «اعترته الحمیه، و غلبت علیه الشقوه، و تعزز بخلقه النار، و استهون خلق الصلصال؛ تعصب او را فرا گرفت و بدبختی بر وی چیره گشت و به اینکه از آتش آفریده شده است، مغرور شد و تکبر ورزید و آدم را برای اینکه از پارهای گل خشکیده آفریده شده بود، خوار شمرد.»2۱
از همه اینها نتیجه گیری میشود که تعصب در اسلام جایی ندارد و هر کسی که رویکرد تعصب آمیز داشته باشد، از اسلام بهره ای ندارد.
ماهیت تعصب
کلام دیگری از امام علی بن حسین زین العابدین(ع) در تعریف تعصب وجود دارد. ایشان در توصیف اینکه چگونه میشود انسان تعصب بورزد، میفرماید: «الْعَصَبِیَّةُ الَّتِی یَأْثِمُ عَلَیْهَا صَاحِبُهَا أَنْ یَرَی الرَّجُلُ شِرَارَ قَوْمِهِ خَیْراً مِنْ خِیَارِ قَوْمٍ آخَرِینَ وَ لَیْسَ مِنَ الْعَصَبِیَّةِ أَنْ یُحِبَّ الرَّجُلُ قَوْمَهُ وَ لَکِنْ مِنَ الْعَصَبِیَّةِ أَنْ یُعِینَ قَوْمَهُ عَلَی الظُّلْمِ؛ تعصّبی که دارنده آن گناهکار شمرده میشود، این است که انسان، بدان طایفه خود را از خوبان طوایف دیگر بهتر بداند [و به خاطر این تعصّب بدان را بر نیکان مقدّم دارد] و از تعصّب نیست که انسان به طایفه خود [علاقه و] محبّت داشته باشد؛ ولی تعصّب آن است که قومش را بر ظلم و ستم یاری دهد.»۲۲ طبق این حدیث، تعصب ورزیدن این است که معیار برتری از دستت برود. بپنداری که بدان قوم خودت از خوبان اقوام دیگر بهترند.
«ولیس من العصبیَّة أن یحبَّ الرّجل قومه»؛ زیرا انسان به صورت فطری، خانواده و قبیله خود را دوست دارد. این عشق و علاقه ساده، ریشه در قرابت و الفت دارد. «ولکن من العصبیّة أن یعین قومه على الظّلم» تعصب این است که اگر قوم تو به دیگران ستم کنند، در کنارشان بایستی و در ستم به دیگران یار و یاوران گردی. به عبارت دیگر، امام میخواهد بگوید: قوم خود را دوست بدار. ولی اگر کار به جایی رسید که این عشق و علاقه، باعث از دست رفتن عدالت و ارزشها گردید، متعصب شدهای. اما اگر به همان دوستی ساده بسنده کردی، تو متعصب نیستی. خلاصه سخن همین بود.
پی نوشتها:
۱. الفتح: ۲۶.
۲. الفتح: ۲۶.
۳. الکافی، شیخ کلینی، ج ۲، ص ۳۰۸.
۴. مریم: ۸۱.
۵. النّساء: ۱۳۸، ۱۳۹.
۶. الشّعراء: ۱۱۱ ـ ۱۱۵.
۷. الزخرف: ۵۱.
۸. الزخرف: ۵۲.
۹. القصص: ۳۴.
۱۰. الزخرف: ۵۳.
۱۱. الزّخرف: ۵۴.
۱۲. النازعات: ۲۴.
۱۳. میزان الحکمة، محمدی ری شهری، ج ۳، ص ۱۹۹۲.
۱۴. نهج البلاغة، خطب الإمام علیّ(ع)، ج ۳، ص ۱۱۰.
۱۵. الکافی، ج ۲، ص ۳۰۸.
۱۶. الأنبیاء: ۲۷.
۱۷. وسائل الشیعة، حر عاملی، ج ۱۵، ص ۳۷۰.
۱۸. الکافی، ج ۲، ص ۳۰۸.
۱۹. میزان الحکمة، ج ۳، ص ۱۹۹۲.
۲۰. نهج البلاغة، ج ۲، ص ۱۳۸.
۲۱. همان، ج ۱، ص ۲۲.
۲۲. الکافی، ج ۲، ص ۳۰۹.