روش اهلبیت(ع) در فهم قرآن
علامه مرجع سید محمد حسین فضل الله
ترجمه: محمدجمعه امینی
در روش اهل بیت(ع)، به صورت متمرکز و پویا، روی فهم قرآن توسط مردم تأکید شده است؛ زیرا همانگونه که در بیان معصومین(ع) آمده است، بیان همه نیازمندیهای مردم در قرآن وجود دارد. در حدیثی از امام جعفر صادق(ع) آمده است: «ما من أمر یختلف فیه اثنان إلا وله أصل فی كتاب الله عزّ وجلّ، ولكن لا تبلغه عقول الرّجال؛ هیچ امری نیست که دو نفر در آن اختلاف نظر داشته باشند مگر آن که در کتاب خدا برای آن ریشه و بنیادی است، ولی عقل مردم به آن نمیرسد.» [1] یعنی علما وظیفه دارند تا در فهمشان از قرآن دقت کنند؛ باید از عمق و امتداد قرآن الهام بگیرند. نباید به حروف و واژگان قرآن بسنده کنند؛ زیرا قواعد زبان عربی ممکن است انسان را وادارد که به معنای حرفی کلمه محدود شود و نگذارد که انسان به چشم اندازهای وسیعتر آن دیده بگشاید. شاید قضیه به مورد خاصی مربوط باشد، اما هزاران داستان مشابه را که مربوط به حرکت انسان در تاریخ است، نیز به میان بکشد. شاید آیه در باره گروه خاصی نازل شده باشد، ولی همه گروههای موجود در جامعه انسان جهان را نیز در برگیرد.
توجه به قرآن و ژرفای آن
از این رو قرآنی که خداوند متعال آن را کتاب زندگی انسان قرار داده است تا الهام بخش انسان در همه مشکلات، چالشها و متغیرات باشد، به فهمی عمیق، پویا و بالنده در جامعه بشری نیاز دارد؛ ولی مسلمانان قرآن را به جمود کشاندند، آن را به دوایر تنگی محدود کردند و وارد اختلافات خود نمودند. به نحوی که هر گروه به جای این که تابع نظرات قرآن باشد، نظرات خود را بر قرآن تحمیل نمود و قرآن را تابع آرای خود ساخت. در این میان قرآن بود که به جمود کشانده شد و ما قرآن را بر اساس این که معانی و مفاهیم محدودی دارد، به پویش وانداشتیم. گمانمان این بود که قرآن واژگان محدودی دارد؛ ولی درست است که واژگان قرآن محدود است، اما معانی و مفاهیم گستردهای دارد.
فردی از امام موسی کاظم(ع) سؤال کرد: «اکل شیء فی کتاب الله و سنه نبیه(ص) او تقولون فیه؟ آیا همه چیز در کتاب و سنت است یا این که برخی چیزها را شما باید بگویید؟» این پرسش از جدالی ناشی میشود که در جامعه اسلامی آن روزگار وجود داشت. مردم اختلاف نظر داشتند که آیا مسلمانان به قیاس ابوحنیفه، نیاز دارند یا نه؟ چون ابوحنیفه اعتقاد داشت که سنت صحیح به اضافه قرآن، تأمین کننده همه نیازهای عمومی مردم به حکم شرعی نیست. از این رو دست به دامان قیاس شد. برخی از یاران ابوحنیفه اظهار داشتهاند که به دلیل مسدود شدن باب دانش توسط احکام شرعی، او به قیاس پناه آورد.
اما ائمه(ع) با این گرایش مقابله کردند؛ زیرا معتقد بودند که قیاس باعث از بین رفتن دین میشود. قیاس دین را در معرض گمانهایی قرار میدهد که بهرهای از حقیقت ندارند. در حدیث آمده است: «إنّ السنّة إذا قیست محق الدّین؛ هنگامی كه سنت با قیاس به دست آید، دین نابود میگردد.»[2]. روایات بسیاری در این باره وجود دارد؛ بنابراین بیان امام کاظم(ع) در این مسئله، در پاسخ به کسانی آمده است که میگویند آنچه در کتاب و سنت پیامبر آمده است، برای تحت پوشش قرار دادن احکام مورد نیاز مردم، کافی نیست.
امام کاظم(ع) در پاسخ او فرمود: «بل کل شیء فی کتاب الله و سنه نبیه(ص)؛ آری! همه چیز در کتاب خدا و سنت پیامبرش یافت میشود.» [3] از این حدیث نیز به مانند حدیث اول چنین برداشت میشود که مشکل ما ناتوانی کتاب خدا و سنت پیامبر در تأمین احکام نیازهای جمعی و فردی انسان نیست؛ بلکه جمود ذهنی در فهم کتاب خداست.
مخالفت با فهم نوین از قرآن
به همین دلیل است که میبینیم بسیار از مردم و حتی اهل علمی که هر نوع فهم تازه از قرآن(فهمی که با استفاده از قواعد زبان عربی و قواعد دیگر به دست آمده است) را گمراهی دانسته و تکفیر میکنند، حال آن که اگر به اجتهاد و خردهای خودشان بازگردند، خواهند دید که مردم قرآن را به گونهای متفاوت از علمای گذشته مورد فهم قرار میدهند. علمای گذشته فرهنگ و فهم خاص خود را دارند و دیگران نیز برای خود فهم دیگری دارند. شیخ طوسی قرآن را تفسیر کرده است، علی بن ابراهیم تفسیر کرده است، طبرسی تفسیر کرده است و دیگران نیز این کار را انجام دادهاند؛ اما تفسیر آنان حقیقت مطلق نیست. تفسیر اینان بیانگر دیدگاه خاص خودشان است؛ زیرا آنان نیز مجتهدانی به مانند دیگران هستند و اجتهاد در وجود آنان متوقف نشده است. وقتی آنان را نقد میکنیم، این نقد به معنای اهانت و توهین نیست. وقتی کسی را نقد میکنیم، در حقیقت به او احترام گذاشتهایم. درست همانگونه که خود آنان نیز علمای پیشین و معاصر خود را مورد نقد قرار میدادند.
علما حق دارند یکدیگر را نقد کنند. ما برای یافتههای علمای گذشته تقدس قائل نیستیم. یافتههای جدید علمای کنونی را نیز مقدس نمیدانیم. مسئله همچنان در دایره مناقشه و اجتهاد قرار دارد. از این رو لازم است که عرصه فرهنگی و معرفتی فهم کتاب و سنت را از غوغا سالاری فرهنگی دور نگهداریم. این غوغا سالاری فرهنگی حتی ممکن است از ناحیه فرهیختگان باشد. فرهیختگان نیز ممکن است بر اساس غرایز و مقدس انگاری گذشته عمل کنند. ما هیچ کس، جز آن کسانی را که خداوند مقدسشان قرار داده است، تقدیس نمیکنیم. اینان همان پیامبر(ص) و ائمه اطهار(ع) هستند.
ضرورت دقت و بررسی روایات
از این ضروری است که در احادیث وارده شده از پیامبر خدا(ص) و ائمه(ع) دقت کنیم؛ زیرا احادیث نیز دروغین بسیار هستند. وظیفه ما این است که احادیث درست وارده شده از پیامبر خدا و ائمه(ع) را بگیریم. نباید همه چیزهایی را که از آنان روایت شده است، بپذیریم و فرقی ندارد که در ارتباط با قرآن باشد یا نباشد؛ زیرا خداوند متعال میفرماید: «وَمَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ» [4]. سؤال این است: آیا این حدیث جزو چیزهایی که پیامبر برای ما آورده است، هست یا نیست؟ مسئله این نیست که از پیامبر اطاعت کنیم یا نه؟ یا تفسیر ایشان از فلان آیه را بپذیریم یا نه؟ زیرا تفسیر ایشان از قرآن، تفسیر فرد معصومی است که خطا و اشتباه نمیکند. خواست الهی از ما این است که لفظ و معنای قرآن را از پیامبر بگیریم. ولی سؤال این است: آیا پیامبر چنین چیزی را فرموده است یا نه؟
ائمه(ع) به مانند پیامبر(ص) در احادیث خود تأکید داشتهاند که در برخی از موارد انبوهی از احادیث ممکن است با مفاهیم قرآن یا سنت قطعی اختلاف داشته باشد. برخی از مردم نیز با دست باز میکوشند که بر خلاف قرآن و سنت صحیح الصدور پیامبر، قرآن را به نفع این احادیث تأویل کنند.
در حدیثی از امام صادق(ع) آمده است: «إِنَّ عَلَى كُلِّ حَقٍّ حَقِیقَةً» یعنی اصل ثابتی دارد که به این حقیقت گواهی میدهد. «وَ عَلَى كُلِّ صَوَابٍ نُوراً» صواب در اینجا مقابل خطاست؛ یعنی در قرآنی نوری است که بر درست بودن آن دلالت میکند. «فَمَا وَافَقَ كِتَابَ اللَّهِ فَخُذُوهُ وَ مَا خَالَفَ كِتَابَ اللَّهِ فَدَعُوهُ؛ برای هر حقّی حقیقتی است و برای هر صواب، نوری. پس آنچه با كتاب خدا سازگار بود، بگیرید و آنچه ناسازگار بود، رها كنید.»[5] بنابراین معرفت حقیقی و درست از قرآن به دست میآید. از این رو اگر مفهومی بر ما عرضه شد، فرقی ندارد که گوینده که باشد، با آیه بیان شده باشد یا روایت، باید بدانیم که آیا با مفاهیم قرآنی تناقض دارد یا نه؟ اگر با قرآن همخوانی داشت، آن را میپذیریم؛ زیرا نشانه بر حق بودن آن، همخوانی با قرآن است. قرآن همان حقی است که «لَا یأْتِیهِ الْبَاطِلُ مِن بَینِ یدَیهِ وَلَا مِنْ خَلْفِهِ» [6]؛ اما اگر با مفاهیم قرآنی، مخالف بود، باید چیزی را که مخالف قرآن است، واگذاریم.
معیار شناخت اختلاف چیست؟
یکی از اصحاب امام صادق(ع) میگوید: «سألت سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ الله(ع) عَنِ اخْتِلَافِ الْحَدِیثِ یَرْوِیهِ مَنْ نَثِقُ بِهِ، وَ مِنْهُمْ مَنْ لَا نَثِقُ بِهِ؛ از امام صادق(ع) در مورد اختلاف حدیث پرسیدم که آن را اشخاص موثق و غیر موثق نقل میکنند.» انبوهی از احادیث داریم(از این عبارت چنین معلوم میشود که حتی در زمان امام صادق(ع) نیز اختلاف وجود داشته است.) که این حدیث، چیزی و آن حدیث، چیز دیگری میگوید. با این احادیث چه کنیم. «قَالَ: إِذَا وَرَدَ عَلَیْکُمْ حَدِیثٌ فَوَجَدْتُمْ لَهُ شَاهِداً مِنْ کِتَابِ الله أَوْ مِنْ قَوْلِ رَسُولِ الله(ص) وَ إِلَّا فَالَّذِی جَاءَکُمْ بِهِ أَوْلَی بِهِ؛ فرمود: هر گاه حدیثی وارد شد که برای آن شاهدی از کتاب خدا یا از قول پیامبر اکرم(ص) یافتید، بپذیرید و گر نه، کسی که روایت را آورده، اولی به آن است.»[7] یعنی این حدیث را به صاحب آن بازگرداند که خودش به آن عمل کند.
بنابراین برای شناخت اختلاف احادیث، معیار این است. یکی دیگر از اصحاب امام صادق(ع) میگوید: «سمعت أباعبد الله(ع) یقول: كلّ شیء مردود إلى كتاب الله والسنّة؛ همه چیز به قرآن و سنت برمیگردد.» مردم همه گونه مفاهیم، اندیشهها و احکامی را که بخواهند، میگیرند، اما اگر بخواهند بدانند که آیا این چیزها حقیقت دارند یا نه؟ باید آنها را به کتاب و سنت عرضه کنند. اگر موافق کتاب و سنت بود، باید آن را بپذیرند: «وكلّ حدیث لا یوافق كتاب الله فهو زخرف؛ و هر حدیثى که موافق کتاب خدا نباشد، باطل است.»[8] یعنی ظاهری آراسته و باطنی تهی دارد.
از امام صادق(ع) روایت شده است: «ما لم یوافق من الحدیث القرآن، فهو زخرف؛ حدیثی که با قرآن موافق نباشد، باطل است.»[9] همچنین از امام صادق(ع) روایت شده است: «خَطَبَ النَّبِی(ص) بِمِنًى فَقَالَ أَیهَا النَّاسُ مَا جَاءَكُمْ عَنِّی یوَافِقُ كِتَابَ اللَّهِ فَأَنَا قُلْتُهُ وَ مَا جَاءَكُمْ یخَالِفُ كِتَابَ اللَّهِ فَلَمْ أَقُلْهُ؛ پیامبر در منی، چنین فرمود: اى مردم! هر چه از من براى شما نقل كردند و موافق قرآن است من گفتهام و هر چه براى شما نقل كردند و مخالف قرآن است من نگفتهام.»[10] پیامبر با این بیان میخواهد مردم را به قرآن پیوند بزند؛ زیرا اصل و اساس، قرآن است. از سوی دیگر میخواهد با ارجاع دادن مردم به قرآن، دروغگویانی را که به آن حضرت دروغ بستهاند، نیز تکذیب نماید و نگذارد که آنان از قداستی که پیامبر پیش مردم دارد، سوء استفاده کنند و احادیث مخالف قرآن را به خورد مردم بدهند.
مخالفت با قرآن، کفر است
یکی از اصحاب امام صادق(ع) چنین میگوید: «سمعت أبا عبد الله یقول: من خالف كتاب الله وسنة محمد(ص)، فقد كفر؛ شنیدم امام صادق(ع) میگوید: هر کس با کتاب خدا و سنت محمد(ص) مخالفت کند، کافر شده است.»[11] در اینجا منظور، مخالفت اعتقادی یا انکار چیزهایی است که به صورت اساسی ثابت شده است از پیامبر صادر شدهاند و از جمله حقایق اسلامی هستند. روایت شده است که امام زین العابدین(ع) فرمود: «إنّ أفضل الأعمال عند الله ما عمل من السنّة وإن قلّ؛ بهترین اعمال نزد خداوند، عمل به سنت است. هر چند که اندک باشد.»[12] یعنی این که مردم باید به سنت نبوی پایبند باشند. اگر عمل مردم اندک باشد، ولی موافق با سنت پیامبر باشد، تبلور حقایق موجود در سنت است. این عمل، از بهترین اعمال نزد خداوند است.
روایت شده است که فردی از امام باقر(ع) در باره حجاب سؤال کرد و آن حضرت نیز پاسخ فرمود. آن فرد گفت که فقها چنین عقیدهای ندارند. امروز نیز چنین است. عالمی فتوای جدیدی میدهد. مردم میگویند که علما چنین عقیدهای ندارند. گویا قول فقها برای فتوا دهنده، حجت است. در حالی که قضیه تابع ادله اجتهادی است. آنان عالم هستند، این نیز عالم است.
امام باقر(ع) فرمود: «یا وَیحَكَ! وهَل رَأیتَ فَقیها قَطُّ؟! إنَّ الفَقیهَ حَقَّ الفَقیهِ: الزاهِدُ فی الدنیا، الراغِبُ فی الآخِرَةِ، المُتَمسِّكُ بسُنَّةِ النبی(ص)؛ امام باقر(ع) فرمود: واى بر تو! آیا هرگز فقیهى دیدهای؟! فقیه حقیقى، كسى است كه به دنیا بیاعتنا و به آخرت مشتاق باشد و به سنّت پیامبر(ص) چنگ زند.»[13] فقیه واقعی کسی است که طمعهای دنیوی باعث نشود که او آخرتش را بفروشد و از حاکمان جور پیروی کند. آیا کسانی که واقعاً به سنت پیامبر تمسک بجویند، طبق هوای نفس، گمانها و چیزهای دیگری از این قبیل عمل میکنند؟
امام صادق(ع) از پدرانش و آنان از امیرالمؤمنین(ع) چنین نقل میکنند: «قال رسول الله: لا قَوْلٌ إِلا بِعَمَلٍ؛ پیامبر خدا فرمود: هیچ گفتاری جز با عمل ارزش ندارد.» گفتاری که با عمل همراه نباشد، هیچ ارزشی ندارد. «وَلا قَوْلٌ وَعَمَلٌ إِلا بِنَیةٍ؛ هیچ گفتاری و رفتاری جز با نیت ارزش ندارد.» زیرا ارزش اعمال به نیت است. نیت روح عمل است و نیت است که به عمل معنا و بالندگی میبخشد. «وَلا نِیةٌ إِلا بإصابة السُّنَّةِ؛ هیچ نیتی جز با همخوانی با سنت ارزش ندارد.»[14] یعنی گفتارها، رفتارها و نیتها باید با سنت پیامبر خدا هماهنگی داشته باشد. سنتی که در خط کتاب خدا قرار دارد: «وَمَا ینطِقُ عَنِ الْهَوَى * إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْی یوحَى» [15]، «وَلَوْ تَقَوَّلَ عَلَینَا بَعْضَ الْأَقَاوِیلِ * لَأَخَذْنَا مِنْهُ بِالْیمِینِ * ثُمَّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِینَ * فَمَا مِنكُم مِّنْ أَحَدٍ عَنْهُ حَاجِزِینَ» [16]؛ بنابراین هر چیزی که با سنت در تعارض قرار بگیرد، برای ارزیابی به سنت حواله میشود.
اما مشکل قرآن چیست؟!
در این باره، یعنی ارجاع همه احادیث به کتاب خدا و سنت پیامبر، شواهدی نیز وجود دارد. به خاطر برخی از احادیث، بعضی از علما فتوا دادهاند که ازدواج کردن با کردها، سیاهپوستان و مردم سند، کراهت دارد. به بیان احادیث، دلیل کراهت این است در اصل خلقت و انسانیت آنان نواقصی وجود دارد. وقتی با این احادیث روبرو میشویم و آنها را به قرآن عرضه میکنیم، میبینیم که قرآن میفرماید: «وَلَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِی آدَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَرَزَقْنَاهُم مِّنَ الطَّیبَاتِ وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَى كَثِیرٍ مِّمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِیلاً» [17]. خداوند متعال به خاطر انسانیت انسان، او را مورد تکریم قرار داده است و از انسانیت او کم نگذاشته است تا کرد شود. این امر به مسئولیت او ارتباطی ندارد. تنوع در شکل، رنگ و زبان نشان دهنده غنای زندگی است. هیچ کسی بر دیگری برتری ندارد. خداوند متعال همه ما را از یک گِل آفریده است. تکریم به انسان اختصاص دارد و هیچ ارتباطی به جنسیت و قومیت او ندارد. فرقی ندارد که کرد است یا سیاه است یا سندی است. همین مسئله باعث میشود که بپرسیم: این احادیث چقدر با دیدگاه قرآنی هماهنگی دارد؟
برای مثال: روایاتی وجود دارند که دو سوم قرآن را به اهل بیت(ع) تفسیر میکنند. در حالی که صاحب المیزان معتقد است تنها برخی از آیات مشخصاً در باره اهل بیت(ع) نازل شدهاند؛ چون آیات دیگر به این معنا هستند که اهل بیت(ع) بهترین تبلور مفاهیم قرآنی هستند؛ یعنی استدلال برای عظمت و بزرگی اهل بیت(ع) به خاطر تطبیق مفاهیم مثبت قرآنی بر آنان است. از این رو برخی از علما میگویند که قرآن فقط اختصاص به اهل بیت(ع) ندارد؛ بلکه آنان تجسم الگوهایی هستند که مفاهیم و عناوین قرآنی بر آنان صدق میکند. نهایت این که اهل بیت(ع) کاملترین نمونه این مفاهیم و عناوین هستند.
از این رو لازم است که قرآن را از راه قواعدی که فهم قرآنی بر پایه آنها شکل میگیرد، از قبیل استعاره، کنایه، مجاز و معانی حقیقی بفهمیم. به این ترتیب میتوانیم قرآن را در هر عصری به انسان عرضه کنیم تا او حل مشکلات، درمان قضایا و چشمانداز آتی خود را در آن بیابد و به گونهای که با مفاهیم اسلامی منافات نداشته باشد، همپای تحولات علمی و انسانی حرکت کند. به این ترتیب میتوانیم به وسیله قرآن عظمت یابیم، به وسیله قرآن پیشرفت کنیم و به وسیله مفاهیم کلی قرآنی به مسائل انسان بپردازیم. ولی همانگونه که امام علی(ع) توصیف کرده است، مشکل قرآن این است که خرد مردان به آن نمیرسد؛ زیرا کسانی که سعی در فهم قرآن دارند، به آن اندازه که بتوانند به معنا، اسرار و بالندگی قرآن در مسائل مردم پی ببرند، در آن تعمق نمیکنند.
پینوشتها:
[1] كافی، شیخ الكلینی، ج 1، ص 60.
[2] همان، ج 1، ص 58.
[3] همان، ج 1، ص 62.
[4] حشر، 7.
[5] كافی، ج 1، ص 69.
[6] فصّلت، 42.
[7] اصول کافی، ج ۱، ص ۶۹.
[8] بحار الأنوار، علامه مجلسی، ج 2، ص 242.
[9] كافی، ج 1، ص 70.
[10] بحار الأنوار، ج 2، ص 244.
[11] كافی، ج 1، ص 70.
[12] بحار الأنوار، ج 2، ص 52.
[13] كافی، ج 1، ص 70.
[14] همان، ج 1، ص 71.
[15] النجم، 3 و 4.
[16] الحاقة، 44 ـ 47.
[17] الإسراء، 70.