اسلام، تکاپو برای زندگی

خداوند می‌خواهد مؤمنان متوجه باشند که ایمان صرفاً یک عادت و سنت نیست که انسان مؤمن به انجام آن مبادرت بورزد، بلکه بر اساس دعوت خداوند و پیامبرش، مؤمن باید در همه عرصه‌های زندگی‌ ایمان خود را حفظ نماید.

اسلام، تکاپو برای زندگی

علامه مرجع سید محمدحسین فضل الله

مترجم: محمدجمعه امینی

 

خداوند متعال خطاب به مؤمنان می‌فرماید: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ اسْتَجِيبُواْ لِلّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُم لِمَا يُحْيِيكُمْ وَاعْلَمُواْ أَنَّ اللّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ وَأَنَّهُ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ»[1]. خداوند می‌خواهد مؤمنان متوجه باشند که ایمان صرفاً یک عادت و سنت نیست که انسان مؤمن به انجام آن مبادرت بورزد، بلکه بر اساس دعوت خداوند و پیامبرش، مؤمن باید در همه عرصه‌های زندگی‌ ایمان خود را حفظ نماید.

 

دعوت به زندگی

فراز اول آیه، چکیده همه اسلام است؛ زیرا با توجه به وحی الهی و سنت پیامبر، اسلام همان دعوت به زندگی است، نه دعوت به مرگ. اسلام بر اساس مسئولیت فراگیر، انسان را به همه ابعاد زندگی پیوند می‌زند، درست بر خلاف جاهلیت که مرگ فرهنگی، معنوی و انسانی بود؛ زیرا جاهلیت به جنبه فکری توجه نداشت تا افراد آن فکر جدیدی را ایجاد کنند و بتوانند در همه ابعاد زندگی، تمدنی را برای خود به وجود آورند. آنان بر اساس اوهام و نه مبانی فکری، به سنگ‌هایی چسبیدند که تپش زندگی در آن‌ها وجود نداشت. آنان بت‌پرستی را از نیاکان خود به ارث بردند. کسانی که چیزی نمی‌دانستند و راه هدایت را پیدا نکردند. خداوند درباره آنان می‌فرماید: «إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءنَا عَلَى أُمَّةٍ وَإِنَّا عَلَى آثَارِهِم مُّقْتَدُونَ»[2]. آنان به جهت پیوند عاطفی با پدران خود، در همان خطی روان شدند که اجدادشان روان بودند.

جاهلیت مانند مرگ آگاهی در جان انسان است. از این رو جاهلان به دور از جنبه فکری و دستاوردهای آن، دست به دامان تعصب می‌شوند. جوهره تعصب، حذف اندیشه است. جاهلیت گرایان به اندیشه توجه ندارند تا به وسیله آن تعصب را به چالش بکشند. اگر چنین می‌کردند، می‌فهمیدند که در تعصب چیزی وجود ندارد که برای زندگی انسانی سودمند باشد و انسانیت انسان را متحول نماید. از این رو جاهلیت به معنای مرگ معنوی است. چون جاهلیت معطوف به شرک و بت‌پرستی است و ارتباط زنده و فعالی با مفهوم عبادت ندارد. جاهلیت به این خاطر مرگ تلقی می‌شود که جهل و عقب‌ماندگی بر خردهای جاهلان حاکم است. جاهلیت خردها را به جمود کشانده و اجازه تولید و بالندگی به عقل نمی‌دهد و نمی‌گذارد که انسان حسن و قبح و نفع و ضرر را درک کند. جاهلیت انسان را از یکتاپرستی دور می‌کند، توحید و یکتاپرستی ریشه در فطرت و خرد دارد و هر کسی که از خلوص و عمق فطرت بی‌بهره باشد، نمی‌تواند به یکتاپرستی برسد. خداوند متعال می‌فرماید: «فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ»[3].

از این رو اسلام با دعوت به التزام و پایبندی به ارزش‌های خود، در حقیقت برای مردم زندگی می‌خواهد. منظور از این زندگی، زندگی حیوانی و نباتی نیست. منظور زندگی جسمی هم نیست. منظور اسلام، زندگی دیگری است. زندگی‌ای که هم همه ابعاد و عرصه‌های دنیا را در بربگیرد و هم همه ابعاد آخرت را شامل شود.

 

وحدت میان بندگی و آزادی

بنابراین وقتی برای فهم زندگی مورد نظر خداوند، حرکت کنیم، درمی‌یابیم که خداوند آغازگر زندگی آزاد است؛ زیرا اسلام همان دعوت به توحید است و توحید در دو خط تبلور می‌یابد:

خط اول – بندگی خداوند متعال است. توحید به انسان می‌گوید: تو فقط بنده خداوند هستی. عبودیت آن‌قدر گسترش می‌یابد تا عبودیت در خدا گزینی، عبودیت در عبادت و عبودیت در طاعت را شامل شود. از این رو ربوبیتی برای غیر خداوند وجود ندارد، عبادتی برای غیر خداوند وجود ندارد و در برابر طاعت الهی، اطاعت دیگری نیست.

خط دوم – آزادی است. عبودیت خداوند به انسان می‌گوید: تو در برابر همه دنیا آزاد هستی. تو بنده هیچ یک از پدیده‌های هستی نیستی. تو بنده خورشید نیستی، تو بنده ماه نیستی، تو بنده ستارگان نیستی، تو بنده بتان نیستی، تو بنده خدایگان نیستی و تو بنده هیچ کسی نیستی.

آزادی، یعنی زندگی. وقتی آزاد هستی، احساس می‌کنی که نبض زندگی در اراده و حرکت تو به جریان در آمده است تو در زندان نیستی که باعث می‌شود تابع فلان انسان و فلان وضعیت شوی.

سپس می‌بینیم که خداوند از انسان می‌خواهد حیات علمی داشته باشد؛ زیرا علم، حیات عقل، قلب و زندگی انسان است. علم باعث می‌شود که عقل در کرانه‌های هستی به پرواز درآید و به کشف اسرار آن بپردازد و به ماهیت زندگی که خداوند در هستی به ودیعت نهاده است، پی ببرد. بعد از آن با توانمندی‌های انسان آشنا شود و با اسرار حرکت و پویش انسان آشنا گردد.

همین‌طور می‌بینیم که خداوند از انسان می‌خواهد که حیات معنوی داشته باشد و در کرانه‌های روح به پرواز درآید. افق‌هایی که رویکردی الهی دارد و در گوشه گوشه این جهان که خداوند آفریده است، طواف نماید تا به اسرار عظمت آفرینش پی ببرد و از این راه به بندگی خداوند در زندگی برسد.

بنابراین، برداشت ما این است وقتی که دین، انسان را در دنیای روح و معنویت، عالم فرهنگ و معرفت، فضای احساس مسئولیت و دنیای آگاهی سیر می‌دهد، زندگی پویا و متحرکی را به تصویر می‌کشد که در آن انسان خود را با نظمی که خداوند در هستی به ودیعت نهاده است و با حرکت انسان در طول تاریخ انسانی خود، هماهنگ می‌یابد. این نوع هماهنگی کامل میان انسان و هستی (چون انسان بخشی از همین هستی است) باعث می‌شود که جهاد به حرکت زندگی تبدیل شود. فرقی ندارد که این جهاد، داخلی باشد که همان جهاد با نفس است یا جهاد خارجی باشد که پیکار با دشمنان و مستکبران است؛ زیرا بر اساس معیار نبرد با ظلم و استکبار و ایجاد توازن میان مراکز قدرت در میان مردم در همه عرصه‌های گوناگون، جهاد نشان‌دهنده پویایی و بالندگی انسان است.

 

اسلام، نوگرایی انسان است

اسلام نماد نوگرایی انسان است. اسلام انسان را از تاریکی‌های جاهلیت به سوی روشنی تمدن و پیشرفتی که اسلام می‌خواهد، می‌برد. اسلام با ایجاد اخلاقی انسانی و معنوی و بیرون بردن او از مرگ جاهلی، نماد رهایی انسان است. وقتی که انسان به وسیله وحی الهی و سنت پیامبر، زندگی تازه‌ای را تجربه می‌کند، این مرگ نابود می‌شود و از بین می‌رود. خداوند به ما زندگانی جسمی بخشیده است و بالندگی و پویایی ما نیز به خواست و اراده الهی است. خداوند از راه وحی و سنت پیامبر خود، به ما حیات معنوی و فرهنگی و زندگی سرشار از مسئولیت و آگاهی بخشیده است.

بنابراین اسلامی که نماد زندگی است، از انسان موجودی متعادل می‌سازد. این انسان نه به راه‌های منفی کشیده می‌شود و از پیرامون خود غافل می‌شود و نه در خط مثبت دچار افراط می‌شود و دروازه‌های آزادی را به روی خود می‌بندد و میان گرایش‌های مادی و معنوی خود توازن برقرار می‌کند؛ زیرا انسان ماده صرف نیست، همان‌طور که روح صرف هم نیست. بلکه انسان آمیخته‌ای از روح و ماده است که با یکدیگر ممزوج شده‌اند. با این وحدت انسان به توازن میان شخصیت فردی و اجتماعی می‌رسد. انسان نه فرد مجزا از جامعه خود است و نه صرفاً یک عضو جامعه. او هم نیازهای فردی و فکری فردی خود را دارد و هم بخشی از جامعه است و به خاطر نیازهای اجتماعی خود، در کنشی فعال با جامعه به سر می‌برد. از این رو برای هر چیزی حساب ویژه باز می‌کند و بر اساس حکمت و توازن، هر چیزی را سر جای خود قرار می‌دهد و این معنای زندگی شخصی است.

 

فداکاری برای اسلام

اهداف اسلام برای انسان، عین اهداف آن برای زندگی است. اهدافی که به معرفت و عمق زندگی، اسرار وجودی انسان، آرمان‌های بشری، حوادث و رویدادهای فراروی او و اطلاعات و داده‌هایی که باید فرابگیرد، مربوط می‌شوند. این اهداف از انسان می‌خواهند که تا توان دارد بر اشیای پیرامون خود احاطه یابد و نباید چیزی از دست رس دانایی او دور بماند. معنای آزادی همین است. آزادی این است که تکاپوی رسالت در زندگی، کسی آزادی انسان را تحت فشار قرار ندهد. نباید فشارهای داخلی و خارجی وجود داشته باشد. باید آن‌قدر شجاع باشد که بتواند در برابر همه تمایلات، چالش‌ها و وضعیت‌های مختلف عصیان کند. آزادی این است که انسان تبلور مکتب باشد تا از جایگاه رسالت به زوایای زندگی بپردازد. زندگی انسان باید به عرصه پویایی ارزش‌های معنوی تبدیل شود. همان ارزش‌هایی که انسانیت انسان را می‌سازند و به زندگی معنا می‌بخشند. در این صورت، زندگی به نیازهای خود منحصر نمی‌شود بلکه گستره حضور آن اهداف و آرمان‌های بزرگ او را نیز در برمی‌گیرند. در این صورت، جانبازی به یکی از انواع بالندگی و حرکت زندگی تبدیل می‌شود؛ زیرا این جانبازی، خدمت به زندگی است. جهاد نیز تبلور همین مفهوم است. از این رو خداوند متعال می‌فرماید: «وَلاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُواْ فِي سَبِيلِ اللّهِ أَمْوَاتاً بَلْ أَحْيَاءٌ عِندَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ»[4] و در آیه دیگر می‌فرماید: «وَلاَ تَقُولُواْ لِمَنْ يُقْتَلُ فِي سَبيلِ اللّهِ أَمْوَاتٌ بَلْ أَحْيَاءٌ وَلَكِن لاَّ تَشْعُرُونَ»[5].

وقتی قرآن کریم علم، ایمان، جهاد و شهادت را از نشانه‌های زندگی می‌شمارد، به همین معنا اشاره دارد. از این رو پاسخ مثبت دادن به ندای خداوند و پیامبر، در حقیقت اجابت کردن ندای جنبه زنده‌ای از بالندگی مکتب در عرصه زندگی است. وقتی با احکام، اسرار و مسائل شریعت روبرو می‌شویم، باید همین برداشت را در ذهن داشته باشیم تا بفهمیم که دین چگونه زندگی را فرامی‌گیرد و چگونه زندگی از دعوت شریعت برای تحقق اهداف و مقابله با مشکلات و راه‌حل‌ها، پیروی می‌نماید.

بنابراین کسانی که دین را حرکت در مسیر مرگ می‌دانند، سخت در اشتباه هستند؛ زیرا در واقعیت، دین حرکت برای زندگی دنیوی است. دین، مردم را وامی‌دارد که به مسئولیت‌های خود در دنیا عمل کنند. چرا که وظیفه دارند در دنیا کشت و زرع کنند تا دنیا مزرعه آخرتشان شود و در آخرت با نتایج اعمال خود روبرو گردند. اگر اعمالشان خوب است، چه خوب و اگر بد است، چه بد.

 

پی‌نوشت‌ها:

1.الأنفال: 24.

2.الزّخرف: 23.

3.الرّوم: 30.

4.آل عمران: 169.

5.البقرة: 154.

6.الأنفال: 24.