وحدت اسلامی و موانع روانی و سیاسی / مقالهای از علامه مرجع(قدس)
ترجمه: محمدجمعه امینی
با توجه به اختلافات تاریخی مسلمانان در مسائل اعتقادی و کلامی، و اصرار بر اینکه در هر مذهب، فکر واحدی وجود داشته باشد و در موضوعات اعتقادی و فقهی چیزی تغییر نکند، بسیار دشوار است که یک فقیه شیعه را بیابیم که در یک برهه زمانی، ولو در برخی مسائل، به فقه اهل سنت ملتزم باشد، یا یک فقیه سنی را بیابیم که اینگونه باشد و به فقه شیعه ملتزم باشد. در ابتدا میخواهم این پرسش را مطرح کنم: آیا مشکلات تاریخی مسلمانان جنبه فکری دارد یا اینکه این مشکلات ریشه روانی نیز دارند؟
مشکلات، روانیاند، نه فکری
تا جایی که محققان و پژوهشگران نشان دادهاند، در زمینههای کلامی و فقهی، همیشه دو گرایش سنی و شیعی وجود داشته است. تا جایی که اگر دانشمندی در تکاپوی علمی خویش، به مزیتی در اندیشه دیگری پی ببرد، به روشهای گوناگون کوشش میکرد که آن قضیه را توجیه کند تا در مرزهای سنتی خویش باقی بماند و گامی به پیش برندارد.
در طول تاریخ و در همه کتابهایی که به رشته تحریر درآمدهاند، هیچگاه تحول به معنای واقعی آن روی نداده است. سؤال من این است: آیا ممکن است جمعی از مردم در برابر متنهایی که میتوان در آنها تنوع اجتهادی داشت، دچار جمود شوند؟ آیا ممکن است در یکجا ماند و گامی برنداشت؟ این به چه معناست؟ مشکل، نبود اندیشه در میان دانشمندان مسلمان (نمیگویم ملتهای مسلمان) نیست. مشکل، جنبه روانی دارد؛ چرا که شیعه تصمیم گرفته است، شیعه باقی بماند، حتی اگر مجبور شود تأویلهای بسیاری را تحمل کند و اهل سنت نیز تصمیم گرفته که در هر صورت سنی بماند.
من معتقدم، مذهبی بودن ما ریشه فکری ندارد بلکه جنبه طایفهای دارد. ما در چیزهایی که توافق داریم، با روحیه قبیلهای و عشیرهای حرکت میکنیم. به همین دلیل قبیله سنی و قبیله شیعه داریم. آنچه حاکم است، منطق قبیلهای است، نه مذهب فکری موجود در باورهای شیعه و اهل سنت.
از آنجا که مشکل، جنبه روانی دارد، واکنشهای متقابل را نیز در پی داشته است. از این رو، شیعه به این فکر میکند که پیش از این که مسلمانی در خط تشیع باشد، باید شیعه باشد؛ و اهل سنت به این فکر میکند که پیش از این که مسلمان در خط تسنن باشد، باید سنی باشد. در حالی که اگر التزام فکری به اسلام داشته باشیم، میتوانیم اسلام را بر اختلافات خود حاکم کنیم، تا در پرتو آن نور حقیقت را پیدا کنیم. چون مشکل، جنبه روانی دارد، سختیها و دشواریها همچنان پابرجاست تا بر دامنه این تنش و تشنج روانی بیفزاید. به همین دلیل است که هزاران کتاب و تحقیق علمی که جا دارد در برابر عمق و دقت آنها سر تعظیم فرود آورد، نگاشته شدهاند، اما جانها به سمت دیگری روان هستند. خرد، اندیشهها را مینگارند، اما جان اندیشهها را ویران میکنند.
حملات تکفیری سد راه آزادی اندیشه
حق داریم در این باره بپرسیم: آیا در این باره تفاهم فکری وجود دارد یا آنکه یک مانع فکری وجود دارد که نمیگذارد ولو به اندازه یک لحظه، به امکان التزام به ذرهای از اندیشه دیگران بیندیشیم؟ حتی وقتی میخواهیم وضعیت یک مذهب را مورد بررسی قرار دهیم، در مییابیم که در درون همه مذاهب، نوعی قلع و قمع فکری وجود دارد. آیا یک عالم سنی جرأت میکند که در عرصه عمل، در مسئلهای کلامی یا فقهی نظر یک عالم شیعی را بپذیرد؟ و آیا یک عالم شیعی جرأت دارد که در فرایند اجتهاد خود، در مسئلهای کلامی و فقهی، نظر یک سنی را قبول کند؟ در چنین مواردی، اگر نگوییم تکفیر، حتما حملاتی از نوع تخریب، بدنام کردن، گمراه انگاری و تفسیق صورت میگیرد؛ بنابراین تکفیر، به صورتهای دیگری انجام میگیرد.
در عرصه سیاست، در باب قلع و قمع آزادیهای سیاسی، سخن بسیار است. اینکه در فلان کشور، به خاطر فشارهای دستگاه حاکم، مردم آزادی لازم را برای بیان نظرات سیاسی خود ندارند. ولی تفاوت در این است که در عین حال، خود ما در جوامع خود، حتی در عرصههای علمی نیز از آزادی فکری و فقهی برخوردار نیستیم؛ زیرا ممنوع است که یک شیعه خارج از چارچوبهای این خط، اجتهاد کند و یک سنی نیز نمیتواند خارج از چارچوبهای این خط، اجتهاد کند.
مناقشه مسلمات در منظر قرآن
رقابتی آشکار در موارد اختلافی اهل سنت و شیعه شاهد هستیم. عالم شیعه اندیشه سنی، و عالم سنی اندیشه شیعی را مورد نقد قرار میدهد. حال به من بگویید: آیا همه مسائل درون مذهبی، به ویژه مسائل کلامی، به گونهای که اختلافات فکری اهل سنت و شیعه بحث میشوند، مورد به بحث و بررسی قرار میگیرند؟ همه میدانیم که در مسائل کلامی میان شیعه و اهل سنت، اساس بر این است که مسلّمات دست نخورد؛ چون اگر این مسلمات مورد بحث و بررسی واقع شوند، دیگر مسلمات نیستند.
از این رو، تصور من این است که باید به آن قسمت از مسائل فکری رجوع کنیم که روندی منطقی دارند. به گونهای که هر انسان در برابر باورهای خود، موضعی بیطرفانه بگیرد. برای مثال: ما قرآن بسیار میخوانیم، ولی اگر شیوه حوزهها و دانشگاههای خود را بررسی کنیم، خواهیم دید که با روش بحث و تحقیق قرآنی فاصله فراوانی دارند. در قرآن کریم آیهای وجود دارد که شاید از چشم بسیاری پنهان مانده باشد. این آیه روش پیامبر در گفتگو با کافران را نشان میدهد. آیه کریمه میفرماید: «إِنَّا أَوْ إِیاکمْ لَعَلَی هُدًی أَوْ فِی ضَلالٍ مُّبِینٍ» (سبأ/24). این آیه بیان میدارد که شک، اساس بررسی یک اندیشه است. این آیه به متکلمان گوشزد مینماید که نباید مسئله را اینگونه مطرح کنند که خودشان بر حق هستند و دیگران بر باطل، حتی اگر به این مسئله باور دارند. باید به گونهای رفتار کنند که خودشان و دیگران در یک زمین قرار دارند و با یک اندیشه روبرو هستند و هر دو در معرض گمراهی و هدایت قرار دارند. تنها در این صورت است که فرایند جستجو برای رسیدن به اندیشه شکل میگیرد و باورهای پیشین، در التزام به اندیشه، تأثیر خود را از دست میدهد.
از این رو همیشه گفتهام که روش قرآن با روش معمول بسیاری از علمای گذشته فرق دارد. آنان میگفتند: نظر من درست است و احتمال خطا در آن میرود، اما نظر دیگران خطاست و احتمال درستی در آن میرود. به نظر من این روش قدری خودخواهانه است، یعنی نظر من هفتاد درصد درست است و نظر دیگران سی درصد. قرآن چنین چیزی را نمیپذیرد. قرآن مسائل شخصی را در مسائل علمی دخالت نمیدهد. میفرماید: «إِنَّا أَوْ إِیاکمْ لَعَلَی هُدًی أَوْ فِی ضَلالٍ مُّبِینٍ» (سبأ/24).
آیا پیامبری که راستی را آورد و آن را تصدیق کرد، در کار خود تردید داشت؟ هرگز چنین نبوده است. ولی روش بحث، چنین اقتضا مینماید. در قرآن کریم، روش بحث با جوّ عمومی حاکم بر مردم که متأثر از این جو، تکفیر، تفسیق و تأیید میکنند، متفاوت است: «قُلْ إِنَّمَا أَعِظُکم بِوَاحِدَةٍ أَن تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنَی وَفُرَادَی ثُمَّ تَتَفَکرُوا مَا بِصَاحِبِکم مِّن جِنَّةٍ» (سبأ/46). در حالی که همگان فریاد میزنند: «او دیوانه است»، قرآن چنین راهنمایی میکند. بنا به آنچه در قرآن آمده است، پیامبر نیز در واکنش به اتهام وارد شده، نمیگوید که من دیوانه نیستم؛ زیرا در این هیاهو، صدایی شنیده نمیشود؛ اما پیامبر به آنان میگوید که از این فضای واکنشی رها شوید؛ زیرا در سایه واکنش نمیتوانید صاحباختیار اندیشه و نظر خود باشید. دو تا دو تا و تک تک پراکنده شوید تا از طریق تفکری آرام و منطقی به نتیجهای برسید.
نگرانی ما این است که شاید در مسائل فقهی از اجتهاد استفاده کرده باشیم، اما در مسائل کلامی به افرادی مقلد تبدیل شده باشیم. در باب روش، میخواهم این نکته را مورد تأکید قرار دهم.
فقه اسلامی و خصوصیات مذهبی
نکته دومی در این زمینه وجود دارد و آن این است که در تمام چیزهایی که در حوزه و دانشگاه ما مطرح میشوند، تأکید بسیاری روی طبقهبندیهای فقهی، فقه شیعه، فقه سنی، حنفی، مالکی و شافعی و ... صورت میگیرد. همیشه سعی میشود که روی فاصلهها و تفاوتها تأکید کنیم و روی موانع انگشت بگذاریم. در حالی که میدانیم همه فقهای سنی و شیعی که نظری را پذیرفتهاند، به خاطر فهم خاصشان از آیات قرآنی بوده است و با همین فهم، واجب و مستحب بودن فلان چیز تعیین گردیده است.
هیچکدام از فقها به خاطر سنی بودن و شیعه بودن خود، به پژوهش و تفکر نپرداخته است. حتی در موضوعاتی مانند قیاس که غالباً نقطه اختلاف سنی و شیعه شمرده میشود، ملاحظه میکنیم که بسیاری از سنیها حجیت قیاس را با استفاده از آیات قرآنی و احادیث وارد شده در سنت پذیرفتهاند. آنان معتقدند که این آیات و احادیث بر حجیت قیاس دلالت میکنند. اما زمانی که دسته دیگری از سنیها و شیعیان حجیت قیاس را نفی میکنند، دلیلشان این است که این آیات بر حجیت قیاس دلالت نمیکنند و احادیثی که ادعای صحتشان شده است، از حیث سند و موضوع، در برابر نقد مقاومت لازم را ندارند.
بنابراین مسئله این است که آنان بر اساس کتاب و سنت حرف میزنند و اینان نیز بر همین اساس سخن میگویند. از این رو شیعه بودن در رد و سنی بودن در پذیرش این نظر، تأثیری ندارد. حتی شیعیانی که از امامان خود نقل میکنند: «أنَّ السنّة إذا قیست محق الدین» در نقل این حدیث، تعبدی عمل نکردهاند و به حدیث دیگری از ائمه اهلبیت اشاره میکنند که میفرماید: «أنَّ دین الله لا یصاب بالعقول» و میگویند مشکل قیاس این است که ما عمق مصالح و مفاسدی را که در ورای احکام قرار دارند نمیفهمیم و اگر به صورت قطعی مصلحت را نشناسیم، بلکه به صورت ظنی این کار را انجام دهیم، شاید در مسیر صواب قرار داشته باشیم؛ زیرا گمان به هیچ وجه از حق بینیاز نمیکند. پس قضیه این است.
نفی قیاس در فقه شیعه، جنبه تعبدی ندارد؛ بلکه به بحثی اصولی پیرامون حجیت داشتن یا نداشتن ظن در جایی که به قطعیت نرسیم، باز میگردد، و گرنه اهل سنت و شیعه روی حجیت داشتن قیاس در علتی که نص قطعی درباره آن وجود دارد یا قطعیاتی که میتوان در آنها به قطعیت رسید، اتفاقنظر دارند. همچون برخی از قضایای فکری شرعی.
همینطور وقتی به اختلافات شیعه و اهل سنت در فهم قرآن، یا اختلافاتشان در عمومیات قرآن و حدیث - به ویژه در مسئله توثیق و نظایر آن - میپردازیم، میبینیم که در این موارد فقهی اسلامی وجود دارد که ممکن است فردی آن را بپذیرد و فرد دیگری آن را نپذیرد. عین این موارد در میان اهل سنت و شیعه نیز وجود دارد. از این رو میپرسم: چرا فقه اسلامی را به دور از خصوصیات شیعه و سنی، مطرح نمیکنیم تا هر کدام از علما، طبق دلایل خود، که از منابع اساسی حجیت تشریع نشأت میگیرند، سخن بگویند؟ ملاحظه میکنیم که از میان علمای مسلمان شیعه، علامه حلی در کتابهای «المنتهی» و «التذکرة» این روش را پذیرفته است. او یک مسئله را نقل میکند، و به همان ترتیب که دلایل شیعه را مطرح میکند، به بیان دلایل اهل سنت نیز میپردازد و اگر در جایی اختلاف وجود دارد، به بیان آنها میپردازد؛ بنابراین اختلافی میان مسائل شیعه و سنی وجود ندارد.
از این رو، سخن گفتن از فقه مقارن یا فقه مذاهب چهارگانه یا فقه مذاهب پنجگانه، نشانگر تأکید بر تفاوتها و فاصلههاست. به نظر من، باید بر این اساس حرکت کنیم که فقه آینده ما، فقهی اسلامی باشد که بدون مشکل، به بیان همه اقوال بپردازد. از این رو به برادران مجمع جهانی تقریب که به فکر تأسیس دانشگاه مذاهب چهارگانه یا پنجگانه افتادهاند، پیشنهاد میکنم که این دانشگاه را "دانشگاه اسلامی" نامگذاری کنند. این نام، همین تفکر را مورد تأکید قرار میدهد، اینکه ما همانطور که در موارد توافق، مسلمان هستیم، در موارد اختلاف نیز مسلمان هستیم. تأکید میکند که اختلافات ما در داخل اسلام است، نه بیرون از آن. اگر توانستیم به این حقیقت پی ببریم که اختلافات ما تنها در داخل اسلام است، دیگر یکدیگر را تکفیر نمیکنیم؛ زیرا ریشه بازی تکفیر که خود را بر جامعه ما تحمیل کرده است، این است که ما از مفهوم قرآنی کفر و ایمان عبور کرده و بر اساس مبانی دیگری از کفر و ایمان سخن میگوییم و آنچنان دامنه کفر را گسترش دادهایم که اگر کسی با سخنی که دیگری قبول دارد، مخالف باشد، یا طوری در مفاهیم قرآنی اجتهاد کند که مورد قبول دیگری نباشد، مفهوم کفر، او را نیز در بر میگیرد. حال آن که معیارهای اختلاف همه آنان متکی بر قرآن و سنت است.
استعمار عامل ایجاد تفرقه در میان مسلمانان
در اینجا نکته دیگری نیز وجود دارد که مایلم به آن بپردازم. این نکته به وضعیت امروز ما مربوط میشود. به تصور من، تفرقه مسلمانان، علل فکری ندارد؛ زیرا بعد از مدتهای طولانی بحث و جدل در مسائل فکری، مسلمانان به خوبی با همه چیز همدیگر آشنایی دارند و به مسائل علمی و خرافات موجود در کتابهای سنی و شیعه که مورد قبول اهل سنت و شیعیان نیستند، آگاهی دارند.
مشکلی که خود را بر جامعه اسلامی تحمیل کرده است، مشکل سیاسی است. نمیخواهم بگویم که ریشه این مشکل سیاسی به اوضاع داخلی مسلمانان باز میگردد. اطلاعات و پیگیریهای من نشان میدهند که نوعی همکاری راهبردی میان استکبار جهانی اعم از آمریکا، اروپا، روسیه و دولتهای دیگر با دستگاههای تبلیغی مسیحیت وجود دارد تا به هر نوع رویکرد وحدتگرا در جهان اسلام ضربه بزنند. منظور من تقابل اسلام و مسیحیت نیست؛ بلکه منظور من این است که در دنیا دستگاههایی وجود دارد که مشغول مقابله با اسلام هستند. این مسئله را در بوسنی و هرزگوین دیدم و میدانیم در جاهای دیگری از دنیا همچون اندونزی نیز به مسلمانان فشار میآورند که نام یا دین خود را تغییر دهند. نمیخواهم در این خصوص مجادله کنم. ولی استکبار جهانی تلاش میکند که وحدت مسلمانان را در هم بشکند.
استکبار جهانی در میان ما پادشاهان، رؤسای جمهور و امرا، جمعیتهایی را برای جلوگیری از همگرایی مسلمانان و وحدت اسلامی به کار گمارده است؛ زیرا نمیخواهد که اسلام به عنوان یک قدرت فکری، معنوی، قانونگذاری و حرکت آفرین به میان ما بازگردد. اسلامی که برای تعالی کلمة "الله" و به زیر کشیدن کلمة شیطان و تحقق وعده الهی مبنی بر به ارث بردن زمین و پیشوایی مستضعفان در راستای ایمان، حق و عدالت، به زندگی قدرتی میدهد که در خط خدا و پیامبر حرکت کند، برنامهای در اختیار زندگی قرار میدهد که در جهت دین حرکت نماید و زندگی را به سمت میدانهای درگیری سوق میدهد.
انتظار ما از اجلاسهای وحدت اسلامی این است که به منظور ایجاد تغییرات عملی، با طراحی گامهای عملی و واقعی، به میدان عمل وارد شوند. برای آنکه تلاش این اجلاسها، بیهوده نباشد، نباید به سخنان آتشین، پژوهشهای ذهنی و تصمیمهای گوناگونی که جاذبهای برای برگزارکنندگان و شنودگان آن ندارد، محدود شوند. «وَقُلِ اعْمَلُواْ فَسَیرَی اللَّهُ عَمَلَکمْ وَرَسُولُهُ وَالْمُؤْمِنُونَ» (التوبة/105).
* مجله الثقافة الإسلامیة، شماره 57، 1415 هـ، 1994 م.