سلمان فارسی، در جستجوی حقیقت

اين صفحه به مهم‌ترين شخصيت‌هاى برجسته جهان اسلام مى‌پردازد‌؛ وسيره آنان،‌ وضعيت اجتماعى دوران حيات‌شان و دست آوردها،‌ خدمات و فداكارى‌هايى را كه در عرصه فعاليت خود انجام داده‌اند بررسى مى‌كند. بدين اميد كه از تجارب و آثار آنان استفاده لازم به عمل آيد.

در پی حقیقت<o:p></o:p>

سلمان فارسی زندگی ناآرامی داشت. زیرا در اعتقادات قوم خود چیزهایی را نمی یافت که آرزوهای او را برآورده سازند. از این رو سفری را بر پیدا کردن حقیقت آغاز نمود و دور دنیا را گشت. از این رو جاه و منزلتی را که داشت ترک کرد. او از توجه خاص پدرش برخوردار بود و پدرش او را بر دیگر برادرانش ترجیح می داد و به کار در مزرعه وادار نمی کرد. <o:p></o:p>

وقتی پدرش از او خواست تا بر کار کارگران در مزرعه نظارت نماید، سفر او برای یافتن حقیقت آغاز شد. پدر از او خواست که در بازگشت به خانه تأخیر نکند. اما او در مسیر راه از کنار کلیسای مسیحیان عبور نمود. مسیحیان در حال نماز خواندن بودند. این کار برای او تعجب آمیز نمود. دید که دین آنها از اعتقادات او بهتر است. بنابراین در کنارشان ماند تا این که خورشید غروب کرد. اما او از در باره دینشان پرسید.<o:p></o:p>

اما پدر بر او خشمگین شده بود. تا حدی که گروهی را در پی او فرستاد. اما او در کار خویش حیران بود. پس از مدتی از غروب نگذشته بود که سلمان راهی خانه شد. دید که پدر بر او بسیار خشمگین است. سلمان راهی برای کتمان آن چه دیده و شنیده بود نداشت. از این رو به پدر خود گفت که مسیحیت از دین آنها بهتر است. ولی پدرش سعی داشت که حقانیت دین خود را برای او ثابت کند. ولی این استدلال تأثیر مهمی در سلمان نداشت. لذا راه تأدیب را در پیش گرفت و زنجیر بر پاهای او بست. <o:p></o:p>

سلمان مدت زمانی را به این صورت در خانه به سر برد. آما آرزویش این بود که به دین تازه بگرود. از این رو بعضی از کسانی را که به ایشان اعتماد داشت، نزد آن مسیحیان فرستاد و برایشان پیام داد که دینشان برای او مایه تعجب شده است و از آنها درخواست کرد که زمان حرکت  اولین قافله به سوی شام را به او خبر دهند تا او نیز به آن ملحق شود. وقتی که موعد مقرر فرا رسید او نیز غل و زنجیر از پای خود افکند و با اولین قافله عازم شام گردید.<o:p></o:p>

وقتی به شام رسید راه صومعه راهبان را در پیش گرفت و به خدمت سرپرست مسیحی این صومعه در آمد تا این که احکام الهی را که بر مسیح نازل کرده بود فرابگیرد. او انجیل را نزد او فراگرفت و به بعضی از اسرار آن آگاهی یافت. با او بود تا این که این عالم دینی از دنیا مفارقت کرد. اما او پیش از مرگ سلمان را به راهب دیگری راهنمایی کرد که در انطاکیه زندگی می کرد.<o:p></o:p>

سلمان نیز ملازم او بود تا این که او نیز مُرد. او هم راهب دیگری را که در اسکندریه بود به سلمان معرفی کرد. سلمان به اسکندریه رسید و نشانی آن راهب را جستجو کرد و در صومعه به او پیوست. مدت زمانی را با او گذارند تا این که او نیز از دنیا رفت ولی پیش از مرگ او را به کس دیگری راهنمایی نکرد و گفت: کس دیگری را نمی شناسد که در روی زمین بر دین عیسی بن مریم عالم باشد. او بر این عقیده بود که آن گونه که راهبان دیگر به او خبر داده اند، به زودی زمانی فراخواهد رسید که پیامبری به نام محمد (ص) بر انگیخته شود. نشانه او این است که مُهر نبوت در بین دو کتف او نقش بسته است و هدیه را می پذیرد ولی صدقه را قبول نمی نماید.<o:p></o:p>

سلمان از دیر بیرون شد و کاروانی را دید که به سوی حجاز می روند. توافق کرد در مقابل این که آنها مخارج او را بدهند، او نیز در این سفر به آنان خدمت کند. کاروانیان نیز قبول کردند و سلمان نیز همراه ایشان شد و در طول سفر به ایشان خدمت نمود و نیازمندیهای آنها را بر آورده می کرد. در این سفر سختیهای بسیاری دید. خصوصاً بعد از این که فهمیدند او مسیحی می باشد. در سفر گوسفندی را با ضربه کشتند ولی سلمان از گوشت آن نخورد. وقتی کاروانیان اصرار کردند، او نیز بر موضع منفی خود تأکید ورزید. زیرا نحوه کشتن حیوان با احکام آسمانی منافات داشت. بنابراین سلمان چیزهایی را دید که انتظار آن را نداشت. برای او آشکار شد که کاروانیان از دیر نشینان و مسیحیان بدشان می آیند و مشرک یا یهودی هستند. کاروانیان که دیدند حضور او عیش آنها را تلخ می نماید، از این رو به سویش رفتند و او را ادب  کردند.<o:p></o:p>

کار به اینجا ختم نشد و سختیهای دیگر نیز پی در پی بر او وارد شد. می خواستند او را بیازمایند. یکی از آنان شراب برایش آورد ولی او از نوشیدن امتناع ورزید. بنابراین او را زدند ودر ازای این موضعگیری او را به سی صد درهم به فردی یهودی فروختند.<o:p></o:p>

وقتی که فرد یهودی او را خرید، داستان را از او جویا شد. سلمان همه ماجرا را از ترک سرزمین فارس گرفته تا رفتن به اسکندریه، برای او تعریف کرد. ولی وقتی یهودی نام حضرت محمد (ص) را شنید، اعتماد خود را به او از دست داد و تصمیم گرفت که از او انتقام بگیرد. زیرا یهودیان در تورات خویش خوانده بودند و از عالمان خود شنیده بودند که پیامبری با دین ابراهیم می آید. بعضی از یهودیان که ایمان داشتند در انتظار آن حضرت بودند ولی بعضی دیگر که چشم بر حقیقت بسته بودند، راه گناه و تعدی را در پیش گرفته بودند و این یهودی هم یکی از آنان بود.<o:p></o:p>

سلمان سفر دشواری را با این یهودی آغاز کرد. بعد از این که سلمان را آزار داد و اذیت نمود، او را به زنی سلمیه فروخت. زن به سلمان محبت کرد و باغی را به او بخشید و سلمان مدت زمان زیادی را در این باغ گذراند و باغ را اداره می کرد و با اخلاصی فراوان به کار و آبیاری می پرداخت و به درگاه خداوند دعا می کرد که فرج را نزدیک نماید و دیدار با پیامبر موعود را نصیب او نماید.<o:p></o:p>

در همین زمان بود که حضرت محمد (ص) کار دعوت به سوی هدایت و حق و پیروی از دین خدا را آغاز نمود. اما سلمان از این امر اطلاع نداشت. تا وقتی که پیامبر به مدینه آمد. سلمان بالای درخت خرما بود که شنید فردی به دوست خود می گوید: "فلانی! خداوند بنی قیله را بکشد. به خداوند سوگند آنان اکنون در قبا گرد مردی جمع شده اند که گمان می کنند او پیامبر است." <o:p></o:p>

به این ترتیب فرصت دیدار پیامبر نصیب سلمان شد. ولی اندکی درنگ کرد. زیرا اگر از مولای خود فرار می کرد، کارش دشوار می شد و به او لقب فراری می دادند و در قانون جاهلان فرار کردن مجازات سختی داشت.<o:p></o:p>

وقتی زمان دیدار میسر شد که در باغ مشغول به کار بود. در این هنگام هفت نفر به او نزدیک شدند. این هفت نفر عبارت بودند محمد پیامبر خدا (ص) و علی بن ابی طالب و حمزة بن عبد المطلب و عقیل بن ابی طالب و زید بن حارثة و مقداد و ابوذر غفاری.<o:p></o:p>

سلمان این فرصت را غنیمت شمرد. فرصتی که آغاز رهایی او و پیوستن به اسلام بود. نشانه های نبوت برای او آشکار شد. زیرا او پیش از این نشانه های پیامبری را می دانست. به این ترتیب سلمان پیامبر خدا (ص) را درک کرد و به هدفی که برای آن بیرون شده بود رسید. ولی به دلیل کاری که همراهانش در سفر از اسکندریه به حجاز با او کرده بودند، او هنوز هم مشکل بندگی را داشت و این مانعی برای پیوستن او به پیامبر خدا بود. ولی پیامبر در این قضیه دخالت کرد و در برابر چهار صد درخت خرما او را خرید.<o:p></o:p>

<o:p> </o:p>

با پیامبر در جهاد<o:p></o:p>

بسیاری از مورخان بر این عقیده هستند که سلمان در جنگهای اولیه پیامبر مانند بدر و احد حضور نداشته است، زیرا او در این زمان برده بوده است. ولی بعد از آن که پیامبر او را آزاد ساخت، سلمان در بقیه جنگها همراه و همگام پیامبر بوده است و وقتی کار اقتضا می نمود اظهار نظر می  کرد و او نیز موضعگیریهای جدی در این زمینه اتخاذ می نمود. شاید بارزترین این موضعگیریها که مسلمانان بدان اشاره کرده اند، در جنگ خندق است. وقتی که پیامبر از مسلمانان در باره جلوگیری از ورود احزاب به مدینه نظر خواهی کرد، سلمان به حفر خندق مشورت داد. او گفت: "ما در فارس وقتی مورد محاصره واقع می شدیم، در اطراف خود بین خود و دشمنانمان خندق حفر می کردیم." پیامبر و یارانش این نظر را پذیرفتند. آن حضرت به حفر خندق دستور داد. آن وقتی که مهاجرین و انصار هر کدامشان نزدیکی خود به سلمان را بروز می دادند و هر گروهی ادعا می کرد که سلمان از آنها می باشد، پیامبر (ص) موضعگیری قاطع خود را نشان داد و فرمود: "سلمان از ما اهل بیت است."<o:p></o:p>

از دیگر مواردی که باعث ترجیح یافتن سلمان شد این بود که وقتی مسلمانان در برابر دیوارها بلند قلعه های طائف ناتوان شدند، وی به آنان مشورت داد که منجنیق بسازند. او گفت: "ما در سرزمین فارس در جنگها از منجنیق استفاده می کردیم و آنها را بر بالای دژها خود می بردیم و ضد دشمنان خود از آنها بهره می گرفتیم." پیامبر به او دستور داد که منجنیقی بسازد. او نیز به دست خود منجنیقی ساخت و آن را بر نقاط مشرف بر دژ طائف نصب کرد. با این منجنیق سنگها را به پشت دژ پرتاب کردند تا مشرکان نتوانند کاری در آن صورت دهند. سپس نوع خاصی از سلاح را به کار گرفتند که بعضی از قبائل ساکن در پایین مکه از آن استفاده می کردند. علاوه بر این پیامبر برنامه های اقتصادی چندی را اجرا نمود که نقش ارزنده ای در ویران کردن روحیه مردم ثقیف ایفا نمود و آنان در نهایت مجبور شوند که اسلام بیاورند.<o:p></o:p>

<o:p> </o:p>

سلمان و علی (ع)<o:p></o:p>

سلمان در کنار امام علی (ع) قرار گرفت و در جاهای متعدد از ایشان دفاع نمود و پس از رحلت پیامبر گرامی اسلام به خلافت آن حضرت دعوت نمود. در این باره امام صادق (ع) از پدران گرامی خود نقل می نماید: "سه روز پس از دفن پیامبر اسلام سلمان خطاب به مردم گفت: پیامبر خدا در باره علی (ع) می فرماید: تو وصیّ من در اهل بیتم و جانشین من در امتم می باشی و جایگاه تو به من به مانند هارون به موسی است. ولی شما راه بنی اسرائیل را در پیش گرفتید و در حق ره به خطا بردید. زیرا شما می دانید ولی عمل نمی نمایید. به خدا سوگند که شما دقیقاً پای در جای پای بنی اسرائیل گذاشته اید... مراقب امیر المؤمنین علی بن ابی طالب باشید. به خداوند سوگند بارها در کنار پیامبرمان بودیم و به عنوان ولایت و امیری مؤمنان به او سلام کردیم. همه اینها ما را به این کار دستور می دهد و برای ما تأکید می ورزد. اما این قوم فضیلت او را شناختند و به او حسد ورزیدند."<o:p></o:p>

در حدیث دیگری مقصد خود را توضیح می دهد و خطاب به صحابه می گوید: "خیر به شما رسید ولی شما منبع آن را خطا کردید." و در روایت دیگری می گوید: "به مسن تر خود گرفتار شدید و در باره اهل بیت پیامبرتان اشتباه کردید. اگر آنها را در جایگاه واقعی شان قرار می دادید، دچار اختلاف نمی شدید و از رفاه برخوردار می شدید."<o:p></o:p>

<o:p> </o:p>

امیری مدائن<o:p></o:p>

در زمان عمر بن خطاب، سلمان  عهده دار امارت مدائن شد ولی در باره نحوه و زمان این امارت تاریخی مشخصی وجود ندارد. فقط این قدر اشاره شده است که سلمان پس از فتح مدائن عهده دار امارت این منطقه شد و پیش از او کسی به این سنت گماشته نشد. غیر از این که او جزو سابقه داران در ایمان به شمار می آمده است، زبان فارسی او عامل مهم دیگری برای در اختیار گرفتن این مسؤولیت به شمار می آمده است.<o:p></o:p>

ابن اثیر گفته است: "سلمان پیشگام مسلمانان و دعوتگر ایشان بوده است. سه بار اهل بهرسیر و سه بار اهل کاخ سفید را فرا خواند و به آنان گفت: من مردی از شما هستم و خداوند مرا به اسلام هدایت نمود. بنابراین اگر اسلام آوردید تمام وظایف و حقوق ما از شما خواهد بود و اگر نخواستید، باید جزیه بدهید که شما خوار و ذلیل هستید و اگر نخواستید، به یک اندازه با شما خصومت می ورزیم که خداوند خیانت کاران را دوست نمی دارد." بنابراین پیش از این که به سویشان یورش برند، با این حرفها ایشان را مورد خطاب قرار داد و آنها را تشویق کرد که اسلام بیاورند. در این کار نیز به پیامبر گرامی اسلام اقتدا کرد. این امر در این گفته او تجلی یافته است: "ایشان را همان گونه دعوت کردم که دیدم پیامبر خدا ایشان را دعوت می نماید."<o:p></o:p>

خوب است یاد آوری شود که وقتی وارد مدائن شد در سایه دیوار مسجد نشست و نپذیرفت که وارد کاخ امارت شود. سلمان در مدائن بود تا این که بنابه گفته سید بحرالعلوم در سال 34 هـ وفات یافت. در حالی که بعضی دیگر از مورخان بر این عقیده هستند که او تا زمان خلافت امیرالمؤمنین علی (ع) زنده بوده است و در سال 36هـ وفات کرده است. شاید استدلال ایشان در این باره نامه ای باشد که امیر المؤمنین به او نوشته است. متن نامه این است: "دنیای حرام چونان مار است که پوستی نرم و زهری کشنده دارد. پس از جاذبه‏های فریبنده آن روی بگردان. زیرا زمان کوتاهی در آن خواهی ماند و اندوه آن را از سر بیرون کن. زیرا که یقین به جدایی آن و دگرگونی حالات آن داری و آن گاه که به دنیا خو گرفته‏ای بیشتر بترس. زیرا که دنیاپرست تا به خوشگذرانی در دنیا اطمینان کرد، او را به تلخ‏کامی کشاند و هرگاه که به دنیا انس گرفت و آسوده شد، ناگاه به وحشت دچار ‏گشت والسلام."<o:p></o:p>

<o:p> </o:p>

رابطه سلمان با ابودرداء<o:p></o:p>

او با ابودرداء رابطه دوستانه قوی داشته است. از این رو برای دیدار او به شام رفت و میهمان او شد. اما به او گفتند که ابودرداء در بیروت است که در آن زمان بیروت از مرزهای مهم به شمار می رفت. از این رو عازم بیروت شد. ابودرداء نیز استقبال گرمی از او نمود. روایت شده است که سلمان در جمع مرزداران گفت: "ای مردم بیروت! آیا حدیثی برای شما نگویم که خداوند به واسطه آن مشکلات مرزداری را بزداید. شنیدم که رسول خدا فرمود: یک شب و روز مرزداری با یک ماه روزه داری و شب زنده داری برابر است و هر کس در حال مرزداری بمیرد، از عذاب قبر در امان باشد و عمل صالحش تا روز قیامت جریان داشته باشد."<o:p></o:p>

<o:p> </o:p>

مشارکت در ساختن کوفه<o:p></o:p>

سلمان ید طولایی در ساختن کوفه داشت. داستان ساختن کوفه این است که خاک و اقلیم مدائن به اعراب ساکن در این شهر نمی ساخت. این مسأله را برای عمر نوشتند. او نیز به سعد نوشت که سلمان و حذیفه را به عنوان مامور بررسی بفرستد تا جایی خشک و دریایی را بیابند که دریا و پلی آن را از حجاز جدا نسازد. او نیز کوفه را بر گزید تا این که سربازان در آن جا اقامت کنند. وقتی در این شهر استقرار یافتند قوّت گذشته خود را بازیافتند. در این شهر مسجدی بنا شد که تا امروز زیارتگاه میلیونها مسلمان به شمار می آید. در پشت آن نیز بزرگترین گورستان دنیا قرار دارد که مدفن امیر المؤمنین نیز در آن است.<o:p></o:p>

<o:p> </o:p>

شخصیت ممتاز سلمان<o:p></o:p>

سلمان زاهد و متعبد بود. به آخرت تمایل داشت. به آن چه خداوند روزی اش کرده بود قناعت داشت. دست رنج خود را می خورد. پنج هزار از درآمد امارت مدائن خود را بخشید و هر آن چه را از بخشش اضافه آمد صدقه داد. او عالم بود و حدیث نگاران حدیث پیامبر خدا را از او روایت کرده اند. از جمله ابن عباس و ابوعثمان النهری و ابوالطفیل و ابومرة کندی. بخاری شصت حدیث را از او روایت کرده است. صحابه و تابعان نیز از او حدیث روایت کرده اند.<o:p></o:p>

او نسب خود را اسلام می دانست. این را می توان از گفته او پی برد. وقتی از نسب او سؤال کردند گفت: "من سلمان فرزند عبد الله هستم. گمراه بودم که خدا به واسطه محمد هدایتم کرد و عیالوار بودم که خداوند به واسطه محمد مرا بی نیاز ساخت و  برده بودم که خداوند بوسطه محمد مرا آزاد کرد. این حسب و نسب من است."<o:p></o:p>

پیامبر خدا فرمود: "عشق مرد دین او و مردانگی او خُلق او و اصل او عقل اوست. خداوند می فرماید: « يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُم مِّن ذَكَرٍ وَأُنثَى وَجَعَلْنَاكُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ» (حجرات/ 8)."<o:p></o:p>

روایت شده است که منصور بن برزخ از امام صادق (ع) پرسید: چرا همیشه از سلمان فارسی یاد می کنید؟ امام در پاسخ فرمودند: "نگو سلمان فارسی بلکه بگو سلمان محمدی."<o:p></o:p>

از امام باقر (ع) روایت شده است: "سلمان  از ما اهل بیت است." غیر از این روایات دیگری هم وجود دارد که اگر چه به روشهای گوناگونی وارد شده اند ولی محتوای واحدی دارند.<o:p></o:p>

<o:p> </o:p>

منابع و مآخذ:<o:p></o:p>

1.         قرآن کریم.<o:p></o:p>

2.         ابن ابی الحدید، عزالدین، (656هـ) شرح نهج البلاغة، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، مصر، دارإحیاء التراث العربی، 1385هـ / 1965م.<o:p></o:p>

3.         الحسنی، هاشم معروف، سیرة المصطفی، بیروت، دارالتعارف، 1410هـ / 1990م.<o:p></o:p>

4.         ابن الأثیر، علی بن محمد، (630هـ) الکامل، ج2، ج3، دار صادر.<o:p></o:p>

5.         الواقدی، محمد بن عمر بن واقد، (207هـ) المغازی، بیروت، عالم الکتب.<o:p></o:p>

6.         یاقوت بن عبد الله الواقدی، معجم البلدان، ج5، بیروت، دارإحیاء التراث العربی.<o:p></o:p>

7.         البلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، بیروت، دارالنشر للجامعیین.<o:p></o:p>

8.         بحرالعلوم، محمد مهدی، (1212هـ) رجال بحر العلوم، نجف، الآداب، 1385هـ / 1985م.<o:p></o:p>

9.         خان، علی صاحب السلافة، (1120هـ) الدرجات الرفیعة، المکتبة الحیدریة.<o:p></o:p>