* آيا براى اديب مسلمان جايز است اثرى بيافريند كه سبب ايجاد روحيه بدبينى در ديگران شود، هرچند نيتش اين نباشد؟

* آيا براى اديب مسلمان جايز است اثرى بيافريند كه سبب ايجاد روحيه بدبينى در ديگران شود، هرچند نيتش اين نباشد؟

* موارد متفاوت است. نوعى ادبيات بدبينانه هست كه واقعيت را از منظر مشكلات سخت و پيچيده مى نگرد و چنان مى نماياند كه اين پيچيدگى و دشوارى هيچ راه حلى ندارد و حتى دخالت قدرت الهى هم نمى تواند، چاره آن باشد. اين نوع ادبيات، دچار انحراف فكرى اى است كه مستلزم بى ايمانى نسبت به قدرت و توانايى خداوند بر انجام هرچيزى است. اين مطلب از آيه اى كه سخن حضرت يعقوب(عليه السلام) را با فرزندانش درباره غيبت يوسف ذكر كرده قابل برداشت است كه مى گويد: (يا بنىّ اذهبوا فتحسّسوا من يوسف و اخيه ولا تيأسوا من روح الله انه لا ييأس من روح الله الاّ القوم الكافرون) «اى پسران من، برويد و از يوسف و برادرش جستجو كنيد و از رحمت خدا نوميد مباشيد، زيرا جز گروه كافران كسى از رحمت خدا نوميد نمى شود.»( سوره يوسف، آيه 87.)


اين آيه مى گويد كه بين نوميدى از روح خدا كه به معنى بستن پنجره اميد به گره گشايى رحمت الهى است و بين كفر به خدا با انكار قدرت گسترده او بر همه چيز، ارتباط وجود دارد.


اديب مسلمان بايد به مفاهيم اسلامى مربوط به خداوند و هستى و زندگى وافق قدرت الهى كه هيچ محدوده اى ندارد آگاهى يابد تا از اين مفاهيم در داستان و تحليل و شعر و تصويرپردازى بهره گيرد و وقايع را در چنين فضاى ايمانى اى به جريان درآورد.


البته نوعى ادبيات بدبينانه (تراژيك) داريم كه از عقده اى سركوفته و يا شرايطى سخت و طاقت فرسا كه از سنت هاى خدا در هستى و تاريخ و انسان است، حكايت مى كند به گونه اى كه مايه هنرى قصه يا شعر گرفته از مشكلى است كه انسان را احاطه كرده است، مثلا جايى كه از بلاهاى الهى ترس و گرسنگى و كاستى اموال و افراد و محصول ها و... كه به انسان مى رسد، سخن گفته مى شود. اين گونه مسايل اشكالى ندارد، زيرا از قضا و قدر الهى و پيوند وقايع با اسباب آن كه واقعيتى زنده و براساس ميزان تقدير الهى است سخن مى رود. خدا هم در قرآن به اين تقدير و تعيين اندازه اشاره كرده است: (قد جعل الله لكل شيء قدراً) «خدا براى هر چيزى اندازه اى مقرر كرده است»( سوره طلاق، آيه 3.) و (ظهر الفساد فى البرّ و البحر بما كسبت ايدى الناس ليذيقهم بعض الذى عملوا لعلهم يرجعون) «به سبب آنچه دست هاى مردم فراهم آورده، فساد در خشكى و دريا نمودار شده است، تا [سزاى] بعضى از آنچه را كه كرده اند به آنان بچشاند، باشد كه بازگردند.»( سوره روم، آيه 41.) و (ضرب الله مثلا قرية كانت آمنة مطمئنة يأتيها رزقها من كلّ مكان فكفرت بانعم الله فاذاقهاالله لباس الجوع و الخوف بما كانوا يصنعون) «و خدا شهرى را مَثَل زده است كه امن و امان بود [و] روزيش از هر سو فراوان مى رسيد، پس [ساكنانش] نعمت هاى خدا را ناسپاسى كردند، و خدا هم به سزاى آنچه انجام مى دادند، طعم گرسنگى و هراس را به [مردم] آن چشانيد.»( سوره نحل، آيه 112.)


آيات ديگرى هم هست كه از چهره منفى امورى سخن گفته كه در واقعيت انسان و از طريق اسبابى كه گاه به اراده و اختيار انسان است و گاه به امور خارجى مربوط مى شود و بى ارتباط با انسان است، وجود دارد.


اديب مسلمان - شاعر يا نويسنده - بايد تأكيد ورزد بر بعد روشن سيماى هستى و اشراف و نظارت خدا بر هستى و رحمت او نسبت به انسان كه براى او در جايى كه اميد گشايش نيست گشايش قرار مى دهد و آنجا كه اميد روزى نيست روزى مى رساند و آنجا كه نگاهبانى نيست، از او نگاهبانى مى كند و هنگامى كه در شرايط سخت بر خدا توكل كند نجاتش مى دهد و دعايش را براى برآوردن حاجاتش برآورده مى كند و پس از سختى برايش آسانى قرار مى دهد و...


اديب مسلمان بايد به اين ترتيب در پى فرخنده فالى باشد نه بدشگونى، چنان كه از پيامبر(صلى الله عليه وآله) نقل شده است كه ايشان فال خوب را دوست مى داشت و فال بد را ناخوش.


گاهى آفاق واقعيات، تيره است. اما نقش اديب مسلمان اين است كه به نقاط روشن اشاره داشته باشد، همان گونه كه به نقاط روشن در آسمان يعنى به ستارگان مى نگرد كه در شدت تاريكى، با نورى كه دارند به انسان نويد نور و طلوع فجر مى دهند.


معادله اسلامى اين است كه اميد دل انسان مسلمان در نتيجه ارتباط او با خدا زنده بماند، به گونه اى كه افق هاى بسته فقط مرحله اى گذرا به شمار آيد كه در آينده قدرت الهى قادر به گشودن آن هست. رعايت امور ياد شده سبب مى شود تا اديب مسلمان در تجربه ادبى و هنرى اش و با آفرينش داستان و شعر و انديشه، بتواند فراخواننده به سوى خدا باشد.