وسواس با اينکه مسأله اي قهري است، و كسي كه به آن دچار شده، به آساني وهر انگاه که بخواهد قادر به ترک آن نخوهد بود؛ با اين حال مقدمات آن كاملا اختياري است و در دست خود انسان است. اين چيزي است كه انسان بايد براي پيدا كردنش به خويش رجوع كند و به راحتي ميتواند از بسياري چيزها كه موجب آن ميشود، رهايي يابد و شايد اين وسواس از دو جهت باشد اول: عامل دروني است كه از يك عقده ناشي ميشود و اين عقده در وي استحكام مييابد. يا از كج فهمي بسياري از احكام شرعي مربوط به طهارت و نجاست ريشه ميگيرد تا اينكه به اين حد ميرسد.
دوم: اين وضعيت از كارهاي شيطان است كه ميخواهد براي شخص متعهد، يك حالت رواني را خلق كند كه ممكن است به رد و انکار تعهد منجر گردد، ولو اين رد و انکار از خلال همين آشفتگي و سردرگمي باشد كه از وسواس بودن ريشه ميگيرد. و شايد به همين جهت است که ما ملاحظه ميكنيم در روايات فراواني از ائمه (ع) نقل شده كه حالت وسواس را به شيطان نسبت ميدهند؛ شيطاني كه خداوند تعالي خبر داده كه او بزرگترين دشمن بني آدم است.
ترك كردن وسواس به آساني صورت نميپذيرد، چنانکه اين طرف و آن طرف گفته ميشود و ميپندارند با دستور به ترک وسواس، اين امر تحقق مييابد، زيرا مكلف در اين هنگام [مبتلا به آن] قادر به ترك آن نيست و كسي كه عملاً تحت تأثير اين عقده تثبيت شده، ميباشد وگرفتار آن است، امر و نهي كردن تأثيري بر او ندارد. و لذا مناسب است كه يك انگيزة داخلي براي رهايي از اين حالت سخت وطاقت فرساي رواني ايجاد شود و نفس را بر سهل انگاري نبست به اين شكها و عدم اعتناي كامل به آنها تمرين دهد، چرا كه هر كس كثيرالشك باشد هيچ شكي براي او وجود ندارد، به ويژه براي نمونهاي كه در سوال ذكر شده است. مهمتر از اين، تصميم بر ترك كردن وسواس، بخاطر رنج و سختيهايي است كه فرد وسواسي در معرض آن قرار دارد و اين بدين معني است كه فرد وسواسي بايد بداند كه در يك نبرد گسترده با شيطان و بخاطر رهايي از دامهاي او قرار دارد. لذا اگر بخواهد كه در اين معركه پيروز شود، بايد عزم و ارادهاش را قوي كند و مبارزه را شروع كند و اولين كاري كه شايسته است، انجام دهد اهمال و بيباکي است تا جايي كه ديگران خيال كنند او به امور طهارت و نجاست توجه ندارد و اين اقتضا ميكند كه بين دو نوع شك، تمييز حاصل شود و فرق بگذارد: شكهاي عقلاني و شك هاي غير عقلاني. شكهاي عقلاني شكهايي هستند كه پارهاي عوامل آنرا به وجود ميآورد؛ مثل جايي که مکلف چيزي را مشاهده ميکند كه در واقع موجب نجاست ميشود ولي در تحقق نجاست شك ميکند. چنين مواردي را دين چاره کرده است؛ يا از طريق احتياطي كه موجب مختل شدن زندگي انسان نشود، يا با اهمال و عدم توجه و اعتنا به آن. اين بدين خاطر است كه علم به تحقق اسباب نجاست محقق نشده است و كسي كه در زندگياش اينگونه با شكها برخورد ميكند، معمولا به اين حد از وسواس نميرسد، زيرا وسواس، اعتنا به شك هايي است كه منشايي جز تخيل انسان ندارند. بنابراين شك و اسباب آن از درون ريشه ميگيرد. در حاليكه شك در مسئله اول كه منشاء آن عقلاني بود از خارج ميآيد مثل ديدن خون به صورت واقعي يا هر نجاست واقعي ديگر. اما زماني كه منشاء شك فقط دروني است، اين همان شكي است كه توجه كردن متوالي و پياپي به آن باعث وسواس ميشود. كه درجه و شدت آن فرق ميكند و همان وسواس است كه همه ي فقهاء توصيه ميكنند به آن توجهي نشود، بلكه هر وقت اين عمل باعث مختل شدن زندگي انسان ميشود و او را در سختي مياندازد، حرام است.
لذا فروگذاري و اهمال اين شكها ولو به صورت تدريجي براي كسي كه نميتواند يك دفعه آنرا ترك كند راه حل مناسبي است تا از اين حالتهايي كه منجر به وسواس وي ميگردد، رهايي يابد. بررسي نامه شما حاكي از اين است که شما نسبت به حالت وسواس که دچار آن هستي، آگاهي داري و بعيد نيست كه شما به صورت ناخودآگاه به اين حالت اعتياد پيدا كرده باشي بهويژه كه اين حالت به يك ويژگي و طبيعت در زندگي تو تبديل شده است؛ به گونهاي كه توجه مردم را نسبت به خود جلب كردهاي. به اين دليل اعتقاد من اين است كه در همه چيز بنا را بر طهارت بگذاري مگر اينكه يقين كني كه آن چيز نجس است و هر كاري را كه انجام ميدهي، بنا را بر صحت آن بگذاري، مگرآنچه را كه اعتقاد به باطل بودن آن داري. اين تكليف شرعي شما هست كه رضاي خداوند هم در آن است، زيرا تو در وضعيت فعلي ات، شيطآنرا ميپرستي. رهايي از اين وضعيت نه نيازمند فلسفه بافي است، بلکه ارادة جدي ميطلبد. تو طبيب خودت هستي، سستي را كنار بگذار و با اراده و قدرت حركت كن كه با اراده به ساحل نجات خواهي رسيد.
در پايان هم از خداوند متعال ميخواهم كه شما را در تثبيت ارادهات، قوي دارد و به آنچه كه صالحين را بر نفس شان ياري ميكند، شما را ياري فرمايد. همانا كه او نزديك و اجابت كننده است.