روش گفتگوی امام صادق(ع)
علامه مرجع سید محمدحسین فضل الله
مترجم: محمدجمعه امینی
در سالروز میلاد مبارک امام صادق(ع) بنا به فرهنگ اسلامی خود، نیاز داریم که میراث گرانسنگ ائمه اهلبیت(ع) را مورد بررسی قرار دهیم؛ زیرا این میراث سرفصلهای مهم اعتقادات اسلامی، مبانی احکام دینی و ماهیت روش اسلامی، به ویژه گفتگو با کسانی را که در مسائل اعتقادی یا سایر قضایای اسلامی نظر متفاوتی دارند، برای ما روشن مینماید.
پیشوای گفتگو
امام صادق(ع) پیشوای گفتگوست. او به نظرات دیگران توجه میکرد و برایش فرقی نداشت که چقدر خشن هستند و دلیل مخالفتشان با مبانی اسلامی چیست. او از کسانی که منکر اعتقادات اسلامی بودند ولی نزد آن حضرت میآمدند، به هیچ وجه دلگیر نمیشد. برای این که روش اندیشیدن و رسیدن به حقیقت را به آنها بیاموزد، دستشان را میگرفت؛ زیرا مشکل بسیاری از مردم، از جمله آنانی که خود را عالمان دینی میشمارند، این است که شاید دانشهایی داشته باشند، اما روش اندیشیدن و گشودن خرد انسان به روی حقیقت را نمیدانند. از این رو شاید به نتایج درستی برسند، اما ممکن است در طول راه به اشتباه بیفتند. ما به خوبی میدانیم که مقدمات چه تأثیر شگرفی در دستاوردها و نتایج دارند.
در اینجا میخواهیم برخی از گفتگوهای امام صادق(ع) را مورد بازخوانی قرار دهیم تا با روش آن حضرت بیشتر آشنا شویم؛ زیرا عزیزان! وظیفه ما این است که اندیشه و روش را با هم از ائمه خود بگیریم؛ چون آنان راهنمایان به سوی خداوندند و همه اسلام را در اختیار دارند.
در کتاب کافی از هشام بن حکم چنین روایت شده است: «در مصر زنديقى بود(زندیق به کسی میگویند که وجود آفریدگار برای هستی را نفی میکند و خداوند سبحانه و تعالی را قبول ندارد) که سخنانى از حضرت صادق عليه السلام به گوش او رسيده بود. او به مدینه آمد تا با آن حضرت مناظره کند(تصور میکرد که میتواند دلایل امام صادق(ع) را بشکند) اما در آنجا به حضرت برنخورد. به او گفتند که آن حضرت به مکه رفته است. او نیز به سمت مکه رفت. ما با حضرت صادق عليه السلام مشغول طواف بوديم که به ما رسيد. نامش عبدالملک و کينهاش ابو عبد اللَّه بود. در حال طواف شانهاش را به شانه امام صادق عليه السلام زد. حضرت فرمود: نامت چيست؟ گفت: نامم عبدالملک است. فرمود: کنيهات چيست؟ گفت: کنيهام ابو عبد اللَّه است.(گویا امام میدانست که این مرد به خداوند ایمان ندارد. شاید هم در حین مناظره چنین صحبتی میان آن دو، رد و بدل شده باشد. یا این که امام به گونه دیگری از این موضوع مطلع شده باشد) حضرت فرمود: اين ملکى که تو بنده او هستى؟ از ملوک زمين است يا ملوک آسمان(تا زمانی که این نام را بر خود داری، باید معنای آن را نیز بدانی؛ زیرا معنا ندارد انسان اسمی داشته باشد و مردم او را با این اسم صدا بزنند، اما خودش معنای آن را نداند) و نيز به من بگو پسر تو بنده خداى آسمان است يا بنده خداى زمين. هر جوابى بدهى محکوم مىشوى(هر پاسخی بدهی، شکست میخوری). هشام میگوید: به زنديق گفتم: چرا جوابش را نمیگویی؟ از سخن من بدش آمد(معنای سخن هشام این است که یا امام از درخواست هشام برای پاسخ دادن خوشش نیامده است یا این که فرد زندیق از این گفتار هشام ناراحت شده است). امام صادق عليه السلام فرمود: چون از طواف فارغ شدی، نزد ما بيا.» ما الآن مشغول عبادت هستیم و فرصت گفتگو در حین طواف را نداریم. وقتی از طواف فارغ شدی، پیش ما بیا و با ما مناظره کن. ببینید که امام چقدر با مدارا رفتار میکند و در میان مسلمانان، او را به خاطر کفر و الحادش نکوهش نمینماید.
روش استدلال
سؤال من این است: چرا امام این گونه او را مورد خطاب قرار داد؟ زیرا این که نام او و نام فرزند او چیست، فایدهای برای استدلال ندارد؛ چون انتخاب نام اختیاری نیست. پدرش این نام را برای او برگزیده و او نیز نامی را برای فرزند خود انتخاب نموده است. شاید انتخاب نام فرزند، پیش از ملحد شدن او اتفاق افتاده باشد. ولی تصور من این است که امام میخواست روح و روان او را به هم بریزد و او را به این پرسش مشغول نماید تا او احساس بیچارگی کند. خواست امام این بود که او را به تفکر وادارد. فکر کند که اگر او عبدالملک است، این چه پادشاهی است که بنده اوست. آیا از پادشاهان زمین است یا پادشاهان آسمان؟ چگونه بنده او شده است؟ آیا این بندگی فایدهای هم دارد؟ این بندگی چه شرایطی دارد؟ آیا انسان میتواند بنده پادشاه آسمان باشد؟ امام صادق(ع) میخواهد کسی که برای مناظره آمده است، اول به خداوند سبحانه و تعالی فکر کند. بیندیشد: این چه خدایی است که فرزندش بنده او شده است؟ امام میخواهد، وقتی این فرد پیش او آمد، با این مسئله درگیر باشد؛ زیرا اگر انسان به تفکر درباره چیزی آغاز کرد و همه چیز خود را به این امر اختصاص داد، باید در قبال آن دغدغه داشته باشد. پرسش امام را میتوانیم اینگونه تفسیر کنیم.
«پس از پايان طواف امام عليه السلام، زنديق آمد و در برابر آن حضرت نشست. ما هم دور ایشان نشسته بودیم. امام به زنديق فرمود: قبول دارى که زمين زير و زبرى دارد؟ گفت: آرى. فرمود: آیا زير زمين رفتهاى؟ (آیا به اعماق زمین رفتهای که بفهمی آنجا چه خبر است؟ خالی است یا پُر؟) زندیق گفت: نه. فرمود: پس از کجا میدانی که زير زمين چيست؟ (پس اگر به زیر زمین نرفتهای، چگونه میتوانی درباره آن قضاوت کنی؟) گفت: نمیدانم، ولى گمان میکنم که زير زمين چيزى نباشد (از روی حدس، گمان و احتمال چنین میگویم. نه این که حقیقتاً از واقعیت درون زمین خبر داشته باشم). امام فرمود: گمان، درماندگى است. چرا به دنبال یقین نیستی؟ (وقتی میگویی: گمان میکنم. معنایش این است که یقین نداری و نمیتوانی حکم صادر کنی و دلیلی برای شناخت روشن از اشیا نداری تا بتوانی درباره آنها نظر قاطعی بدهی). سپس امام صادق(ع) فرمود: آیا به آسمان بالا رفتهاى؟ گفت: نه. فرمود: آیا میدانی چه (آفریدهها و پدیدههایی) در آسمان است؟ گفت: نه. فرمود: شگفتا از تو که نه به مشرق رفتهای و نه به مغرب، نه به زمين فرورفتهای و نه به آسمان بالا رفتهای و نه از آن گذشتهای تا بدانى پشت سر آسمانها چيست و با اين حال آنچه را در آنهاست منکر شدهای. مگر عاقل نفهميده چيزى را انکار مىکند؟» امام به او میفرماید: منکر خداوندی و پیش من آمدهای. فرض بر این است که انکار به معنای نفی است و نفی نیز به دلیل نیاز دارد. تو نمیتوانی بگویی که چیزی نیست، مگر این که از هر سو به آن احاطه داشته باشی؛ اما اگر احاطه نداری و فقط بر گمان تکیه داری، باید حالت تردید به خود بگیری و از تردید به انکار نرسی که همان یقین داشتن به خلاف است.
«زنديق گفت: تا حال کسى غير شما با من اینگونه سخن نگفته است. امام فرمود: بنابراین اگر در اين موضوع شک دارى (وقتی شناخت نداری و از ابزارهای فراگیر آن بیبهره هستی، معنایش این است که دچار تردید هستی. گویا امام صادق(ع) به او میفرماید که تو توان انکار را نداری و فقط میتوانی شک کنی؛ زیرا گمان میکنی که نمیتوانی به ابزارهای یقین و شناخت موجود برسی) که شايد باشد و شايد نباشد. (زیرا شک به معنای احتمال میان نفی و اثبات است). زندیق گفت: شايد چنين باشد. امام فرمود: اى مرد! کسى که نمىداند بر آن کسی که مىداند، برهانى ندارد. نادان را حجتى نیست.» حجت وقتی وجود دارد که علمی داشته باشی که با علم دیگری مقابله کند؛ اما وقتی علمی نداری و فقط شک داری، چگونه میتوانی در برابر کسی که حجت دارد، بایستی؟ کسی حجت دارد که برای داشتههای خود حجت داشته باشد؛ زیرا حجت چیزی را که در آن تردید دارد، ثابت میکند.
«اى برادر مصری! از من بشنو که ما درباره خدا هرگز شک نداريم (زیرا ما چیزهایی در اختیار داریم که این شک را از بین میبرد و ما را به یقین میرساند. اینها کدماند؟) مگر خورشيد و ماه و شب و روز را نمىبينى که میآیند، اشتباه نمیکنند و برمیگردند (امام میخواهد به او بفرماید که من با تو بحث فلسفی نمیکنم و فقط از هستی و پدیدههای آن با تو سخن میگویم. باید چون خردمندی که به دنبال رصد پدیدههای هستی است، بیندیشیم؛ چون خورشید، ماه، شب و روز هر کدام به راه خود میروند «لَا الشَّمْسُ يَنبَغِي لَهَا أَن تُدْرِكَ الْقَمَرَ وَلَا اللَّيْلُ سَابِقُ النَّهَارِ وَكُلٌّ فِي فَلَكٍ يَسْبَحُونَ» خورشید و ماه حرکت میکنند، اما راه خود را اشتباه نمیروند.) مجبورند و جایی جز جای مخصوص خود ندارند.» خورشید و ماه، اختیار ندارند؛ چون حس و شعور ندارند. هر چیزی که حس و شعور داشته باشد، امروز یک چیز و فردا چیز دیگری را انتخاب میکند؛ اما پدیدههای هستی، تابع نظمی هستند که خداوند در وجودشان به ودیعت نهاده است. «وَكُلٌّ فِي فَلَكٍ يَسْبَحُونَ»(1)
«اگر قوه رفتن دارند(حس، شعور و اراده دارند و میتوانند به راه خود بروند) پس چرا برمیگردند(هر بار که شب و روز رفتهاند، دوباره برگشتهاند و هر بار که خورشید و ماه رفتهاند، دوباره برگشتهاند. چه چیزی آنها را مجبور به بازگشت کرده است؟) و اگر مجبور و ناچار نيستند، چرا شب روز نمیشود و روز شب نمیگردد؟(زیرا چیزی که اختیار دارد، ممکن است تصمیم خود را تغییر دهد) اى برادر مصری! به خدا سوگند! آنها براى هميشه [به ادامه وضع خود] ناچارند(زیرا اختیار نظم و حرکت خود را ندارند) و آنکه ناچارشان کرده از آنها فرمانرواتر [محکمتر] و بزرگتر است.(زیرا آنکه قانون حرکت را در وجود آنها به ودیعت نهاده و بر آنها سیطره دارد، باید از آن دو قوییتر و حکیمتر باشد. از این رو خورشید و ماه در نظام هماهنگی در حرکت هستند و به اندازه سرِ مویی نمیتوانند از آن تخطی نمایند؛ زیرا حکمتشان ذاتی نیست بلکه ناشی از قدرت مسلطی است که اصول حکیمانهای را در وجود آنها قرار داده است). زنديق گفت: راست گفتى.(زیرا امام به زبان عقلی با او سخن گفت که دیدههای حسی را به بیان میآورد). سپس امام عليه السلام فرمود: اى برادر مصری! به راستى آنچه را به آن گرويدهايد و گمان مىکنيد که دهر است(و تو نیز دهری هستی و همگونه که در قرآن آمده است معتقدی داری که «وَمَا يُهْلِكُنَا إِلَّا الدَّهْرُ»(2). این عقیده مبهم و پیچیده است؛ زیرا دهر به دستور الهی در حرکت است و فاقد قدرت ذاتی است). اگر دهر مردم را میبرد، چرا آنها را برنمیگرداند؟(اگر دهر، دارای عقل، درک، اراده و اختیار است، طبیعی است که بر یک حالت نماند؛ زیرا ماهیت هر چیز مختار این است که به اختیار خود تنوع بدهد. اگر مردم را میبرد و میمیراند، پس چرا آنان را برنمیگرداند) و اگر برمیگرداند(که یک فرض احتمال است) چرا نمىبرد؟(پس چرا تنها این راه میماند. راهی که تعدد و تنوع در آن، جایی ندارد و تضادی هم در حرکت آن دیده نمیشود) همه ناچارند(همه تابع نظمی هستند که چیزی قدرت دخالت در مدیریت آن را ندارد. همه تابع سنت مرگ و زندگی هستند. مرده برنمیگردد و زندگی از حرکت و تداوم بازنمیایستد). ای برادر مصری! چرا آسمان افراشته و زمين نهاده شده است؟(چرا این نظم وجود دارد؟ تا آسمان در فضا اوج بگیرد و زمین فرود بیاید تا مردم روی آن راه بروند؟) چرا آسمان بر زمين نمیافتد؟ (اگر آسمان درک و شعور داشت، چرا روی زمین سقوط نکرده است؟ چه چیزی افق زمین را ثبات نگه داشته است، بدون این که به زمین بفهماند هرگونه اختلالی باعث سقوط آن میشود؟) چرا زمين روی طبقات خود سرازير نمیگردد؟ و به آسمان و کسانى که روى آن قرار دارند، نمىچسبند؟(چرا زمین به مانند آسمان حرکت ندارد که اگر حرکت داشت، آب آن ما را غرق میکرد. در اینجا زندیق تکان عقلانی و معنوی خورد و سبب گردید از عناد ذهنی خود دست بردارد). هشام میگوید: زنديق به دست امام عليه السلام ايمان آورد و گفت: خدا که پروردگار و مولاى زمين و آسمان است آنها را نگه داشته است. (فرد زندیق توسط روش حسی علمی امام صادق به خداوند ایمان آورد). حمران (که در مجلس حاضر بود) گفت: فدايت شوم! همانطور که کفار به دست پدرت ايمان آوردند (منظور پیامبر خداست) این زندیقها نیز به دست تو ایمان میآورند. سپس تازه مسلمانی که به دست امام صادق(ع) مؤمن شده بود، عرض کرد: مرا به شاگردى بپذير. امام عليه السلام به هشام فرمود: او را نزد خود بدار و به او بیاموز. هشام نیز به او آموزش داد و او خود، معلم ايمان اهل شام و مصر شد و به عقیدهای پاک رسید و امام صادق(ع) از او راضی گردید.» یعنی مسلمانی نیکو شد.
روش گفتگوی قرآنی
از این روش گفتگو، به دو چیز پی میبریم که باید از آنها پیروی نماییم:
اول – اگر میخواهیم وارد گفتگو با ملحدی شویم، باید از روش امام صادق(ع) استفاده کنیم. باید کسی را که درباره خداوند با او مناظره میکنیم، به شک بیندازیم. باید مفهوم الحادی درون او را ویران کنیم. باید برای او روشن کنیم که انکار به دلیل نیاز دارد. اگر وجود خداوند را انکار میکنی، باید برای انکار خود دلیل داشته باشی. البته دلیل نیز نمیتوانی بیاوری؛ زیرا لازمه دلیل آوردن این است که بر همه هستی، اعم از ظاهر، باطن، پایین و بالای آن احاطه داشته باشی؛ چون انسان نمیتواند چیزی از هستی را که از آن اطلاع ندارد، انکار کند. نمیتوانی بگویی فلان کس در شام حضور ندارد؛ چون به همه افراد حاضر در شام احاطه نداری. از این رو باید بگویی که من نمیدانم او حضور دارد یا نه. اگر گفتی نیست، باید ثابت کنی؛ بنابراین همانطور که اثبات به دلیل نیاز دارد، نفی نیز نیازمند دلیل است؛ زیرا نفی، حکم کردن به عدم است و تو نمیتوانی حکم به عدم کنی، مگر این که به همه جا احاطه داشته باشی و عدم حضور او را ثابت نمایی. من به بسیاری از ملحدان مارکسیست که اندیشه مادی دارند عرض کردهام: اگر به خردها و اعماق وجود خود مراجعه کنید، حتماً خواهید دید که شما شکاک هستید نه ملحد؛ زیرا شما دلیلی برای الحاد ندارید و نمیتوانید برای آن دلیل بیاورید؛ بنابراین تمام آن چیزی که در اختیار دارید این است که در اصل ایمان شک دارید.
دوم – امام صادق(ع) از روش قرآنی پیروی میکند. روشی که به انسان میگوید: کتاب هستی را بخوان و از این راه خداوند متعال را بشناس. لازم نیست که از راه فلسفه خداوند را ثابت کنی؛ بلکه میتوانی از راه خوانش پدیدههای ثابت و متحرک هستی، خداوند را ثبات نمایی؛ زیرا با بررسی هر پدیدهای، به وجود خداوند در درون آن پی خواهی برد. «وَيَتَفَكَّرُونَ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَذا بَاطِلاً»(4). «قُلِ انظُرُواْ مَاذَا فِي السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ»(5).
وفي كلّ شيءٍ له آيـة تدلّ على أنّـه واحـدُ
در وجود هر چیزی، نشانهای برای خداوند وجود دارد که نشان میدهد خداوند یگانه است.
از این رو روش قرآن برای پرورش عقیده، بررسی نظام هستی، نظام درونی انسان و نظام حرکت او از راه سنتهای تاریخی است که خداوند در هستی به ودیعت نهاده است. از این رو همیشه عرض کردهام که علم، تثبیت کننده ایمان است و هر قدر که دانش انسان افزوده شود، بر ایمان او نیز افزوده میشود. از این رو میتوانیم با استفاده از دروسی که فرهیختگان در دانشگاهها ارائه میدهند، ایمانشان را عمیق کنیم. اگر زیست، شیمی و فیزیک تدریس میکنی، از راه آنها میتوانی وجود خداوند را ثابت کنی؛ زیرا همهشان یک خاستگاه دارند و آن این که نظام هستی تابع قانون زوجیت است و هر پدیدهای رازی حکیمانه در وجود خود دارد که میرساند باید خدایی باشد که این راز را در وجود این پدیده به ودیعت نهاده باشد.
عزیزان! وقتی میخواهیم به محضر امامان خود برویم، باید با علم و آگاهی به سراغ این کار برویم. مشکل بسیاری از کسانی که طرفدار ائمه(ع) هستند این است که آنان درک درستی از پیشوایان خود ندارند. آنها هیچ وقت پیشوایان خود را به خوانش نگرفتهاند؛ زیرا با مشغول شدن به جشن سرور یا عزا و غم، از بررسی خرد، روحیه، روش و منش آنان بازماندهایم.
پینوشتها:
1. يس/40.
2. الجاثية/24.
3. الكافي، شيخ كليني، ج 1، ص 72-73.
4. آل عمران/191.
5. يونس/101.